هوا بس ناجوانمردانه سرد است
راستی که به قول مرحوم « مهدی اخوان ثالث» هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی، هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
رضا تهرانچی،
خالق بیسکویت مادر، دکتر دندانپزشک، 13
خرداد 1302در کاشان به دنیا آمد. به دنیا
آمد تا همراه برادرانش،کارخانه ویتانا را راه اندازی و با محصولات شیرین و سالمش
کام کوچک و بزرگ را شیرین کند. بیسکویت مادر، شکم ( کودکانی را که شیر مادرشان کم
بود و شکم کوچک و ظریفشان را سیر نمی کرد،) سیر می کرد. من نیز یکی از آن کودکان
بودم. از وقتی که به یاد دارم و مادر و نزدیکان می گویند، من نیز با بیسکویت مادر
بزرگ شدم. این بیسکویت تُرد و در عین حال نرم بود. مادرم داخل پیالۀ کوچک می ریخت
و با کمی شیر یا چای کم رنگ نرم اش می کرد و می خوردم. هم من و هم بچه های هم سن و
سال من و هم بعد از من.
خوب به خاطر دارم که زنان همسایه قبل از ظهرکه مردها سر کار بودند، دور هم جمع شده
و « قاش آلان خدجه» را به خانه دعوت می
کردند، تا بیاید و ابرویشان را بردارد و صورتشان را بند بیاندازد. او داخل نعلبکی
رنگ ابرو که به آن « قاش» می گفت آماده می کرد و بعد از تمام شدن کارش، هر یک از
زنان این قاش را روی ابرویشان می کشیدند و ابرویشان پررنگ و برّاق می شد. صاحب
خانه چای می آورد و کنار استکان چای، نعلبکی دیگری هم می گذاشت. این نعلبکی حکایتی
شیرین برای ما بچّه ها که همراه مادر بودیم داشت. ای جانمی بیسکویت مادر. او داخل ظرفی
بیسکویت مادر چیده و به همه تعارف می کرد و با فروتنی و بدون تعارف می گفت:« بفرمائید
دهانتان را شیرین کنید. قاقا اولمویان یئرده، ایده
ده قاقادی» هرکسی دو یا سه عدد بیسکویت برداشته و همراه چای می خورد.
به قول مادر مرحومم، اکنون انواع مختلف کیک خامه ای و شیرینی های رنگارنگ می
خوریم، اما هیچ کدام مزۀ آن « قاقا» را نمی دهد. کم می خوردیم و به اندازه می خوردیم
و مزه اش در دهانمان می ماند. این بیسکویت مکمل غذایی کودکان و محبوب همه بود.
رضا تهرانچی کارخانه دار و کارآفرین عزیز ایرانی، خالق مکمّلِ غذایی
کودکان، که کارخانه اش مصادره شد، 6
فروردین 1401 درگذشت. بجاست که فاتحه ای
بر روح و روانش بفرستیم و بگوئیم روح ات شاد و مکانت بهشت.
بهزاد بهزادی
محمدصادق نائبی
چند سال پیش بود و
داشتم از طریق اینترنت دنبال واژه های ترکی آذربایجانی می گشتم که رسیدم به
دانلود« یک هزار واژۀ اصیل ترکی در زبان پارسی» صفحه را دانلود کرده و چون امکان
کپی نداشتم، تصمیم به نوشتن در دفتر کردم. در آخر نیز اسم نویسنده را یادداشت
کردم« محمدصادق نائبی» چندی بعد رسیدم « نصاب صادق» و حیران شدم از شعرزیبا و
تعلیم عالی اش. اخیرا در سایت کتابناک، «آموزش دستور زبان ترکی آذربایجانی» اش را
یافته و دانلود کردم. سرانجام کنجکاو شدم برای شناختن اش. این بنی آدم کیست و اهل
کجاست و چه می کند. به ویکی پدیا و وبلاک « گنجینه ها» در بلاکفا رسیده و شناختمش.
محمدصادق نائبی اهل میانه است و در تاریخ خرداد 1352 در میانه به دنیا آمده است.
تحصیلات و مشاغل درخشانی دارد. حدس نمی زدم این قدر جوان باشد.
*
محمدصادق نائبی عزیز: قلم ات وزین تر و تواناتر، دلت شاد و علم ات شکفته تر
باد.
