Showing posts with label مشاهیر آذربایجان. Show all posts
Showing posts with label مشاهیر آذربایجان. Show all posts

2025-03-15

پروین اعتصامی

 بیست و پنج اسفند 1285 زاد روز شاعر عزیز خجسته باد

*
قیشین بیر شاختا گونلریندن بیریدی.  چای – چؤرک یئیندن سورا، گئیینیب مدرسیه گئتمک اوچون ائودن چیخدیق. بوزلار اریمه میشدن، گئنه ده قار یاغمیشدی. اونا گؤره ده یئر بتر زویگه شیدی. زور گوج باللاه نان مدرسیه یئتیشدیم. مدرسه باباسی سوبانی یاندیرمیشدی. اما هله ایستی سی چیخمیردی. اوشاقلارنان بیرلیکده دوره سینه ییغیشیب اللریمیزی قیزیشدیرماغا چالیشیردیق. خانم معلم ایچری گیردی. هامیمیز قاچیب یئرلریمیزده اوتوردوق. خان  معلم بیزی گؤردو و یازیغی گلدی. هم  بیزه و هم اؤزونه ! آخی هامیمیز بیرلیکده بوسویوغو چکمه یه مجبوروق. سویوق کلاس، اللریمیز اوشویور و مدادی توتمور.او اؤز اللرینی بیر بیرنه سورتوب و قیزیشماغا چالیشدی. بیزده اونا باخاراق قیزیشماغا چالیشدیق. همیشه ایلک زنگ ریاضی درسیمیز اولاردی. اما او گون خانم معلم دئدی ایکیمنجی زنگ ریاضی اوخوروق. ایندی فارسی لاریزی آچین. کتابی آچیب خامیمیز بیر سس له اوخودوق.
روزی گذشت پادشهی بر گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست.
*
بیر نخود سوروشدوبیر لوبیه دن: نیه سن گیرده سن، من بیئله اوزون – دئدی یولداش ایکیمزده پیشمه لییک، نه فرق ائیلر گیرده اولاق یا اوزون
*
ساریمساق دوداق بوزدو بیر سوغانا – نه پیس ای وئریرسن چکیل او یانا
*


2025-02-28

این سه زن( اوچ دیشی آسلان)

اوچ دیشی آسلان

بالازرخانم:
اهل خوی بود و  زمانی که مدافعین شهر در مقابل داشناکها شروع به عقب نشینی کردند، او جلو آمد و روسری از سر برداشت و فریاد زد که من به جای شما می جنگم.

بعدها مردم درمورد این زن شجاع نغمه ها خواندند.
الده تپانچا، بالا زر خانم
گللم دالینجا بالا زر خانم
*
ریحان:
داغلار قیزی ریحان: زنی که ارمنه به مجلس عروسی اش حمله کرده و خانواده و داماد و... را قتل عام کردند و او توانست به کوه بگریزد و با اشغالگران بی رحم مبارزه کند. ترانه زیبای داغلارقیزی ریحان، برای این زن شجاع سروده و خوانده شده است.
داغلار قیزی ریحان، ریحان، ریحان
عالم سنه حیران، حیران، حیران
*
زینب پاشا:
زن قهرمان تبریز. با زنان همراهش چادر به کمر می بست و بر علیه ظلم مبارزه می کرد.
زینب پاشا الده سوپا
اوز قویدو میدان اوستونه
*  
روسری از سر برداشتن، در مقابل کسی که حوصله انجام کاری را ندارد یا از انجام کاری می ترسد یا تنبلی می کند و... می گویند.
باشارمیسان، چارقاتیمی آل بؤرکونو وئر قویوم باشیما، چیخیم میدانا  

2025-01-30

الا تهرانیا انصاف می کن

موضوع بازی فوتبالِ تراکتورسازی و پرسپولیس بود. نه دعوا و پدرکشتگی. مهمان نوازی بود نه مهمان آزاری. امّا خیلی ها نه به مادر و نه خواهر، حرمتی قائل نشدندو متاسف شدم از این  ماجرا و به یاد شهریار افتادم  و این شعر بلندش
*

الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من؟
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی
چه محنت ها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیّت، ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سرگشتۀ صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
تو ای بیمار نادانی، چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کلّه ماهی خور، به طوسی کلّه خر گفتی
قمی را بد شمردی، اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی، خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که می دانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
تو از این کنج شیرکخانه و دکان سیرابی
بجز بدمستی و لاطی و الواطی چه دریابی
در این کولژ که ندهندت بجز لیسانس تنبانی
نخواهی بوعلی‌سینا شد و بونصر فارابی
به گاه ادعا گویی که دیپلم دارم از لندن
الا تهرانیا انصاف می‌کن! خر تویی یا من
*
تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور
کشیدند از دو سو، همسایگان در خاک ما لشگر
به نقّ و نال هم هر روز، حال بد کنی بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر
که چون ماندند با آن موقعیّت از بلا ایمن
الا تهرانیا انصاف می‌کن! خر تویی یا من
*
گمان کردم که با من همدل
 و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر می خوالستی عیب زبان هم رفع می کردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصالف می کن خر توئی یا من

