2009-12-30

در آداب عاشورا

مادربزرگ مرحومم در آداب روز عاشورا می گفت : « در این روز نباید شکم سیر غذا خورد. نباید خندید. نباید بچه بغل کرد و بوسید. آدامس نجوید و تخمه نخورید زیرا مادر یزید در این روز آدامس جویده و تخمه شکسته .. نباید مرغ و خروس و گاو و گوسفند سر برید. در این روز نباید خونی بر زمین ریخته شود. برای همین هم جنگ حرام است. حتی یزید( اسم محفوظ - مردی شرور و بی رحم بود که به او لقب یزید داده بودند.) هم که اشقیای ماکو و دور و برش بود و می زد و می برد و می کشت و غارت می کرد ، محرم و روزهای عزاداری کارش را تعطیل می کرد.»
گاهی حس کنجکاوی و فضولی من و مهناز و مهرناز گل می کرد و از سر بازیگوشی می پرسیدیم :« از کجا می دانی که مادر یزید آدامس جویده یا تخمه شکسته ؟ »
با ساده دلی تمام با دست راستش گونه اش را نیشگون می گرفت و با دندانهای بالا لب پائینش را گاز می گرفت و می گفت :« استغفرالله ! آقا خودش بالای منبر تعریف می کرد.»
می پرسیدیم:« اگر در روز عاشورا جنگ و خونریزی و کشت و کشتار راه بیفتد چه می شود؟»
ناراحت می شد و جواب می داد :« خدا نکند ! آن وقت آخر الزمان نزدیک می شود. روز عاشورا شمر و حرمله و یزید و .. و ... آدم کشته اند.»شمر دشمن بود و با همان لباس رزمی و با هدف مشخص خود ، شمشیربه دست از روبرو حمله کرد. وای بر آنانکه از پشت سر خنجر می زنند...
تعداد کشته شدگان در عاشورا به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی
تعداد کشته شدگان در عاشورا
- دویچه وله
*

2009-12-26

برای تاسوعا

من و مهناز و مهرناز در راه مدرسه از بقال سر کوچه مان شمع می خریدیم و شب تاسوعا به مساجد محله مان می رفتیم و دعا می خواندیم و حاجت دل می گفتیم و شمعی روشن می کردیم. مطمئن بودیم که خدا حاجتمان را می دهد. دل کوچکمان از خدا چه می خواست بجز معدل بالا و نمره انضباط بیست و عروسک خوشگل شب عید؟ گاهی حکیمه نیز با ما می آمد او از خدا فقط نمره ده می خواست که قبول شود و بهانه به دست آقاجانش ندهد. خدا چقدر دوستمان داشت. از در مسجدش دست خالی مان برنمی گرداند. سرایدار مسجد محله ما شمعها را خاموش می کرد و برمی داشت. در مقابل اعتراض ما می گفت:« باید جا برای شمعهائی که بقیه مردم می آورند و روشن می کنند باشد. از آن گذشته همه این شمعها را که نمی شود یک شبه روشن و ذوب کرد. اینها خرج مسجد می شوند. » او با همه این حرفهایش دل کوچک ما را نمی شکست و اجازه می داد شمعمان تا آخر بسوزد و ذوب شود. تماشای ذوب شدن و همچون اشک جاری شدن شمع ، غمگینمان می کرد. گوئی که او نیز دارد در مصیبت کودکان یتیم و زنان اسیر می گرید. آخرین قطره که ذوب و سپس خاموش می شد مطمئنمان می کرد که حاجتمان را از خدا گرفته ایم.
امشب نیز به یاد آن دوران شمعی روشن می کنم به بزرگی دل مهربان خدا که حلقه غلامی حلقه به گوشی را از گوشم بیرون کشید و نعمت رهائی را ارزانی ام کرد. چه فرقی می کند شمع کجا روشن شود داخل مسجد و معبد و عبادتگاه یا میز کوچک اتاق نشیمن ؟ چه فرقی می کند کجا دعا کنی ؟ مهم این است که دعایت از ته دل و خوشایند خدا باشد. آنگاه می گیری آنچه که از خدا می خواهی.
دعایتان مستجاب و آرزوهایتان برآورده باد
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

