شب یلداست و درازترین شب. هوای کودکی به سرم زده. دلم می خواهد از شاخه های کوتاه و بلند درخت انار خانه پدری اناری بچینم به رنگ صفای پدر و به طعم دستان پرمهر مادر دوست دارم هندوانه ای قاچ کنم به شیرینی شیرین زبانیهای برادر. دلم می خواهد امشب هفت هشت ساله شوم. مادر پتوی سربازی را پهن کند و اهل خانه دور پتو بنشینیم و مادرم یک پاکت تخمه آفتابگردان بیاورد و به هر کدام از ما یک مشت کوچک تخمه بدهد و داداش یوسف و دائی وسطی و داداش بزرگه و آبجی بزرگه و ... و ... با هم مسابقه بدهند.
ادامه مطلب در سایت قایاقیزی