*
به شهریور به پارین که طیّارات با تعجیل
فرو می ریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیّل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا از رادیو تعطیل
تو را تنبور و تنبک بر فلک می شد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز
چو در ترکیّه رفتم، وه چه حرمت دیدم و اعجاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سرباز ایران بودم و جانباز
چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
به دستم تا سلاحی بود، راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای، از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی ماندست و حوضش چشم ما روشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
چو استاد دغل سنگ محک بر سکّۀ ما زد
تو را تنها پذیرفت و مرا از امتحات رد کرد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید، با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد  هر یک را به تنهائیبدو تازد
چنان اندازدش از پا، که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آن که دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
تو را تا ترکِ آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدین سان بود
چه شد کُرد و لُر یاغی؟  کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقائی؟ کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان چونی؟ نه تیری ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نه چائی ز لاهیجان
از این قحط و بلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصّه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد، دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من
*


2024-09-18

برای شهریار

روز 27 شهریور، روز شعر و ادب فارسی نام گذاری شده است. روزی که شهریار پس از81 سال زندگی، خسته و عاشق دست از زندگی کشید و رفت. او که حیدربابایش، گل سر سبد طاقچۀ آقاجانم، بغل دست حافظ و مفاتیح و قرآن کریم جا گرفته بود. ( طاقچه قفسۀ کوچک فرورفته دیوار بود که در اطراف اتاق می ساختند و اشیائی مانند گردسوز، رادیو، جانماز و ساعت و کتاب را می گذاشتند و نقش کمدهای امروزی را بازی می کرد. یا کمدهای امروزی نقش طاقچه را ایفا می کنند.) پدرم گاهی بازش می کرد و می خواند. از مرور آداب و رسوم و خاطرات خوش کودکی و نوجوانی شهریار لذّت می برد و می گفت:« گوئی دفتر خاطراتم را ورق می زنم.» بعد ها دیوان اشعار فارسی و ترکی اش را نیز خرید و جمع کتابهایش جمع شد.
سالها گذشت و شبی که خبر درگذشت پدر را شنیدم، با شعر« پدرش» گریستم و اوّلین شب یلدا و چهارشنبه سوری پدر، چشم به تلفن دوختم تا صدای شیرین تر از پشمک و حلوا و قورابیّه اش را بشنوم. اما دریغ از زنگی و صدائی.
باز چند سالی گذشت و خبر رفتن مادر را شنیده و با صدای شهریار گریستم.« ای وای مادرم، به خدا نیست باورم»
*
ائولر قالیر، ائو صاحبی یوخ اؤزی
اوجاقلارین آنجاق ایشیلدیر گؤزی
گئدن لرین آز – چوخ قالیبدیر سؤزی
بیزدن ده بیر سؤز قالاجاق، آی آمان!
کیملر بیزدن سؤز سالاجاق، آی آمان!
« حیدربابایه سلام»

 

  

2023-11-23

بهزاد بهزادی

 بهزاد بهزادی

بیر نئچه گون بوندان قاباق، یولداش جانیما ویدولو زنگ ووردوم. اوردان – بوردان دانیشیماقدایدیق کی باغچامدان سوروشدو. دئدیم:« بیلکیرسن کی باغچام بیرگؤزل اولوب، بیر گؤزل اولوب کی گل گؤره سن. هله قارقالار، گؤیرچین لر، سئرچه لر، بیریانا، ایکی داناکیرپی، اوچ دانادا داوشان، باغچایا گلیپ اونلارا قویدوغوم سویو، یئمی، یئییب گئدیرلر. اونلارا باخدیقجا کئف ائلیرم ها!.»
سؤزلریمه ائله تهر قولاق وئریردی، سانکی بیر داغ باشیندان گلنه قولاق آسیر. سؤزومو کسیب، سوروشدوم:« نه اولوب، من نه دئدیم کی بئله باخیرسان؟»
بیر مسخره ائیله ییب گؤله رک دئدی:« قیز بو نه مدل دانیشماخدی؟ نه داوشان! نه کیرپی! دوزامللی دانیش هامی باشا دوشسون دا! »
سوروشدوم:«آخی نئجه دانیشیم؟»
دئدی:« چوخ ساده باخچاندا خرگوشلار، جوجه تیغی لر و... نئچه ایللردی خارجه ده سن، هله کتدی لیغیندن ال چکمه میسن!؟»
دوغوردان دا اوره ییم توتولوب دئدیم:« بو نئجه سؤزدو؟ منیم کتدی اولماغیم عاییب دئییل. سنین بئله اؤزووی ایتیرمه یین عاییب دیر. یا سؤزوون هامیسین فارسی جا دئگینن یا تورکوجه. بئله قارما – قاریشیق دانیشماق دا نه؟»
*
چندین سال است که در دیار غربت زندگی می کنم. روزی از روزها از پدرم خواستم که برایم کتابی در مورد زبان ترکی آذربایجانی، بفرستد. یک مختصری بخوانم. یک ماه نگذشته بود که پستچی در خانه را به صدا درآورد. بسته پستی را دریافت کرده و با عجله بازش کردم. « فرهنگ ترکی آذربایجانی فارسی - نوشته بهزاد بهزادی » پدرم فرستاده و راهی برای آموختن کلمات ترکی را برایم باز کرده بود. خواندن مختصری از دستور زبان فارسی، شوق مرا به مطالعه در مورد زبان مادری ام دوچندان کرد. قبل از این کتاب «فرهنگ سؤزلوک ترکی به ترکی – نوشتۀ علی حسین زاده ، داشقین » را برادر کوچکم فرستاده بود.
بهزاد بهزادی در سال 1306 در آستارا به دنیا آمد. او محقق و نویسنده و پژوهشگر و فعال روزنامه نگاری بود. در سال 1386 درگذشت و کتابهای ماندگارش را برای مطالعه ما، به یادگار گذاشت. روحش شاد و مکانش بهشت.
کتاب فرهنگ ترکی آذربایجانی فارسی بهزاد بهزادی را می توانید از سایت کتابناک دانلود کنید. 

