اما حالا جایش را اسباب بازی نیم وجبی گرفته که گویا موبایل نام دارد. داخل جیب و کیف دستی هر کسی پیدایش می شود. دکمه هایش تالاب و تولوب تکان می خورد و می نویسد. آن قدیمها حرمت و ادب و احترام مهم بود. کسی نزد بزرگترها با دیگری حرف نمی زد . اما اکنون این اسباب بازی هست وبا هر پیام لبخندی نخودی بر لب.
2014-05-12
یادش به خیر
اما حالا جایش را اسباب بازی نیم وجبی گرفته که گویا موبایل نام دارد. داخل جیب و کیف دستی هر کسی پیدایش می شود. دکمه هایش تالاب و تولوب تکان می خورد و می نویسد. آن قدیمها حرمت و ادب و احترام مهم بود. کسی نزد بزرگترها با دیگری حرف نمی زد . اما اکنون این اسباب بازی هست وبا هر پیام لبخندی نخودی بر لب.
2014-05-09
سوفی شول
2014-05-07
2014-05-05
ما همه میمون هستیم
2014-05-04
ای مرد من - ایرج جنتی عطائی
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ، ای بی رمق ، ای کوه خسته
بگو ای با خدای عاشقان دل شکسته
*
بگو با من بگو از درد و داغات
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سر و پات
*
بذار سر روی شونه م گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یک مرد عاشق
*
رها از خستگی های همیشه ، باورم کن
بذار تا خالی سینه م برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
*
تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغو زد روی سنگ
کتاب شعرو از دست تو دزدید
*
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد ؟
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پائیز زمستونو خبر کرد ؟
*
دئنه ن ای یاریم ، ای
سئودالی ائلدن
دئنه ن ای سنده آخان آچیق
شقایق قانیندان
دئنه ن ای یاغیش ای
جانسیز ای داغ
دئنه ن ای قلبی سینیق
عاشقلرین الله هی یله ن
*
دئنه منه دئنه آغری
داغیندان
قوی مرحم قویوم یارالاریو
اوستونه
قوی یوسون گؤز یاشلاریم
یاغیش کیمی
غم غصه وین توزون ال
آیاغیندان
*
قوی باشین چینیم اوسته
آغلاگینان
او گئجه های های
آغلاماقلاریندان
قوی اینانیم کی بیر
دایاغام سنه
بیر سئودالی عاشیقین
غربتینه
*
هر چاغلی یورقونلوغدان ،
منه اینان
سینه مین بوش یئری
قوجاغین اولسون
چوخدانکی کهنه غصه لردن
سویون
اوپوجوقوم سنه بیر اؤرتوک
اولسون
*
سن شعرینه ن گلدین
سئودادان سئودالی
الینده بیر چیراغ واریدی
گوندن
هانسی طوفان چیراغی ووردو
داشا ؟
شعر کیتابین اوغورلادی
الیندن
*
دئنه ن ای یاریم ای
سئودالی کیشی
هانسی چله بورادان گلدی
گئچدی ؟
هله باغچا بیزه گول وئرمه
میشدی
هانسی پائیز قیشا خبر یئتیرتدی ؟
2014-05-01
رغایب
2014-04-27
کامیون نوشت
هر چه می خواهی ببر اما نبر نان کسی
*
داداش مرگ من یواش
*
2014-04-26
2014-04-13
نوه ها
فرزندش هسته ی بادام.»
*
بالام بالام بال دادیر
بالام آدام آلدادیر
شیرینی بالدان شیرین
آجیسی دا بئله بال دادیر
*

2014-04-05
بال: عسل
بالی بارماغی اوزون اولان یئمز ، قیسمتی اولان یئیر/ عسل را کسی که انگشتش دراز است نمی خورد ، قسمت هر کسی باشد می خورد.
*
بال دئمک نن آغیز شیرین اولماز / با گفتن عسل دهان شیرین نمی شود.
*
بال توتان بارماق یالار - کسی که در کار عسل است انگشتش را می لیسد.
*
*
بال شیرین،بالا بالدان دا شیرین
عسل شیرین است ، فرزند از عسل هم شیرین تر
*
زحمت سیز بال دادانمازسان
بدون زحمت نمیتوانی عسل بخوری
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
*
2014-03-24
سالی که گذشت
سالی که گذشت در آغوش گرم مادر غم ها را فراموش کردم. بازوان خسته اش را دور گردنم حلقه زد و خستگی سالها رنج را از تنم زدود. نوازش دستان نرم و سفید ، اما چروک خورده اش آرم بخش روح و روانم شد.
