2023-07-31

بعد از برادرم

 بعد از برادرم

درگذشت نابهنگام و ناگهانی برادرم، داغی بزرگ بر دل پدر و مادرم گذاشت. چه مصیبت دردناکی! پدر بیشتر از دو سال دوام نیاورد و مادر ماند و یک دنیا درد و حسرت، با نوۀ کوچکش که رفتن پدر را هضم نمی کرد. صبح ها چشم به حمام خانه می دوخت که برادر برای دوش گرفتن رفت و دیگر برنگشت. عصرها چشم به در می دوخت که پسرش در را باز کند و « مادر غذا را بیاور، دارم از گرسنگی تلف می شوم.» بگوید. اما نه صبح و نه عصر، چشمان منتظرش اثری از جگرگوشه اش نمی یافت.
چند سالی نگذشته بود که من بیمار شدم. از مرگ نترسیدم، اما از دل داغدار مادر ترسیدم. مادر داغدارم تحمّل عزا گرفتن بر فرزندی دیگر را نداشت. تنها دعایم این بود که خدایا یک روز بیشتر از مادرم عمرم ده تا او شاهد مرگ من نباشد. خدا دعاپذیر مهربان است. من زنده ماندم تا مادرم داغ مرا نبیند.
اکنون که ماه محرم است از داغ عزیزان سخن به میان می آید، به مردی می اندیشم که تمامی فرزندان و عزیزان مذکرش را جلو چشمانش قیمه قیمه کردند ودرحالی که می دانست که پس از کشتن او چه بر سر دختران و زنان و خواهرش خواهد آمد، به پیشواز مرگ شتافت. به زنی می اندیشم که پسران و برادران و عزیزانش را جلو چشمانش تکه تکه کردند و اسب بر روی اجساد تازاندند و بازماندگان داغدیده را با چه ستمی به اسارت گرفتند.
یاد سوال حرمله می افتم که می پرسد:« کدام را بزنم، پسر را یا پدر را؟» و شمر جواب می دهد:« پسر را بزن، پدر می افتد.»
  

2023-07-29

ر. اعتمادی

 رجب علی اعتمادی

رجب علی اعتمادی در روز سی ام تیرماه از سال 1312 در شهرستان لار استان فارس به دنیا آمد. آمد تا سردبیر مجله شود و پاورقی بنویسد و ما را به خواندن تشویق و عادت دهد. یادش به خیر که برای زنگ انشاء، چقدر از روی نوشته هایش تقلب کردم. از مقدّمۀ داستانهایش که از بهار یا سرما یا هوای خفه و غیره شروع میشد و من با تقلید و اقتباس و تقلب از « جوانانش» انشا می نوشتم.
او را با نام « ر.اعتمادی» می شناختیم. سردبیر مجلّۀ پرخوانندۀ جوانان بود. دوشنبه ها به بازار می آمد. بیست ریال قیمت داشت. مادر و زنان در و همسایه، مشتریان پرو پا قرص اش بودند. می خریدند و می خواندند و دور هم جمع می شدند و درمورد اخبار و قصّه ها و پاورقی هایش بحث و گفتگو و نقد می کردند. راستی که عجب با سواد بودند مادران شش کلاسه مان. چقدر زرنگ و کدبانو بودند این زنان خانه دار. هم سبزی پاک می کردند وهم رفت و روب و هم شست و شو و هم نقد داستانهای نویسندگان ایرانی و خارجی را. بعد از خواندن و تمام کردن صفحات مجلّه، نوبت به من و آبجی می رسید. او بزرگتر از من بود و قبل از من می خواند. صبور بودم و دم نمی زدم. چون آخرین نفر و در واقع صاحب اصلی مجلّه من بودم. مطالب مجله از تبلیغات و سخن سردبیر و  داغ ترین اخبار سینما و خوانندگان شروع و به داستان های کوتاه و دنباله دار می رسید. « زندگی من زندگی تو»، « بازگشت از مرز بدنامی» داستانهای دنباله دار پلیسی و خارجی، فتورمان، داستانهای حماسی و در نهایت داستانهای دنباله دار ر. اعتمادی.« کفش های غمگین عشق – سرشانه های مهربان در خاک و خس » و غیره. کاریکاتور، دو صفحه شعر و جدول و صفحه آخرش باز تبلیغات.« باطری ری. او. واک – شامپو گلمو – ادکلن بامبوس – کرم شفاف کننده ب ب کا – سیتی زن )  
این نویسنده و روزنامه نگار فعالِ ایرانی، بیست و یکم تیر ماه 1402 درگذشت.
فاتحه ای بر روحش می فرستم و برایش بهشت ابدی آرزو می کنم. خدا رحمتش کند.
  