2023-11-18

محمدصادق نائبی

 محمدصادق نائبی

چند سال پیش بود و داشتم از طریق اینترنت دنبال واژه های ترکی آذربایجانی می گشتم که رسیدم به دانلود« یک هزار واژۀ اصیل ترکی در زبان پارسی» صفحه را دانلود کرده و چون امکان کپی نداشتم، تصمیم به نوشتن در دفتر کردم. در آخر نیز اسم نویسنده را یادداشت کردم« محمدصادق نائبی» چندی بعد رسیدم « نصاب صادق» و حیران شدم از شعرزیبا و تعلیم عالی اش. اخیرا در سایت کتابناک، «آموزش دستور زبان ترکی آذربایجانی» اش را یافته و دانلود کردم. سرانجام کنجکاو شدم برای شناختن اش. این بنی آدم کیست و اهل کجاست و چه می کند. به ویکی پدیا و وبلاک « گنجینه ها» در بلاکفا رسیده و شناختمش.
محمدصادق نائبی اهل میانه است و در تاریخ خرداد 1352 در میانه به دنیا آمده است. تحصیلات و مشاغل درخشانی دارد. حدس نمی زدم این قدر جوان باشد.
*
محمدصادق نائبی عزیز: قلم ات وزین تر و تواناتر، دلت شاد و علم ات شکفته تر باد.
*
قسمت بسیار کوتاهی از نصاب صادق
چون بياموزی زبان ديگری جز مادری
برگشائ
ی روی خود دروازه های ديگری
گويمت از واژگان ناب ترك
ی، گوش كن
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
سيب آلما و اريك زردآلو، قاوون خربزه
هئيوا به ، انگور اوزوم، دال شاخه ، دادل
ی بامزه

مطالعۀ کتابهای باارزش این نویسنده و پژوهشگر عزیز را به شما دوستداران زبان مادری توصیه می کنم.
*
گنجینه ها 
*
کتابناک - 
  (ketabnak.com)

2023-09-18

روز شعر و ادب فارسی و به بهانه زنده یاد شهریار

به بهانه زنده یاد شهریار

شهریار را از بچگی می شناختم. « حیدربابایه سلام» اش ورد زبان پدرانمان بود. پدرم بسیار دوستش می داشت. می گفت:« حیدربابا یه سلام، روح و روان و خاطرات کودکی مان را نوازش می کند.»
دلم می خواست حیدربابا را بخوانم. اما افسوس که به جرم ترکی بودن، جزء کتابهای ممنوعه بود. روزی از روهای خوش تابستانی، مهمان داشتیم و مهمان عزیزمان گفت که این کتاب را دارد. به شرطی امانت می دهد که به هیچ کس نشان ندهم و مخفیانه بخوانم. قول دادم و کتاب را تحویل گرفتم. دفتری تهیه کرده و با شور و شعف، کتاب را رونویسی کردم. حجم کتاب زیاد نبود، اما اشعار یک دنیا حرف داشت. یادم می آید که آن شب بعد از رفتن مهمانها، تا نیمه های شب نشسته و منظومه  را نوشته و تمام کرده و روز بعد به صاحب اش تحویل دادم. راستی که چقدر لذت بردم از داشتن چنین اثر زیبائی. منظومه از 121 بند نوشته شده است. 76 بند در یخش اول و بقیه در بخش دوم کتاب است. تابستان را با شهریار و حیدربابایش سپری کردم. شهریار برایم از این در و آن در صحبت کرد. از سیب های شنگل آوا، از غازهای قوری گول، از عروسی روستا، از نوروز و شال ساللاماق و رنگ کردن تخم مرغ، پاییز و بوستان پوزدو پختن کدو تنبل داخل تنور، عمه جانین بال بلله سی و الی آخر
*
او با حیدربابا سخن می گوید. گاهی از مرد و نامرد می گوید:
حیدربابا ایگیت امک ایتیرمز
عؤمور کئچر، افسوس بره بیتیرمز
نامرد اولان عؤمرو باشا یئتیرمز
بیزده والله اونوتماریق سیزلری
گؤرنمه سک حلال ائدین بیزلری
*
زمانی از مراسم عروسی:
حیدربابا کندین تویون توتاندا
قیز – گلین لر حنا، پیلته ساتاندا
بیگ گلینه دامدان آلما آتاندا
منیم ده او قیزلاریندا گؤزوم وار
عاشیقلارین سازلاریندا سؤزوم وار
*
از بی وفائی دوستان گله می کند:
حیدربابا یار - یولداشلار دؤندولر
بیر – بیر منی چؤلده قویوب، چؤندولر
چشمه لریم بولاقلاریم، سرندولر
یامان یئرده گون دؤندو آخشام اولدو
دنیا منه خرابۀ شام اولدو
*
از مکتب می گوید:
بو مکتب ده، شعرین شهدین دادمیشام
آخوندون آغزیندان قاپوپ، اودموشام
گاهدان دا بیر، آخوندو آلداتمیشام
باشیم آغریر دئییبر، قاچیب گئتمیشم!
باغچالاردا گئدیب، گؤزدن ایتمیشم!
*
و سرانجام:
عاشیق دئیه ر: بیر نازلی یار واریمیش
عشقینده اودلانیب یانار واریمیش
بیر سازلی – سؤزلو شهریار واریمیش
اودلار سؤنوب، اونو اودو سؤنمه ییب
فلک چؤنوب، اونون چرخی چؤنمه ییب
*
حیدربابا آلچاقلارین کؤشک اولسون
بیزدن سورا، قالانلارا عشق اولسون
کئچمیشلردن، گلنلره مشق اولسون
اولادیمیز، مذهبینی دانماسین
هر ایچی بوش سؤزلره آللانماسین
*
روزی از روزها دبیر تارخ مان وارد کلاس شد. قبل از شروع درس از شهریار گفت و شعر« بهجت آباد خاطره سی» برایمان خواند و روی تخته سیاه نوشت و ما نیز رونویسی کردیم. این شعر زیبا را نیز به دفتر حیدربابایم اضافه شد. منظومه زیبای « سهندیم » شاهکاری دیگر از این شاعر گرانمایه است. او مدت هشتادو سه سال در این دنیا زندگی کرد و سپس در تاریخ 27 شهریور1367 ما را با دیوانش تنها گذاشت. روحش شاد و مکانش بهشت.
*