سالی که گذشت یک هفته داشت و آن یک هفته آغوش گرم مادر بود.
هرگز نمیر مادر.
2014-03-19
چهارشنبه سوری

این شیرینی خوشمزه ،سوجوق نام دارد که زینت بخش آجیل چهارشنبه سوری ( یئددی له وین ) است.
کامتان شیرین ، دلتان شاد ، زندگی تان سرشار از موفقیت و سلامتی باد.
*
آجیل چهارشنبه سوری که ما به آن یئددی له وین می گوییم ، از هفت نوع خشکبار تشکیل شده است. پسته - بادام - فندق - سنجد - گردو - کشمش - انجیر خشک
سوجوق ، باسلوق یا مراغا باسدیغی ، میانپور را هم دور تا دور یئددی له وین می چینیم.
*
2014-03-10
زنان موفق
2014-03-03
شهربانو و سیاه مشق های دلش
نقد از ارگون نویسنده وبلاک دلواپسی های یک مشاهده گر
وبلاگ نویسی را پس از چند ماه
تردید شروع کردم. یادم نیست اولین وبلاگها را چطور
پیدا کردم؟ وبلاگ زن متولد باکو را در
بحبوبه
روزهایی دیدم که سر یک دستمال ،قیصریه را…ببخشید سر یک سوسک شهری را
آتش می زدند! خشمگین بودم. هر چه خشم از معلم ها
داشتم در کامنت هایم خالی می کردم! کم
کم قصه هایش بر جانم نشست،کامنت های مهربان اش مرا شرمنده کرد. القصه، شناخت
من از شهربانو در همین حد وبلاگ و قصه هایش است. جا داشت نامه ای برقی یا هسته
ای(E-MAIL )
برايش مي
فرستادم اما تنبلي كردم. يك بار در وبلاگش نوشته بود با راديويي
مصاحبه كرده است. از بس مصاحبه هاي راديويي شنيده ام تمايلي به اين مصاحبه
ها
ندارم،حرفهايي از اين دست: از دست شوهرتون چطور فرار
كردين؟ بعنوان يك معلم،هشت مارس
و... اما شيطان گولم زد و مصاحبه را گوش كردم. صدايي آرام و درد كشيده شهربانو رويم آنقدر
تاثير داشت كه دوباره همه قصه هايش را خواندم.اين بار با
همان لحن خودش.
خشم اش در شعري كه خواند دوست داشتني بود. آي كيشي گفتنش آشنا بود،من
اين صدا را كجا شنيده بودم؟
من بچه گي هايم
مال زماني است كه خانوادگي سبزي پاك مي كردند،لحاف عروسي مي
دوختند و هر
كسي سوزني مي زد( از جمله من!!! )،زنها خانه خلوت می کردند،آواز می خواندند،دایره می زدند و
رنجنامه هایشان را می خواندند. زنی از عروسش می گفت،عروسی
از مادر شوهر و
زن میانسالی زن جوانی را راهنمایی می کرد. قهر می کردند،آشتی می کردند. دور از چشم
شوهرانشان مرد و پسری دوره گرد را به خانه دعوت می کردند تا نمایشنامه دعوای زن و
مرد را برایشان اجرا کند و بخندند! من هم یواشکی کتاب اولدوز و یه هلو هزار هلو ی صمد
بهرنگی را می خواندم ! شهربانو قصه هایش مال دیروز است ولی نه دیروز مین اوشیوز
قدیم (هزار و سیصد قدیم!) دیروزی نزدیک. این صدا را در بچه گی ام
شنیده بودم.
کتابی چاپ کرده
است،قصه هایش بر روی ورق سفید خواندن دارد.چه طرح جلد زیبایی هم دارد. اگر در آلمان
بودم،برای مادرم می خریدمش. قصه هایش را برای مادرم تعریف کرده ام
و او گاهی می پرسید چیز جدیدی ننوشته است؟ حداقل کاری که برایم
شهربانو خانم می توانم انجام دهم تبلیغ
کتابش است! او تنها معلمی است که خارج از مدرسه به من درس
داد.