2023-07-28

عاشورا، شام غریبان، مادرم

 

عاشورا، شام غریبان، مادرم
مشکلی بود که حل نمی شد. هر روز اوّلِ صبح پدرم راهی اداره می شد و به رئیس و کارمند و منشی و... خواهش و تمنّا میکرد که کارش را راه بیاندازند. بیچاره را از این اتاق به آن اتاق می فرستادند و آخر سر، با جواب نه، به خانه می فرستادند. نمی دانم پدر چند مدّت بین خانه و اداره سرگردان شد. آخرین روزی که شال و کلاه کرد، تا برای آخرین بار به اداره برود، سوّم محرم بود. مادر رو به قبله و دست بر دعا ایستاد و گفت:« ای خدا تو را قسم به سید این ماه، مشکل ما را حل کن. ای معجزه گر، به معجزه ات ایمان دارم. نگذار این مرد را ناامید به خانه بفرستند.»
پدر که گویی دلش به حالِ مادرِ امیدوارمان سوخت، آهسته گفت:« خدا بزرگه ناراحت نباش در هر کاری خیری هست.» اما خودش نیز خوب می دانست که اگر مشکل حل نشود هیچ خیری ندارد. هنوز یک ساعتی از رفتن پدر نگذشته بود که زنگ در خانه همراه با باز شدن در، به صدا درآمد. پدر از در وارد شد. با صدای بلند می خندید و می گفت:« باور نمی کنم زن، باور نمی کنم.» رئیس اداره پدر را ناامید و سرافکنده پشت در اتاقش دیده، گفته که با من به اتاقم بیا. پرونده را نگاه کرده و راه حل مشکل را پیدا و زیر ورقه ها را امضا کرده بود.
مادر را می گویی، از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. فوری چادر بر سر کرد و سراغ سرپرست شاخسی محله مان رفت و چیزهایی گفت و برگشت. پدر تا دهان باز کرد که بپرسد کجا بودی و چه کردی؟ مادر با خوشحالی گفت:« آقا، نذر کرده بودم و قبول شد. شب تاسوعا دسته شاخسی به حیاطمان می آیند و شربت می دهیم. عاشورا هم شام غریبان می گیرم.» پدر که از این کارها و نذرهای مادرم خوشش نمی آمد، لبخندی زد و  گفت:« هرچه می خواهد دل تنگت بکن.» تاسوعا بود و دسته بزرگ و طویل شاخسی و حیاط بزرگ و شربت خنک. روز بعد عاشورا بود و شام غریبان و کلوچه اهری و خرما و چای و شکر پنیر و یک عالمه امید و شادی برای ما بچه ها که تمام دغدغه و ترس و تلاشمان قبولی خرداد. ما بودیم و نذری و تلاش. راستی که چه خوب است همراه تلاش باور و امید داشتن. امید که بهترین مسکن نگرانیهاست. از آن پس عاشورا بود و در باز خانه و قبول دعاها و حاجاتمان. مجلس ساده و بی تشریفات و صمیمی مادرم تا زمان کرونا ادامه داشت. کرونا، این غول مولکولی ناپیدا، نظم را به هم زد. ترس را بر جان و دل مردم مسلط کرد و مجلس مادرم نیز تعطیل شد. سلامتی اش را از دست داد و دار فانی را وداع گفت.
مادرم، جان و دلم، مهربانم بهشت ابدی جای تو باد.
  