2016-01-11

2013-11-26

زنان آذربایجان

نگار همسر و همرزم کوراوغلو : نگار دختر سلطان عثماني است كه قصر پر زرق و برق پدر، زندگي اشرافي آميخته به تزوير و دورويي قلب حساس او را به تنگ آورده و از سوي ديگر آوازه ي كوراوغلو و جامعه ي آرماني چنل بئل، شوق رسيدن بدان سرزمين را در دل او بيدار كرده است. او از تملق، چاپلوسي، زر وزور، فساد و قساوتي كه در دربار مي گذرد به جان آمده است و آرزو دارد در سرزميني آباد و آزاد در كنار مردي آزاده و دلاور زندگي كند. پس نامه اي به كوراوغلو مي نويسد و از او مي خواهد كه اگر جوانمردي است كه آوازه اش همه جا را پر كرده است و دلاوري است كه بيمي از سلطان ندارد بيايد و او را همراه خود ببرد و كوراوغلو نيز با لباس اوزانها (آشيقها) بدانجا مي آيد و بعد از رزمي جانانه، نگار را بر ترك اسب خود مي نشاند و به چنلي بئل   مي آورد . نگار، همسر كوراوغلو مي گردد و جنگجويي دلاور؛ كه كوراوغلو را از اشتباهات فراواني مبرا مي سازد و براي دلاوران آن سرزمين، مادري مهربان و راهنمايي آگاه مي شود . او در تمامي جنگها، شمشير به دست مي گيرد و عليه دشمنان وطنش مي‌جنگد.
*
هاجر همسر و همرزم قاچاق نبی : هاجر همسر نبی از جقوق مردم دفاع می کرد و چندین بار دستگیر و زندانی شد که قاچاق نبی همراه سوارانش او و زندانی های دیگر را نجات داد. هاجر سوار بر اسب ، تفنگ به دست می گرفت و همراه همسر به دفاع از مردم می پرداخت.
*
کلدانیه همسر و همرزم بابک خرم دین 
*
نوشابه حکمران عادل شهر زنان آمازون آذربایجان 
*
زینب پاشا رهبر زنان تبریز در دوره  مشروطه – اینجا نوشته ام
*
خورشید بانو ناتوان : در سال 1830 میلادی در شهر شوشا به دنیا آمد .دختر مهدی قلی خان حاکم خانات قره باغ و بهترین غزل سرای آذربایجانی در قرن نوزدهم است. او به زبان ترکی آذربایجانی و فارسی شعر می سرود. خورشید بانو رهبر انجمن ادبی مجلس انس بود. وی در سال 1897 درگذشت.
*
حیران خانم  : در زمان فتحعلی شاه و نایب السلطنه اش عباس میرزا می زیسته است. او در تبریز متولد شده و همراه خانواده به شهر نخجوان کوچ کرد. در جنگ ایران و روس نامزدش به جبهه رفت و دیگر باز نگشت.او به نلمزدش وفادار ماند و تا آخر عمر ازدواج نکرد. حیران خانم از طایفه بزرگ دنبلی های آذربایجان است.او مدت ها در نخجوان و ارومیه و خوی زندگی کرد.
*
حکیمه بلوری : در سال 1926 در ولایت خمسه شهر زنجان به دنیا آمد و در سال 2000 در باکو درگذشت. شاعری توانا بود و شعر معروف تبریز یکی از شاهکارهای ادبی اوست  که جاوید تبریزی خوانده است.  

تبریز
قوللاریم دولانا بوینونا بیر گون
گئنه باش قویارام دیزینه تبریز
حسرتدن هیجراندان جانا دویموشام
دویونجان باخارام اوزونه تبریز
*
بولانیق سولارین آخسین دورولسون
تزه گول لرینه بوسات قورولسون
سهند جمالینا بیرده وورولسون
بیر غبار قونماسین اوزونه تبریز
*
گولوستان باغینین سئیرینه گه لیم
لاله یاماجیندا بیرده دینجه لیم
اوتن گونلرینه یئتیشمه ز الیم
دوشوم هئچ اولماسا ایزینه تبریز
*
آنا تبسمین آی ایشیغی دیر
قولوم قامتیوین سارماشیغی دیر
شعریم بو دونیانین یاراشیغیدیر
اینجی سی توکه نمه ز خزینه تبریز
*
سن شاعیر عمرومه وقار وئریبسه ن
سولوب سارالمایان گولعذار وئریبسه ن
اعتبار وئریبسه ن ایلقار وئریبسه ن
هر ایگیت اوغلونا قیزینا تبریز
 *