2009-12-24

2010سال













به هوای رقابت با نق نقو ، یک اهری ، نگاهی نو ، زیباترین گلها ،و .. و .. دوربین به دست گرفتم و به بهانه سال نوی مسیحی عکسی گرفتم و به دوستان نشان دادم . اورزولا و هاله و انارخاتون وگل صنم خاتون و صالیحا خوششان آمد و گفتند به امتحانش می ارزد. بزن توی وبلاک. عکس بالائی گلهای نازبه ناز و رز سرخم هستند که از اولین برف زمستانی پوشیده شده اند و عکس بعدی بابانوئل شهرمان همراه با گوزنهایش در شب یکشنبه شهرماناست که بر رهگذران لبخند می زند.خودم بعد از این که عکس را خوب نگاه کردم توی دلم به خودم گفتم :« هر اوخویان ملا پناه اولماز/ هر درس خوانده ملا پناه نمی شود.»
الغرض سال نوی میلادی بر هموطنان عزیز و دیگر دوستان مبارک

2009-12-21

شب یلدا

شب یلداست و درازترین شب. هوای کودکی به سرم زده. دلم می خواهد از شاخه های کوتاه و بلند درخت انار خانه پدری اناری بچینم به رنگ صفای پدر و به طعم دستان پرمهر مادر. دوست دارم هندوانه ای قاچ کنم به شیرینی شیرین زبانیهای برادر. دلم می خواهد امشب هفت هشت ساله شوم. مادر پتوی سربازی را پهن کند و اهل خانه دور پتو بنشینیم و مادرم یک پاکت تخمه آفتابگردان بیاورد و به هر کدام از ما یک مشت کوچک تخمه بدهد و داداش یوسف و دائی وسطی و داداش بزرگه و آبجی بزرگه و ... و ... با هم مسابقه بدهند. تخمه بشکنند و پوستش را با نوک زبان به همدیگر پرتاب کنند و حوصله اورقیه آنا سر برود و داد بزند :« آرتا گله سیز بالا آرتا گله سیز ؟ زیاد بشوید بچه ها زیاد بشوید ( یعنی چشم بد از شماها دور) اتاق پوست تخمه شد. » مادر جواب بدهد:« خوب یک شب است دیگر بگذار کیف کنند یک شب که هزار شب نمی شود.» آنگاه اورقیه آنا قصه تکراری آمدنم را بگوید که هوا بسیار سرد بود و قابله دیر کرده بود. کوساها بی خیال سرما در کوچه نمایش راه انداخته و مردم را دور خود جمع کرده بودند.» بعد شروع به خواندن بایاتی بکند و سوزن در آب بیاندازد و بچه ها آرزوهایشان را بگویند. آن روزها جشن تولد و کیک جشن تولد مخصوص فیلمهای فردین و فروزان و آغاسی بود. هنوز به خانه ها راه پیدا نکرده بود.لذت آخر شب یلدا هم پشمک باشد. پشمکی که داداش یوسف و دائی وسطی شلوغش کنند. هم بخورندو هم برای خودشان ریش و سبیل درست کنند و پیرمردانی حسابی و خوشمزه شوند .
زندگی برای خودش لحظات شیرینی داشت
یلدایتان شیرین تر از پشمک.