 

2023-07-27

اوّلین تاسوعا بدون مادرم

اوّلین تاسوعا بدون مادر

مادرم هنوز یک سال از رفتن ات نگذشته است. بی تو زندگی مزۀ دیگری دارد. بی تو یتیم، به تمام معنی شده ام. یادش به خیر روزهائی که دلم تنگ می شد و به تو زنگ می زدم. می گفتم و می غرّیدم و می نالیدم. تو با حوصله و دقّت در حالی که چشم بر چشمانم می دوختی گوش می کردی و می گفتی:« کمی آرام باش و لعنت خدا بر شیطان بگو.» سپس حرف می زدی دلداری می دادی و آرامم می کردی. امروز و دیروز و پریروز، بی تو، بدون صدای آرامِ تو، خیلی سخت گذشت.  این سه روز متوالی بی تو، روز سختی بود. هوا ابری است و باران بی وقفه می بارد و منِ غمگین با تصویرِ لبخند بر لبت، حرف می زنم. تصویرت ، همچون خودت، زیبا و صبور و با حوصله است. بدون اینکه حتّی پلک هم بزند، چشم بر چشم من دوخته و گوش به فریادم سپرده.
مادرم، عشقم، جان و دلم، در این روزهای مقدّس، جای تو عجیب خالیست.

2023-07-03

پروانه

حکایت پروانه - داستان کوتاه چاپ شده در سیاه مشق های یک معلم دفتر اوّل ( ترکی دیلینده ) 