2013-01-17

آدامین لاپ اتی تؤکولور

شهریارین سریالینا باخیب گؤرنده کی خان ننه شهریار دنیایه گلمه میشدن قاباق اؤلوب .  
*
وقتی سریال شهریار را تماشا می کنی و می بینی که خان ننه قبل از به دنیا آمدن شهریار درگذشت. پس شهریار شعر  « خان ننه هایاندا قالدین؟ »  را به یاد و خاطره ی که سرود؟  
*

2009-08-05

زینب پاشا زن اسطوره ای آذربایجان

زینب پاشا، پیشتاز بیداری زنان مشروطه خواه در تبریز
در محله عمو زین الدین در خانه یک روستائی به نام شیخ سلیم ، دختری به دنیا آمد که اسمش را زینب گذاشتند. خانواده شیخ سلیم مانند بقیه روستائیان به سختی زندگی می گذرانید. حدود یکصد و ده سال پیش زینب و همراهانش پیشتاز مبارزات زنان ایرانی بر علیه ظلم و تبعیض شدند. آنگاه زینب رهبر این زنان مبارز و شجاع لقب « پاشا» و « ده باشی » و « بی بی » و « باجی » را به خود اختصاص داد.می گویند اولین گام او برای مبارزه با ستم ، اعتراض به « امتیاز رژی » بود. زمانی که ناصرالدین شاه امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد ، مردم تبریز عکس العمل نشان دادند و بازار تبریز به نشانه اعتراض تعطیل شد. طبق معمول هردولت مستبدی ، ماموران دولتی دست به کار شدند و با تهدید و وعده بازاریان را مجبور کردند که بازار را باز کنند. چند ساعتی از باز شدن بازار نگذشته بود که زینب پاشا همراه با زنان مسلح خود وارد بازار شد. زنانی مسلح که چادرهایشان را به کمر بسته بودند. آدمی دلش می خواهد قیافه ماموران را هنگام بسته شدن دوباره بازار ببیند.
حکم ائیله دی زینب پاشا
جمله اناث و فراشا
سیز بازاری باسون داشا
دگنگی یاغلیوم گلیم
پاتاوامی باغلیوم گیلم
مخالفت شدید مردم با امتیاز توتون تنباکو ناصرالدین شاه را مجبور به لغو امتیاز رژی کرد.می گویند قائم مقام والی تبریز و اطرافیانش یکی از محتکران معروف تبریز بود. انبار غله او بوسیله زینب پاشا شناسائی و به روی مردم گرسنه و قحطی زده گشوده شد.نظام العلما نیز یکی از محتکران و مقتدران تبریز بود. او انبار غله ای داشت و جنس را از روستائیان به قیمت بسیار ارزانی می خرید و به موقع اش گران می فروخت. انبار او نیز توسط زینب پاشا گشوده و بین گرسنگان تقسیم شد.زینب پاشا مانند تمام عیاران مرد به قهوه خانه ها می رفت و قلیان می کشید. می گویند او زنان را تشویق می کرد که علیه نابرابری های اجتماعی و ستم چند لایه ای که بر زنان وارد می شد ، به مبارزه برخیزند.زینب در اواخر عمر خود به زیارت کربلا رفت و پس از آن از سرگذشت او اطلاعی در دست نیست.اگر شما مردان جرات ندارید جزای ستم پیشگان را کف دستشان بگذارید ، اگر می ترسید که دست دزدان و غارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنیدچادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید. ما جای شما با ستمکاران می جنگیم .
هفت یارهمراه زینب پاشا : فاطمانسا ، سلطان بگیم ، ماه شرف ، جانی بگیم ، خیرالنسا ، ماه بیگم ،شاه بیگیم
 

2009-07-17

هوشنگ جعفری زنگانلی - شکیل

ملتی را در برف و کولاک خواهم کشید
ملتی را در بهار و هست
یتصویری خواهم کشید بر مردمک چشم
که آرزوها دورش صف بکشند
در چله زمستانی بهاری بوجود خواهم آورد
غنچه لاله را در دل زمستان خواهم کشید
کوهی را در مه خواهم کشید
حیقیقتی را در شک خلق خواهم کرد
نگاهی عمیق که در آن غرق شوم
در سرمای سخت زمستان درختی پربار خواهم کشید
سیلی خواهم کشیدد در آغوش سارا
ملتی بی یاور ، در آغوش زخم
زبانی به دار آویخته در آغوش چاره
زبانی را بی زبان کوچک بر سر دار خواهم کشی
ددهانی را دوخته خواهم کشید
نگاهی عمیق که غرق تفکر است
که تصویر را به « تهران » و « قم » بفرستم
نبود یک ملت را در اوج بودن خواهم کشید
نبود ملتم را در اوج هستی خواهم کشید
روشنائی که از دور می درخشد
دریائی که غرق در دریا شده
و ملتی را که هزار سال است خوابیده
خواهم کشید
هستی این ملت را ، نمی دانم اما کجا خواهم کشید
چه کنم ، سر بی زبان نمی توانم بکشم
بابا جان در سینه ام دل است ، سنگ نمی توانم بکشم
در چشمان ملتم اشک نمی توانم تحمل کن
مترانه این ملت را در نوای تار خواهم کشید
ملتم را در بهار و هستی خواهم کشد
*
شعر شکیل یا تصویر یکی دیگر از شاهکارهای هوشنگ جعفری زنگانلی این شاعر و نقاش چیره دست آن اب و خاک عزیز است. باز به حال و هوای خودم ترجمه اش کردم
*
یک حاجیه خانمی داشتیم که به روسیه « اوروسئت » می گفت. او از اوروسئت آنقدر بدش می آمد که نگو و نپرس. وقتی می گفتی : آخر این اوروسئت هر کیمین خرمنینه اوت ووروب سنه ئه ائیلیب ؟ ( آخر این روسیه خرمن کسی را به آتش کشیده به تو چه ستمی کرده؟) می گفت خرمن سرزمینم را به آتش کشیده و خرمن من نیز قاطی ان خرمن بود. خدا رحمتش کند اگر زنده بود می گفت : دیدید خرمن را چطوری آتش می زنند آت آشغال را می فروشند و مردم را به کام مرگ می کشند. شاید اگر زنده بود همراه با مردم می گفت روسیه حیا کن کشورمو رها کن
*