*
قسمت بسیار کوتاهی از نصاب صادق
چون بياموزی زبان ديگری جز مادری
برگشائی روی خود
دروازه های ديگری
گويمت از واژگان ناب تركی، گوش كن
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
سيب آلما و اريك زردآلو، قاوون خربزه
هئيوا به ، انگور اوزوم، دال شاخه ، دادلی بامزه
مطالعۀ کتابهای باارزش این نویسنده و پژوهشگر عزیز را به شما دوستداران زبان مادری
توصیه می کنم.
*
گنجینه ها
*
کتابناک -
برکتلی چاغلار
بوندان قدیم، سپ – سوور یوخویدو.هئچ بیر زاد بوشا گئتمیردی.
سفره نین قیرینتی لارینی حیاطین بیر قیراغینا تؤکوردوخ، قوشلارا یئم اولسون دئیه.
بؤیوک آنام قالان چؤرک لری آریدیردی. آق لارین آبگوشتا دوغراماق اوچون، بیر تمیز
دستمالا قویوردو. قَره – قوره لری ده آیری بیر قابدا، قیراغا قویوردو. دئییردی:«
کپیرچی یا خیردا چؤرک آلان گلنده وئریب، بیر زاد آلاروخ. بو خیردا چؤرکلری بیز یئمیروخ،
آنجاق اینک لر و اوبیرسی حیوانلارین یئمی اولور. » دوغوردان دا او زامانلار تؤک –
داغیت یوخویدو. ائولرده برکت واریدی ها.
*
اسم فاعل:
تکّه هایی از یک کُلِّ منسجم
نویسنده: پونه مقیمی
این روزها سرگرم مطالعۀ کتابی از پونه مقیمی( روانشناس و روانکاو ایرانی که در سال
1361 در ایران به دنیا امد.) هستم. بسیاری از نکاتی که در کتاب می خوانم، به نظرم
آشنا و نزدیک به من است. گاهی وقتها آنچنان در متن کتاب غرق می شوم که گوئی مخاطب
اصلی اش منم و دارد بسیار ساده و صمیمی و بی هیچ تعارفی، با من حرف می زند.
پیشنهاد می کند و راه وچاه را نشانم می دهد. اگرچه متن ها کوتاه و تکّه تکّه اند،
امّا با اتمام یک فصل، کنجکاوانه شروع به خواندن فصل بعد می کنم.
به صفحۀ 113 می رسم. نویسنده به داستانی از فیلمی اشاره می کند. « موضوع اختاپوس
تنهایی است که در اقیانوسی زندگی می کند. روزی کوسه ای به او نزدیک می شود و
پیشنهاد دوستی می دهد. اختاپوس با خوشحالی می پذیرد و باکوسه دوست می شود. کوسه با
هربار گرسنه شدن، از اختاپوس یکی از بازوهایش را می خواهد و اختاپوس نیز برای
ادامه دوستی اش می پذیرد و با هر گرسنگی دوستش، یکی از بازوهایش را می دهد تا کوسه
بخورد و سیر شود و آخرکار بازوئی برایش باقی نمی ماند و سرانجام جان بی بازویش نیز طعمۀ کوسه می شود. کوسه پس از
خوردن اختاپوس یاد خاطراتش با اختاپوس می افتد و خیلی دلتنگ می شود و می رود تا
دوستی دیگر پیدا کند.»
طفلک اختاپوس برای این که دست داشتنی دیده شود، بازوهایش و سپس خودش را فدا می
کند. درست شبیه ما انسانها که به خاطر دوستی و دوست داشته شدن، هرگونه از
خودگذشتگی می کنیم. خودِ عزیزمان را فدا می کنیم. تا شاید روزی کوسه مان برگردد و
سلامی کند و چشم پوشی و فداکاری دوباره بخواهد.
این کتاب ارزش وقت گذاشتن و مطالعه کردن دارد.
*
اما من تصمیم گرفته ام که دیگر خودم را حذف نکنم. سلام کوسه ای را که تمام
بازوهایم را خورد، علیک نگویم. تصمیم گرفتم و موفق شدم تا قسمت های از دست رفتۀ
وجودم را ترمیم کنم و به شادی برسم.
*
لیلی افشار
لیلی افشار نخستین زن نوازنده در جهان بود که در
رشته اجرای گیتار کلاسیک به درجۀ دکترا رسید. او دوّم آبان 1402 در سن 63
سالگی، به علت بیماری درگذشت. روحش شاد.