هئی او گونلر! ایکی کوچه اویانلیق بیر یولداشیم واریدی. آدی پروانه ایدی. هاردادی آللاه ساح جان بدن وئرسین. چوخ آغیر سنگین بیر خانیمیدی. مدرسه یولوموز بیریدی. اونا گؤره ده هر گون بیرلیکده گئدیب گلیردیک. مدرسه دن قئییدن باش دا بازارچادا بیر بیریمیزی گؤرورب، بیرلیکده ائومیزه قاییدیردیق. ائودن مدرسییه جاق بوروق – بوروق دربندلردن دؤنوب ، اوزون کوچه لری کئچیب، کوهنه بازارچادان مدرسه کوچه سینه ساری دؤنوردوک. کوهنه بازارچانین بیر گؤزل گؤرکملی دامی واردیدی. اورا تبریزلی لرین دئییمینه گؤره اؤرتولو بازار دئیه ردیلر.بازارچانین ایچینده بیر نئچه دیقه ده اولموش اولور اولسون یاغیشدان قیشین سویوغوندا آماندا اولوردوخ.توکانلارین صاحابلارینین بیر چوخو آغ ساققالیدیلار. اونلار سحر تئزدن توکانی آچاردیلار. هره سی اؤز توکانینین قاباغین سولویوب سوپوروردولر. هر سحر بازارچادان کئچنده تازالیغین، تمیزلیغین اییسین آلیردیق. یولوموزون اوستو تمیزلیقدن پاریلدیردی. اوردا تبریزین آق ساققاللارینی یاخجی تانیردیق. هر زامان مرتب، تمیز ، ایشه ارینمه ین ایدیلر.اونلارین حرمتینه چادراسیز همکارلاردا قاراچادرا اؤرته ردیلر. نئجه کی بیز اونلاری ایستردیک اونلاردا بیزی نوه لرینین معلیمی گؤزونده گؤروب حرمت ائله ردیلر. پروانه چادرا اؤرتمزدی .سحرچاغی بازارچایا یئتیشمه میشدن قاباق قره کرشابی کیفیندن چیخاردیب باشینا سالاردی. مدرسه دن قاییداندا دا بازارچانی کئچه نه قدیرقره کرشاب باشیندا اولاردی . بازارچانی چیخاندان سونرا کرشابی باشیندان آچیب بوکوب کیفینه قویاردی. بلکی ده بازار اهلی اونون بو ایشینین نئچه دؤنه لرجه گؤرموشدولر. آما گئنه ده اونا حرمتلری واریدی. نییه کی پروانه اونلارین حرمتین ساخلیردی.
هردن سحرچاغی کؤنلوموزه داغ سنگک دوشوردو. سنگ پز خانایا گئدیردیک. ایری بوروخ پله لریندن آشاغی یئنیب اوزون صف ده نوبه یه دوروردوق. گؤروردوک کی نوبه چوخدو و بیزیم واختیمیز یوخدو. سنگکی آلمامیش قاییتماق ایستیردیک. اوندایدی کی شاطیرآقا سه سلیردی:« حاجی خانملار الی بوش هارا؟»
ددئییردیک:« صف اوزوندو. بیزیم ده واختیمیز یوخدو.»
دئییردی:« صف سیزین اوچون دئییل.»
سونرا شاییردین سه سلیردی:« اوغلان خانیم لارا داغ سنگک وئر تئز اول گؤروم.»
صفه دورانلار سسله ننده دئییردی:« حاجی خانیم قیزیمین معلمی دیر.»
او زامان صفه دورانلار دا شاطیرا باخیب بیزه حرمت ائلیردیلر. بیزیم اوچون بو حرمت لر، آغاجدان دَریلن یاسمنی گوللر، قیزیل گوللر کی اوشاقلار حیاطلارینین باغچاسیندان ییغیب بیزه هدیه ائلیردیلر، مین دانا ریمل دن، ادکلن دان کی اوشاقلار اوره ک قانینان گتیریبلر دیردیلر.
بازارچادان گئچیب مدرسه کوچه سینه یئتیریردیک. او کوچه ده بئش دانا قیز اوغلان مدرسه سی واریدی. کوچه بللی واخلاردا اوشاقلاری گؤزلوردو. بو کوچه ده چوخ همکارلارینان تانیش اولدوق. بونلارین سابقه لرینین علملرینین کؤلگه سینده دویون یوخیدی کی آچیلمییا. یادیمدادیر کی شوروی داغیلاندان سونرا ایرانین شمالی قونشولارین درس دئمک بیزه چتین اولدو. نییه کی اونلارین حققینده هئچ بیر زاد بیلمیردیک. راهنمای تعلیماتی میز بیر یاشلی و ایسته ملی خانیمیدی. نه یازیخ کی اؤزونو چوخ به ینیردی. اوندان بیر سؤز سوروشاندا، بیر دوداق بوزندن سونرا دئییردی:« بو هاساتلیقدا سؤزون جوابین بیلمیرسیز؟ آخی سیز معلم سیز.»
آدام لاپ غلط ائله دیغینه پئشمان قالیردی. آدام اؤز- اؤزونه دئییردی کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسین سئل سنی ، یاتما تولکو دالداسیندا قوی یئسین آسلان سنی. گونلرین بیر گونونده، قونشو مدرسه سینده چالیشان جغرافی دبیریندن ایرانین تزه قونشولارینین حاققیندا بیر سؤز سوروشدوخ. بیر گون فرصت ایسته دی. ساباحکی گون الینده بیر دسته پلی کپی ایله بیزه ساری گلدی. دئدی:« ایرانین تزه قونشولارینین حاققیندا بیر چوخ سؤزلر تاپیپ یازمیشام. گئنه ده نه سؤزوز اولسا خدمتیزده وارام.»
آللاه هئچ بنده سینی جهنم ده ده تک بوراخماسین. دوغوردان ساغ اولسون. تشکروموزون مقابلینده دئدی:« من بیر ایش گؤرمه میشم کی . ال الی یووار ال ده دؤنر اوزو یووار. بیر گون اولار منیم ده سیزه ایشیم دوشر عوضی چیخار.»
بو پروانه نین بیر اری واریدی. ارینین آدی اکبر آقا ایدی. تبریزلی خانیم لار ارلرینی آقا لقبینن چاتغیرارلار. پروانه ده ارینی اکبرآقا چاغیراردی.بیر گون دئدیم:« آخی پروانه جان، بالا بو کیشی لر ائله آقادیلاردا. بعضی لری ده آقا بالاسر دیلر کی، بونلارین آقالیغی ده ده میزه ده بسدیلر ننه میزه ده. دای نه آقا چاغیرماغیدیرده! »
دئدی:« اکبرآقا منیم اوره ییمین آقاسی دی، منیم جانیمین جیگریمین آقاسی دیر. واریم یوخومدور. سنین دئدیین منیم اکبرآقامی توتماز.»
سونرادا باشلاردی اکبرآقاسینا بایاتی اوخوماغا:

*
باشینا دؤنوم دؤنده ریم
یاری مکه یه گؤنده ریم
او مندن اوز دؤندرسه
من نئجه اوز دؤنده ریم