2009-07-12

پنجره ها را باز کنید - آچین آققیشقالاری

باز کنید پنجره ها را
شاعر: هوشنگ جعفری زنگانلی

باز کنید پنجره ها را
دلم همچون هوای ابری گرفته
دلم باریدن بر کوههای عطشان
همچون سیل خروشان
ویران کردن خانه ستمکاران
مانند رعد و برق ، شکافتن دل شب
نگریستن به خورشید تابان
را می خواهد
باز کنید پنجره ها را
*
به من نه ، بلکه
بر قناری های اسیر در قفس تنگ رحم کنید
با پژمرده شدن شاخه گای
پژمرده نشدم
با گرفته شدن دلم، دلگیر نشدم
می ترسم دود گلخانه را نابود کند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
باز کنید پنجره ها را
تا ببینم در آن دیارم
بر سر ملت متحدم
پرچم متحدم چه آمده
ایل و طایفه ام چه شده
باز کنید پنجره را
باز کنید پنجره را
*
باز کنید پنجره را
این چه جائیست
که راهی برای روشنائی ندارد؟
نمی دانم قبله ام کجاست
نمی دانم جهت خانه ام کجاست
گلوی این یکی را بغض گرفته
نمی تواند حرف بزند
آن یکی شیری است گرفتار قفس تنگ
جائی برای تکان خوردن ندارد
مادر نمی تواند با فرزند دلبندش آشتی کند
دو خاک نمی تواند به هم بپیوندد
نمی توانند همدیگر را در آغوش بکشند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
بابام جان
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
از جانب « قره باغ » صدای « وای پسرم » به گوش می رسد
*
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
ناله مادران داغ دیده
صدای « ای وای پسرم » به گوش می رسد
صدای های و هوی به گوش می رسد
گوئی گهواره خونین بایاتی می خواند
صدای لالائی به گوش می رسد
*
در بسته
کلونش کشیده
دریچه بسته
صدایم خسته
نه صدائی می رسد
نه فریادی به گوش می رسد
زحمتم
در هیاهوی کلمات گرفته و خفه ام به هدر رفت

اصل شعر آچین آققیشقالاری شاهکار شاعر توانای زنجانی هوشنگ جعفری زنگانلی است که به حال و هوای خودم ترجمه اش کردم. شعر را با صدای شاعر در یوتیوب گوش کنید.
 

2009-03-06

اسماعیل جمیلی


مختصر بیوگرافی اسماعیل جمیلی

اسماعیل جمیلی متولد تبریز و از بچه محل های امیره قیز است. او 54 سال دارد . سالها پیش به اروپا مهاجرت کرده و اکنون حدود ده سالی است که مقیم کالیفرنیاست. کتاب تبریزلی صائب چئوریرمه لری به ترجمه وی با مقدمه مرحوم استاد فرزانه ، در شهر تبریز به چاپ رسیده است. مجموعه غزل هایش در باکو آماده نشر است.مقاله ها و اشعار اسماعیل جمیلی در نشریه های وارلیق و تریبون و همچینین نشریه های آذربایجانی به چاپ می رسد.او معتقد است ازادی بر پایه دو موضوع اصلی استوار است . یکی احقاق حق مسلم زنان و دیگری احقاق حقوق ملی تمامی انسانها
واین هم شعری دیگر از اسماعیل جمیلی
*
سایت انجمن ادبی شفیقی مطالب وبلاک ها را برمی دارد و بدون ذکر منبع و با اجازه خودش در سایت قرار می دهد. هر چی هم ایمیل می نویسم که جنابان محترم این اخلاق شما خوب نیست ،ایمیل یا به خودم برمی گردد و یا زحمت جواب دادن به خودشان نمی دهند. از یک انجمن ادبی دیگر این انتظار را نداشتیم.
وای او گونه دوز ایی لنه / وای به روزی که بگندد نمک