2009-12-18

زنان جادوگر


چند وقت پیش یک گلدان کوچک گیاه نعناع و یک گلدان کوچک تلخون خریده ودر باغچه کوچک جلوی خانه ام کاشتم. تلخون یک کمی بزرگ شد . اما سرتاپای نعناع آفت زد. به ایریس زنگ زدم و ماجرا را گفتم. گفت :« تمام ساقه و برگ نعناع را قطع کن ، فقط ریشه بماند. عصری هم اگر وقت داری بیا با هم کنار رودخانه برویم و گزنه بچینیم . من یادت می دهم چه کنی که دیگر آفت سراغ نعناع و دیگر گیاهان و سبزیجاتت نیاید.» عصر با هم کنار رودخانه رفتیم. او کیسه نایلونی بزرگ آلدی را از کیفش درآورد و دست من داد و خودش قیچی باغبانی اش را از کیفش درآورد و با احتیاط فراوان برگهای لطیف و تازه گزنه را با قیچی از ساقه قطع کرد و من کیسه نایلونی را چنان گرفتم که برگها داخل کیسه افتادند. یک نایلون کیسه ای پر ، برگ گزنه چیدیم و روی یکی از نیمکتهای لب رودخانه نشستیم. ایریس گفت: « حالا می خواهم برایت چند نکته در مورد گیاهان یاد بدهم.
اول اینکه : برگها را با هاون بکوب و خوب له کن و بعد عصاره را داخل اسپری بریز و با آب قاطی کن و به گیاهانی که آفت زده اند بپاش. مشکل حل می شود. ریشه گیاه نعناعیت باقی مانده و گیاه تازه جوانه خواهد زد.
دوم اینکه :برای داشتن گیاه نعناع نیازی نیست از بیرون گلدان نعناع با قیمت گران خردیاری کنی. کافی است که از مغازه ترکها همراه سبزی خوردن نعناع نیز بخری برگهایش را بچینی و داخل سالاد و سبزی خوردن استفاده کنی و ساقه را داخل گلدان بکاری . برای سال بعد یک عالمه نعناع خواهی داشت. من این کار را کردم و حالا یک طرف باغچه ام پر از گیاه نعناع است.
سوم اینکه: هر وقت حوصله کردی اینجا بیا و گیاه گزنه بچین وچای گزنه دم کن و نوش جان کن. برای خون و صفرا و خیلی دردها درمان است. در بین چائی های حاضری هم فراوان و با قیمت مناسب به فروش می رسد. هزار درد را درمان می کند.
چهارم اینکه : مواظب باش این گیاه با پوستت تماس نداشته باشد که موجب خارش و سوزش پوست می شود و اذیت می شوی.
ایریس دوست آلمانی من که معلم است و باغچه کوچک خانه اش پر از گل و گیاه است . قوش سوتوندن توتدو ده وه یومورتاسینا جان ( از شیر مرغ تا تخم شتر) سال گذشته مربائی پخته بود. برای هر کدام از ما ساندویجی با نانک و کره و مربا درست کرده بود. طعم خوش گل هنوز هم در دهانم مزه می دهد. می گفت از نوعی گل صحرائی پخته است قرار بود تابستان دور هم جمع شویم وگل را نشانمان بدهد که گرفتار شد و ماند برای تابستان سال بعد. او دفتری دارد که مرا یاد دوران دبیرستان و درس طبیعی می اندازد. گیاهان طبی و صحرائی را با علاقه فراوان چیده و گلبرگ و برگ و ساقه و پرچم هر کدام را با حوصله فراوان خشک کرده و در صفحه ای چسبانده و در مورد خواص هر کدام نوشته و سپس پرس کرده است. با این تفاوت که ما مجبور به تهیه آن دفتر بودیم و او با اشتیاق فراوان دفتر را تهیه کرده و کارش را ادامه می دهد. دفتر، ضخیم و صفحات داخل کلاسور هستند. خودش می گفت که حدود دویست و پنجاه گیاه جمع آوری کرده و خواص هر کدام را به خوبی می داند و هنگام کسالت نیز نیازی به مراجعه به پزشک ندارد و خودش حکیم است. هم درد را می شناسد هم درمان را.
از او آموختم که تخم گیاه اسطوخودوس ( که اینها لاوندل می گویند) را اگر داخل کمد لباس و ملافه ها بگذاریم ، پشع و حشرات موذی داخل کمد و صندوقچه نمی شوند. برای این کار کیسه کوچک پنج سانتی متری می دوزیم و حدود یک قاشق غذاخوری تخم اسطوخودوس داخل کیسه می ریزیم و سرش را می دوزیم. کیسه را زیر لباسها و ملافه ها می گذاریم. بوی اسطوخودوس خوشایند است. خوشتان هم نیاید از نفتالین بهتر است. اگر در فصل بهار تخم گیاه اسطوخودوس را بکارید خوب رشد می کند و سال بعد گل می دهد و می توانید تخمش را بگیرید و استفاده کنید.
ایریس از آن دسته زنانی است که اگر حدود دویست سیصد سال پیش به دنیا می آمد شاید به جرم جادوگری زنده زنده در آتش می سوخت.
دوست شمالی ام می گفت که با برگهای گزنه آش خوشمزه ای می پزند. قرار است یادم بدهد.
*
صادق اهری خبر می دهد که سوسن جعفری پیشنهادی داده از برای بیماری ام . اس
*
*
*