*
قیزیل آلما آلارام
جیب لرینه قویارام
کربلایا گؤنده ریب
یاری یولا سالارام

*
قوزو قربان که سرم
باشینا من دؤنه رم
بیر دیقه کوسوب گئتسه
حسرتیندن اؤله رم

*
اوقدیر ایستک دن سونرا، هردن بیر ده گلئیلیک ائله ردی. آروادنان کیشی نین نه قدیر فرقی اولدوغوندان دانیشاردی. بیرگون دئدی: « اکبرآقامنان ائوله ننده بیر پس انداز دفترچه م واریدی. هردن بیر بیر آز پول اورا قویاردیم. یازیق باجیم منه تاپشیردی کی دفترچه نی اونا گؤرسه تمه ییم. اما من اونون سؤزونه قولاق آسمادیم. نییه گرک اکبراقا منیم بیر یئره ییغدیغیم پولدان خبری اولمویا. ائله بیلیردیم بس هر آروادین وظیفه سی دیر مان گونلرینه بیر آز پول ساخلییا. ائله همن ایلک گونلر دفترچه نی اونا گؤرسه تدیم. بیر گون گئتدیک آیلیق آلماغا. دفترچه می ده آپارمیشدیم کی همیشه کی کیمی بیر آز پول ایچینه قویام. اکبرآقا دفترچه نی الیمدن آلدی ایچینده نه قدیر پول واردیی گؤزومون قاباغیندا دفترچه دن گؤتوردو. دفتری دی منیم شاشمیش گؤزومون و بانگ کارمندلرینین گؤزونون قاباغیندا جیریب زیبیل قابینا آتدی. سونرا الیمدن یاپیشیب هیریلدییا – هیریلدیا بانک دان ائشییه چیخدی. من ده قویون کیمی اوزونه باخدیم. هله بولار بیر یانا. من آکبرآقانی چوخ ایستیرم. پول اونون باشینا تصدق.»
اونلار اون سککیز ایلیدی کی ائولنمیشدیلر. هله اوشاقلاری اولمامیشدی. پروانه یه اوچ دؤنه عمل ائله میشدیلر. اما سون دؤنه دکتور دئمیشدی کی عملین فایداسی یوخدو اونون هئچ زامان اوشاغی اولمویاجاق. پروانا هئچ زامان اوره یینه بد وئرمه دی. او ائله بیلیردی کی اکبرآقا اونو اورکدن سئویر و اوشاغا گؤره  ائولیلیی بیر بیرینه وورمویاجاق.دئییردی:« اکبرآقایا اوشاغین هئچ اهمیتی یوخ. او منی چوخ سئویر. بونو نئچه دؤنه اند ایچه رک دئییب.»
گونلرین بیر گونونده سحرچاغی مدرسه یه گئدنده، پروانه نی یولدا گؤرمه دیم. قاییداندا دا بازارچادا گؤرمه دیم. نگران اولدوم. آخشام اوستو ائولرینه زنگ ووردوم. اری دئدی:« پروانه خاینم ائوده دئییل. آتاسی گیله گئدیب ناواخ قاییتدی دئیه رم سیزه زنگ وورار.»
چوخ شاشدیم. آخی پروانه اکبرآقا سیز بیر یانا گئتمه زدی. ایندی نئجه اولوب؟
بیر گون سونرا اونلارین مدرسه لرینه زنگ ووردوم. مدیر دئدی:« پروانه خانیم نوخوشدو اوچ گون مرخصی سی وار.»
اوچ گون سونرا پروانه نی بازار آغزیندا گؤردوم. سلام علیک ائیله ییب  بیرلیکده یولا دوشدوک بازاردان کئچمک همن دئدی:« من گرک سن نن خدافظ له شم. آتام ائوینه گئدیرم.»
نییه سین سوروشدوم گولومسویوب دئدی:« آدام آز بیلر چوخ دانیشار.»
من ال چکن دئییلدیم. اینانمالی دئییل دی. مندن گیزله ده بیلمزدی. آخیردا دئدی:« اکبرآقانین ائویندن چیخدیم. او اوشاق ایستیر. ائوه بیر کنیز ایستیر. باشا دوشوسن کی؟ آخیر سؤزو ده بودور کی دادگاها گئدیب ایکیمینجی دؤنه ائوله نمک اجازه سین ایسته ییب. منیم ده کی اوشاغیم اولمور.اونون حققی وار ائولنه اوشاغی اولا. منیم ده حققیم وار بوشانام. بیر ایل بوندان قاباقدان کی دوکتور منی قطع اومید ائله ییب، ائوده چکمه یَخَم ییرتیلدی دیر.»