2009-02-15

بختیار وهابزاده

بختیار وهابزاده در سال 1925 میلادی در شهر شکی در جمهوری آذربایجان به دنیا آمد. او را به سبب اشعار نغز و بسیار دلنشینش می شناختم . خبردار شدم که دیروز که سن 84 سالگی درگذشت. روح اش شاد.
تعدادی از اشعارش را به حال و هوای خودم ترجمه کردم . اما شعر الله اش مرا به عالمی دیگر برد.
**
الله
ایدراکدا یول آچمیش گئجه ده ن گوندوزه الله
گولدورمه سن اؤز کؤنلونو ، گولمه ز اوزه الله
دونیایه شفق لر کیمی تانریم سه په له نمیش
قلبین گؤزو یانمازسا ، گؤرونمه ز گؤزه الله
*
الله بیلیریک جیسم دئییل ، بس نه دیر الله ؟
ان یوکسک اولان حاقدا ، حقیقتده دیر الله
دوندونسه تکامل و گؤزللیک قاباغیندا
درک ائت ، بو تعجب ده بو حئیرت ده دیر الله
*
بیلدیک ، بیلیریک ، گیزلیدیر اینسانداکی قدرت
هرکس اونو فهم ائتمه سه ، عاجیزدیر او البت
اینسانین ازل بورجودور اینسانلیغا حورمت
اینسانلیغا ، حورمتده ، لیاقتده دیر الله
*
گرچک ده بودور گیزلی دیر او ذره ده وحدت
بیر ذره ایکن جمله قووشماق بونو نیت
گؤردوکلریمیز ظاهیری دیر ، بطنه نفوذ ائت
باطنده کی ، جوهر ده کی ، فطرتده دیر الله
*
فطرتده یاتیر ، سؤزده ، سؤزون اؤز یوکو فیکریم
سئچمیش ، سئچه جه ک ، دائما توکدن توکو فیکریم
من بیر آغاجام یارپاغی سؤزلر ، کؤکو فیکریم
سؤزلرده دئییل ، سؤزده کی حکمتده دیر الله
*
اینسان ، تپه ده ن دیرناغا سن آرزو دیله ک سه ن
نفسینده دویومسوز ، فقط عشقینده ملک سه ن
ظولمون اوزونه حاق دئییلن شیلله نی چه کسه ن
شیلله نده ، موهورله نمیش او غئیرتده دیر الله
*
جاهیل ائنر آلچاقلیقا ، اؤز قلبینه یئنمه ز
وجدان دان اگر دؤنسه ده ، خئیریندن او دؤنمه ز
ظولمتده ، جهالتده ، عداوتده ، گؤرونمه ز
ایلقاردا ، صداقتده ، محبتده دیر الله

2007-11-30

گلین = عروس

معجز شبستری شاعر آذربایجانی ( تولد 1253 هجری خورشیدی – وفات 1313 هجری شمسی ) شاعر ضنزپرداز و روشنفکر زمان خود ، اشعار زیادی در انتقاد از اوضاع زنان و جهل و تعصب مردم از او به یادگار مانده است . او گاهی صاف و پوست کنده سخن می گفت و گاهی به زبان طنز از دانایان شکوه می کرد . از اشعارش معلوم است که به سختی مخالف بی سوادی زنان بود . اما گوئی اهالی شبستر نیز آزارش دادند که سرود ای برادران شبستری چه بدی به شما کرده ام ؟
شعر( گلین : عروس) او توجه ام را جلب کرد و ترجمه فارسی اش را نوشتم . 
*
عروس
با خشم گفتم : ای زن این دخترک هنوز کودک است . چگونه می تواند به خانه شوهر برود و رختخواب او را پهن کند ؟
گفت : انجام تکالیف شرعی از نه سالگی بر او واجب است . اگر دختر کبیر نبود ، ملا قدیر صیغه عقد را می خواند ؟ بگو ببینم آخوند علم فقه را می داند یا تو ؟
گفتم : آفرین بر هوش تو ای زن ، حق با توست .
چون با جواب شرعی قانع شدم . دخترخردسالم ، همایون را شوهر دادم. شب عروسی با گریه و زاری فراوان بدرقه اش کردیم . بعد از رفتنش تا خروس خوان خوابمان نبرد . نشستیم و صحبت کردیم و قلیان کشیدیم. نمیدانم چه وقت از نیمه شب بود که در خانه به صدا درآمد .
زن گفت : باز کن که ینگه ها ( همراهان عروس ) آمده اند .
در را باز کردم و ینگه ها وارد خانه شدند و نشستند .
زنم گفت : خاله جان عروسی انجام گرفت ؟
خاله سرش را چند بار تکان داد و گفت : دخترم برایت حکایتی ده صفحه ای دارم . مشاطه عروس و داماد را دست در دست هم داد . داماد در اتاق را بست . پس از دقایقی صدای ناله دخترک بلند شد ، با گریه و التماس از داماد می خواست که رهایش کند . داد می زد که بیائید مرا ببرید می خواهم به خانه خودمان برگردم .در باز شد و داماد در حالی که دخترک را بغل کرده بود به مادرش گفت : بیا جنسی را که خریده ای نگاه کن . مادرش گفت : پسر جان صبرنه ن حالوا پیشر ای قورا سن دن ( گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم ) به داد و قالش نگاه نکن بغلش کن و به زمینش بزن . بعد خودش با زبان چرب و نرم خواست دختر را به برگشتن به اتاق حجله تشویق کند و خواهر شوهر نیز در جیبش نخود و کشمش ریخت . اما او نه به نخود کشمش و نه دلداری مادرشوهر گوش می کرد . یک ریز پاهایش را به زمین می کوبید و می خواست به خانه برگردد .
این سخنان من بیچاره را دیوانه کرد و هر چه از دهانم بیرون آمد به زنم گفتم .
خورشید طلوع کرد وطاقت دلم تمام شد . به خود گفتم بلند شوم و بخوابم تا از این خیالات و عذاب وجدان آسوده شوم . زنم با ینگه ها رفت و خوشحال شدم از اینکه حرفها تمام شد . دست و پا را دراز کردم تا بخوابم که ناگاه همسایه با شدت هرچه تمام تر در خانه را کوبید . در راباز کردم و پرسیدم : چه خبر است ؟
گفت : دخترت سر و پا پرهنه از خانه داماد گریخته و به خانه ما پناه آورده تو را قسم به امام حسین ( ع ) کتکش نزن .
گفتم : کتک حق پدر است نه دختر . خودت می دانی که دخترک معصومم گناهی ندارد .
رفت و دخترکم را با خود به خانه آورد . طفلکی پژمرده شده بود . چشمانش باد کرده بود . رنگ رویش پریده و دل آزرده شده بود . مانند کودک یتیم سر در گریبان و پریشان بود .
در آغوشم فشردم و گفتم : ای نو نهال حزن و ملال نه تو گناهکاری، نه مادرت . در ایران جهالت لباس شرعی به تن کرد . مرد آگاه نتوانست سخنش را با آزادی بیان کند . دخترکی را که هنوز سینه هایش رشد نکرده کبیر اعلام کرده و کودک صغیر را در ازای یک کله قند کبیر اعلام کرد . آنگاه گفت که کفن بپوشید و شاخصی بگوئید و سرتان را بشکافید. او بر منبر پیراهنش را چاک کرد و جهالت جان معجز را به باد داد .
*


