Goldene Hochzeit
تابستان است و تعطیلی و سفر و شلوغی و شیطنت های نوه ها و لذت مادربزرگها و
پدربزرگها از شیرین کاری های نوه ها و نتیجه هایشان. فرصتی است برای تجدید دیدارِ
یاران قدیمی که به علت کار و مشغلۀ زیاد و گرفتاری های همیشگی موفق به دیدار نمی
شدیم. دو پسری که مخفیانه تدارک پنجاهمین سال ازدواج والدینشان را دیده اند و فامیل و دوست و آشنا را دعوت کرده
اند و می خواهند خوشحالشان کنند. همگی در حیاط بزرگ خانه شان گرد آمده ایم و منتظر
شروع برنامه هستیم. پدر و مادر با خوشحالی و هیجان فراوان خوشامدگوئی کرده و « از کنار
هم ماندن و دست در دست هم دادن و برای رشد و موفقیت فرزندان خود از جان و دل و
خواسته های خود مایه گذاشتن که توفیق
بزرگی است.» سخن می گویند و شمع پنجاهمین سال ازدواجشان را فوت می کنند.
چند ساعتی کنار دوستان قدیمی از این در و آن در صحبت می کنیم. از زمانی که بلائی
به اسم « کرونا» گریبان جهان را گرفت، برنامه ها به هم ریخت. دید و بازدیدها قطع
شد. نظم و ترتیب مهمانداری و مهمان نوازی از هم پاشیده شد. آن روز که به این بهانه
دور هم جمع شدیم، بسیار خوش گذشت. دختربچه ها وپسربچه ها جوان شده اند. جوانها
ازدواج کرده اند و هم سن و سالهای من نوه دار و مهرناز، نتیجه دار شده است. می
گویم:« نوه ها عشق اند.» و جواب می دهد:« تو چه می دانی از نتیجه ها که دنیایی از
عشق و لذت و آرامش اند.» می پرسم:« سر و صدایشان؟» جواب می دهد:« درمان درد و
ناخوشی و کسالت و... اما می دانی که دخترعمه آلزایمر گرفته است و مراحل آخر بیماری
را می گذراند. خیلی آرزو داشت نتیجه اش را در آغوش بگیرد. حالا که به آرزویش رسیده
است، او را نمی شناسد. غذا خوردن را فراموش کرده است. لقمه را داخل دهانش می گذارد
و نمی داند جویدن چیست. خوب است که زیاد پیر نیستم. جان امانتی است که خدا روزی از
ما خواهد گرفت.اما ای کاش قبل از گرفتاری به بیماری های عجیب و غریب، تسلیم اش
کنیم.» به قول مادربزرگم
آللاه آدامی عاغیلا گلن، آغیلا گلمه ین قضا و قدریندن قوروسون. آمین یا رب
العالمین.
No comments:
Post a Comment