2009-12-14

درود بر مردانی که چشمها را می شویند

چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید

واؤه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد





*

2009-12-09

مار

داشتم از افسانه های ایرانی قصه « چطوری نیشت بزنم» کار مصطفی رحماندوست را می خواندم. به یاد آبا و اجداد افتادم که در مورد مار ضرب المثل ها تعریف کرده اند و برای ما به یادگار مانده است.می گویند ( ایلانین قویروغون آیاخلاما ) پا روی دم مار نگذار. زن همسایه مان می گفت :« اگر مار دنبالت کرد برای فرار از چنگش راست ندو بلکه مارپیچ بدو. مار راه راست را تند و سریع می دود. مارپیچ بدو که تا او می خواهد به خود بجنبد فاصله زیادی از او داشته باشی.همچنین می گفت به ناله و التماس مار توجه نکن چون مثل مار قصه رحماندوست بعد از نجات از زیر سنگ رو به هیزم شکن پیر نجات دهنده می کند و می گوید:« من مار خوش خط و خالم ، حالا که خوب شده حالم ، درد ندارم در بدنم ، چطوری نیشت بزنم؟ نیش بزنم به گردنت ؟ یا دست و بازو و تنت؟»
*
وبلاک بدون فیل تر
وبلاک بدون فیل تر جدید