گلین
بو خیردا قیز نئجه گئتسین ارین یئرین سالسین؟
تکذبانه دئدیم : وئرمه ، قوی هله قالسین
تکذبان دئدی : قیز مظهر الغرایبدیر
اوروج ناماز اونا دوققوز یاشیندا واجیب دیر
اگر بو سین ده قیز بیلمه سئیدی عئشق نه دیر
اوخوردو صیغه عقد هئچ او قیزا موللا قدیر ؟
آخوند تانری ، پیامبری چوخ بیلیر یا سن ؟
دئدیم : بلی بئله دیر ای تکذبان احسن
منی چون ائیلدی ساکت جواب قانونی
توی ائیلییب اره وئردیم قیزیم هومایونی
اونی گئجه یولا سالدیق ولی چوخ آغلاشدیق
خوروز بانلیا کیمی سویله دیک چوپوقلاشدیق
گئجه نه وقتدی بیلمم کی قاپی سه سلندی
تکذبان دئدی : دور آچ کی ینگه لر گلدی
قاپی آچیلدی ، گلیب یئنگه لر اوتوردو یئره
تکذ دئدی : خالاجان اولدومو همان فقره ؟
خالا وئریب حرکت باشینا بئش اون دفعه
دئدی قیزیم ناغیلیم وار سنه بئش اون صفحه
مشاطه ال اله چون وئردی قیزلا دامادی
مشاطه چیخدی پس عاشیق قاپینی باغلادی
یئش اون دقیقه کی کئچدی اوجالدی بیر ناله
زاواللی قیز چیغیریردی مثال بزغاله
چکیردی ناله دئییردی گلین منی آپارین
اؤتور منی ، گئدیرم ائومیزه سنی تانری
قاپی آچیلدی بو آندا سه سله نیب داماد
دئییردی : گل آنا احسان ائوین اولا آباد
قیزی گؤتوردو الینده مثال بیر قونداخ
دئییردی : بیرنظر ائیله بو آلدیغین مالا باخ
آنا دئییردی : بالا صبرینه ن پیشر حالوا
قوجاقلا باس یئره وئرمه قولاق به واویلا
قیزی قویوب یئره داماد ، آناسی آلدی
کمال شفقتیله بوینونا قولون سالدی
دئییردی : قیزدا قاچارمی عروس اتاقیندان ؟
اؤپوردو گاه اوزوندان ، گهی دوداقیندان
قیزی قوجاقا آلیب قاین آنا دئیدی کش – کش
و دولدوروب جیبینه بالدیزی نخود کیشمیش
نه کش – کشه نه نخود کیشمیشه باخیر بی فهم
آیاقلارین یئره تاپدیر دئییرکی من گئدیرم
بو سؤزلر ائیلدی من بینوانی دیوانه
پس آغزیما گلنی سؤیله دیم تکذبانه
طلوع ائتدی گونش دوشدو قلب طاقت دن
دئدیم دوروم یاتیم آزاد اولوم خیالت دن
تکذ ده ینگه لریله معا چیخیب گئتدی
سئویندیم اؤز اؤزومه کی او گئتدی سؤز بیتدی
قولو قیچی اوزادیب باشیمی موتککایه
قویاندا ، قاپینی شیددتله دؤیدو همسایه
دئدیم : نه وار ؟ دئدی : قیز باش آچیق ، آیاق یالین
قاچوب گلیب بیزه ، دینمه سنی امام حسین
دئدیم کوتک آتانین حققی دیر ، نه این کی قیزین
گوناهی یوخدور او مظلومه نین بیلیرسن اؤزون
گئدیب گتیردی قیزی لیک خیلی پژمرده
گؤزو شیشیب ، سارالیب عاریضی دل آزرده
یئتیم لر کیمی بوینون اییب پریشان حال
قوجاقلادیم دئدیم : ای نونهال حزن و ملال
نه سن ده واردی قباحت بالا نه آناندا
لباس شرعی گئییندی جهالت ایراندا
سؤزون دییه نمه دی آزاد آنلایان قیسمت
جهالت ائیله دی ایرانی مرکز بدعت
در حالتیکه نمو ائتمیوبدو پئستانی
کبیردیر ، دئدی بیر طفله وئردی فتوانی
اوخودو صیغه عقدین آخوند بی پروا
صغیری ائیله دی بیر کله قند اوچون کبرا
دئدی سالین کفنی بوینوزا دئیین شاخصی
قفانی پارچالادی خلق سؤیله دی واخصی
او چیخدی منبره چاک ائلدی گریبانین
جهالت ائیله دی بر باد معجزین جانین
*