خدافظ لشدیک. اما من گیجه لمیشدیم. هوشوم باشیمدا دئییلیدی. نئجه کی بیر عمردن سونرا اوشاق شوقی بو ایکی ایستکلی لیلی مجنونو بیر بیرینین جانینا سالا؟ من اکبرآقانین اوره یینده دئییلیدیم. اما پروانه دن خبریم واریدی. بیلیردیم نئجه اکبرآقاسینین باشینا دولانیر.
اونلارین ساواشمالارینان بوشانماقلاری ایکی ایله یاخین چکدی. آخیردا پروانه دئدی:« بوشاندیم. قاضی، وکیل، آق ساققاللار و هامی لار حققی اکبرآقایا وئردیلر. اگراونون حققی وار اوشاق ایسته یه، منیم ده بو حققیم وار گونو ایسته مه یم. منیم ده حققیم وار بوشانام. منیم کی بیر سؤزوم یوخدو. ایسته مه یه نین گؤزو چیخسین. اونلار مندن ایسته دیلر اکبر آقایا اجازه وئرم منه خیانت ائیله یه، اؤزوده منیم ائویمده، منیم گؤزومون قاباغیندا؟! بو کیشی لره بیر زاد اولوب.»
اکبر آقا ائولندی. اوچ دانا نارین اوشاغی اولدو. هر زامان منی گؤرنده پروانه نین کئفین سوروشاردی. من ده اونون یاخجی اولدوغون خبر وئره ردیم. بیر گون صبریم قورتولدو. اونون کئف سوروشماسینین قاباغیندا دئدیم:« نییه کئفین سوروشورسان؟ سن کی اونون محبتین، صاف اوره یین، سئوگیسین، اوشاق آیاغی آلتیندا قویدون. سن کی خوشبخت اولدون اونون سنه وئرمه دییندن اوچ – اوچ  واریندی. گئت نازلاریجا اوینا بیرده مندن پروانه نی سوروشما.»
دئدی:« پروانانی چوخ سئویردیم. هله ده سئویرم. فقط گؤیلوم اوشاق ایستیردی. ایندی اوشاقلاری دا چوخ سئویرم. اما بو یاشدا ائوه یورغون قاییدیرام. یورغونلوغومو آلماق یئرینه اوشاقلارین نازین چکمه یه مجبورام. داهی اوشاقلارین نازینان اویناماغا، اوشاق سسی ائشیتمه یه، چوخ قوجالمیشام. نه معلوم اونلارین جاوانلیقلارین کی بیر آتایا چوخ احتیاجلاری اولاجاق، گؤره بیله جه یم یا یوخ. چوخ واخلار آخشام اوستو ائوه یئتیره نده پروانانی گؤیلوم ایستیر کی قاباغیما بیر ایستی پیشمیش، ایستی چای قویا. آیاقلاریمی اوزالدیب تلویزیونا باخام. نه یازیخ کی چوخ گئج اویاندیم. »
پروانه آتاسی ائوینده قالمالی اولدو.همیشه کی کیمی هر گون بازار آغزیندا توش گلدیک. اوره ییندن خبریم واریدی. او هله ده اکبرآقاسین سئویردی، آما ائیلیه بیلمیردی سئودییندن بیر آیرسینادا پای وئره. هردن بیر ده یول اوسته اؤز هاواسینا یاواش – یاواش بایاتی لار اوخوردو.

*
اودا منی یاندیردی
بودا منی یاندیردی
اؤزومو سویا آتدیم
سو دا منی یاندیردی

*
عاشیقم دئی نئینییم؟
ئجه گئجه ائیلییم؟
سن من سیز دولانیرسان
من آخی سن سیز نئینییم؟

*
من عاشیقم یانار سؤز؟
اودلانار سؤز یانار سؤز
آهیم داغلارا دوشوب
دورون قاچین یانار سوز

*
آی چیخدی اینجه قالدی
گؤزوم دالینجا قالدی
سن سیز بو پولاد جانیم
گؤر نئجه اینجه قالدی؟

*