2009-12-07

گفتگو

شب بود و فیلم سینمائی روح شروع شده بود. این فیلم را یک بار نیز دیده بودم اما باز دلم می خواست تماشا کنم. تلفن زنگ زد . گوشی را برداشتم. خانوم خانومها بود. پس از سلام و احوالپرسی گفت:« فردا در فلان اداره کار واجبی دارم. می دانی که هنوز پنج سال از آمدنم به اینجا نگذشته است و زبان بلد نیستم. بیا و هر چی من می گویم به مسئول بگو.»
گفتم :« باشه میایم. ساعت نه خوبه؟»
گفت :« نه دیره سر ساعت هشت صبح دم دکه روزنامه فروشی منتظرت هستم.»
قرار را گذاشتیم و خداحافظی کرد و من سرگرم تماشای فیلم روح شدم. البته بافتنی هم دستم بود. امسال لباس بافتنی اینجا مد شده و من هم سعی می کنم کلاهی عین همان مدلی که مسیح علی نژاد بر سر گذاشته و عکس انداخته ، ببافم.
ساعت هشت صبح دم دکه روزنامه فروشی رسیدم. اما از خانوم خانومها خبری نشد. بیست دقیقه گذشت و حوصله ام سر رفت. داشتم برمی گشتم که از پشت سر صدایم کرد و عذرخواهی کرد که خواب مانده بود. خلاصه که به اداره رسیدم و پیش مسئول مربوطه رفتیم و مسئول پرسید:« چه کاری می توانم برای شما انجام بدهم؟»
خانوم خانومها رو به من کرد و گفت :« از ایشان بپرس که چرا به من فلان قدر کم پول می دهند؟»
سوال را پرسیدم و مسئول جواب داد :« طبق ماده فلان و تبصره فلان و ... به شما این مبلغ می رسد.»
گفت :« بگو پس چرا به فلانی و بهمانی پنجاه یورو بیشتر از من پول می دهید و به من کمتر از آنها؟»
گفتم :« دختر جان مسئله فلانی و بهمانی و .. به ما ربطی ندارد!»
گفت :« تو کاری نداشته باش بپرس.»
سوال را پرسیدم و مسئول مربوطه جواب داد :« به فلانی و بهمانی و ... طبق ماده فلان و تبصره فلان این مبلغ پولی می رسد که شما ذکر کردید. شرایط شما با شرایط آنها فرق دارد.»
جواب را به خانوم خانومها ترجمه کردم . گفت :« بگو قانون را خوب بخوان شما دارید اشتباه می کنید .حق مرا می خورید. فکر می کنید من نمی فهمم ؟ »
گفتم :« آخر عزیز من چه حقی ؟ این پول را می دهند که تا پیدا کردن کار آدمی گرسنه و بی خانمان نباشد. می بخشی اما من جمله تو را ترجمه نخواهم کرد. اگر حرف دیگری نداری برویم.»
حرف دیگری نداشت و از مسئول مربوطه خداحافظی و تشکر کرده از اتاق بیرون آمدیم. گفتم :« خیلی می بخشی ها به این کار تو کار واجب نمی گویند. من فکر کردم می خواهی راهنمائی ات بکنند که به کلاس زبان بروی بتوانی چند کلمه حرف بزنی و احتیاج به مترجم نداشته باشی.»
گفت: « ماه قبل به خاطر کلاس زبان با گل صنم خاتون آمده بودم گفتند کلاس زبان هست و چون بیکار هستی هر ترم فقط نصف هزینه کلاس را ازتو می گیرند. تو رو خدا می بینی چطوری حق مرا می خورند؟»
گفتم :« کسی حق کسی را نمی خورد. می خواهی سر کلاس بروی. الحق والانصاف هزینه این کلاسها خیلی مناسب است . حالا برای افرادی که بیکارهستند ، تخفیف پنجاه درصدی هم قائل شده اند. در واقع لطف کرده اند نه حق خورده اند.»
مثل این که از جوابم خوشش نیامد و گفت که بار دیگر اگر کار اداری داشته باشد مزاحم من و گل صنم خاتون نمی شود و به انار خاتون زحمت می دهد. حالا نمی دانم انار خاتون زحمت قبول بفرماید یا مثل من و گل صنم خاتون با بی میلی همراهی کند.

2009-12-03

من و مهناز ومهرناز


من و مهناز و مهرناز ، می خواستیم معلم شویم. نیمه راه مهناز پشیمان شد و گفت :« نمی خواهم معلم شوم. نمی خواهم کارمند شوم.»پرسیدیم : « آخه چرا ؟»جواب داد:« آخه چرا ندارد . نمی خواهم دیگر.»من و مهرناز ادامه دادیم و معلم شدیم. مهرناز یک سال زودتر از من معلم شد ودر یکی از روستاهای اطراف ماکو شروع به کار کرد. مدتی گذشت و از او بی خبر بودم. روزی از روزها مادرش را دیدم. حال و احوالم را پرسید و وقتی شنید که من نیز ازدواج کرده ام روی ترش کرد و گفت :« آی آللاه بلایزی وئرمه سین یازیق سیز.( آی که خدا بلایتان را ندهد که طفلکی هستید) آخر چه عجله ای دارید؟ مهرناز دوسه ماهی از شروع به کارش نگذشته بود که ازدواج کرد . یعنی شوهرش دادیم. جوان خوبی بود و با خانواده اش هم آشنا بودیم. بعد از عقد هم پاشو توی یک کفش کرد که من زن کارمند نمی خواهم باید استعفا بدهی. ما اعتراض کردیم که اگر زن کارمند نمی خواستی ، دخترخانم خانه دار فراوان است چرا آمدی سراغ دختر ما ؟ آخر سر فهمیدیم که حضرت آقا هم خدا را می خواهد و هم خرما را. پافشاری ما تاثیری نداشت . چون مهرناز خانم ما چشم را گفت و استعفا داد و حالا شده خانم خانه دار حلقه به گوش آقا همراه با سه بچه قد و نیم قد پشت سر هم به دنیا آمده»گفتم : « خودتان می گوئید سه تا بچه پشت سر هم . حالا چرا حلقه به گوش آقا؟»گفت :« دختر جان ییخیلان مسچید منبریندن بللی اولار ( مسجد خرابه از منبرش شناخته می شود.) حلقه به گوش می گویم به خاطر این که هر چی آقا می فرماید دختر ما بی چون و چرا چشم را می گوید و قال قضیه را می کند . آخرش هم به آقای شوهرش می گوید سن دئیه ن اولسون قال یاتسین.( هر چی تو می گوئی باشد ومشاجره بخوابد.) خدا آخرش را خیر کند.» دختر ما هم مقصر است دیگر از قدیم گفته اند مظلوم ، ظالم می پرورد . یک بار نه بگوید طرف متوجه می شود که طرف معامله اش چیست.مظلوم بودن هم حد و اندازه ای دارد.سالهای سال از مهرناز بی خبر بودم . هفته گذشته که از دوستم سراغش را گرفتم ، گفت : « بچه هایش بزرگ شده اند دخترش ازدواج کرده و پسرها نیز دنبال کار و زندگی خودشان رفته اند. مهرناز مانده و شوهر معتاد و بد خلق و خطاکار که نیمی از عمرش در زندان و نیم دیگر در کلاهبرداری و زورگوئی و نفس کش گقتن سپری می شود و تقاضای طلاق مهرناز نیز به جائی نمی رسد زیرا که مرد هر چهار پ را دارد ( پول ، پارتی ، پلو ، پررو) آدم نمی داند از دست چرخ فلک کجا فریاد بکشد؟گفتم :« آخر مادرش می گفت خود مهرناز مقصر است که اینهمه چشم می گوید.»گفت : « نه بابام جان . مرد از همان اول فرزند ناخلف باباش بوده. مهرناز هم چه چاره ای دارد ، کوتاه می آید که قال بخوابد. تا چند سال پیش همه حق را به مرد می دادند. چون به ظاهر فمینسیت بود و چنان در دفاع از حقوق زنان سینه چاک می کرد که آدمی توی دلش می گفت خوش به حال مهرناز. حالا هم که می گویند باید کنار مرد معتاد باشی و کمکش کنی تا ترک کند و با مشکلش کنار بیاید و الی آخر .نه اینکه ازش جدا شوی. مرد گنده سالهاست که معتاد است پول دارد و عزیزدردانه بابای پیرش است می کشد و زور می گویند. نمی فهمم اگر زن معتاد می شد ، چنین نصایحی به مرد می کردند؟»راستش جمله آخر این دوست فکرم را به خود مشغول کرده است. حالا که اعتیاد مشکل بزرگی است و زن باید کنار شوهر بماند و بسازد ، اگر موضوع برعکس باشد ، یعنی زن معتاد شود شوهرش چه عکس العملی نشان می دهد؟
ترک اعتیاد در خانه خورشید
گرمخانه برای زنان معتاد بی سرپناه
شوهران معتاد زنانشان را معتاد می کنند
اگر حق طلاق را به زنان بدهیم مردان مجرد می مانند