2010-07-24

تابستان و مربا


سرانجام تیر ماه گرم و داغ جایش را به مرداد سپرد و رفت. هوای بسیار گرم از خر شیطان پایین آمد و جا را برای نسیم خنک خالی کرد. تابستان با گرما و میوه های رنگارنگش ، مرباهای خوشمزه مادر و زیرزمین پر از تاقچه های کوچک و تاقچه های پر از ظروف مربا را به یادم می اندازد. بعد از ظهرها که مادر و مادربزرگ به مجلس روضه خوانی می رفتند ، ما هم به زیرزمین می رفتیم و به یهانه گرسنه بودن به جان مرباهای خوشمزه می افتادیم. آلبالوی هسته گرفته ، گل محمدی خوش عطر و بو و زردآلوی درسته را با لذت می خوردیم. دانه های آلبالو و زرد آلو را می خوردیم و شیره مانده در پیاله مان را قاتق نانمان می کردیم. گل محمدی را چقدر دوست داشتم. مربای گل محمدی با گل تر مزه دیگری داشت. گلبرگ ها را دانه دانه از شیره جدا می کردم و به دهان می گذاشتم. گلبرگ زیر دندانمانهایم صدای خش خش خفیف و بخصوصی داشت. از صدایش لذت می بردم. گاهی وقتها شیره مربا را به ماست مان اضافه می کردیم و می خوردیم. مرباهای تابستان و رب و آبغوره و رشته پلوئی و بلغور و سایر حبوبات و سبزی خشک ها ، سیب زمینی و پیاز ، که آذوقه زمستانی مان بودند، زیر زمین خانه هایمان را پر از برکت و نعمت می کردند. نانوای سر کوچه هم نان پانزده روزمان را یکجا می آورد. آن زمان ها که صف نان وجود نداشت. شاگرد نانوا هر چند روز یک بار نان ها را پشت دوچرخه اش می گذاشت و به نوبت دم در خانه هایمان می آورد. زندگی با همه سختی هایش راحتی هائی داشت. مربای هویچ و به و کدو تنبل نیز در فصل پائیز پخته و آماده می شد. پختن و آماده کردن مربای کدو تنبل کار زیادی داشت . خرد کردن و قالب زدن و خواباندن کدوها داخل آهک و سه روز و چند بار آب اش را عوض کردن کار کدبانوهای خانه بود. بعدها بالنگ هم به میدان آمد و سر سفره بر دیگر مرباها رجز خواند و مدت زمانی گل سر سبد و حلوای پسین سفره ها شد. اکنون با وجود میوه های گوناگون انواع گوناگون مربا از عدد و شماره خارج شده است.




آن روز عصر همراه دوستان لب رودخانه رفتیم تا از هوای گرم و آفتابی لذت ببریم. هنگام بازگشت اورزولا گفت :« من باید به آلدی بروم . فردا میهمان دارم و می خواهم کیک میوه بپزم باید یوهانیس بئرن بخرم »هاله گفت :« من هم برای نوه ام انگور فرنگی می خرم.»الهامه گفت : « من هم می آیم ببینم اگر روس آلچاسی داشته باشد بخرم.»پینار هم دلش می خواست فرنگی اوزوم بخرد. اما من هوس کرده بودم قاراقات بخرم. آن هم از آن قرمزهایش که ترش مزه نیز هست. هر پنج نفرمان وارد آلدی شدیم . برایم اسم هائی که شنیدم جالب بودند. روس آلچاسی دیگر چیست ؟ انگور فرنگی چه شکلی است؟ من هیچ تا به حال به یوهانیس برن دقت نکرده ام . آخر اینجا برن زیاد است. اشتاخل برن ، یوهانیس برن ، هین برن ، بروم برن ، ارد برن . خلاصه همه خرید کردیم و یکی یکی از آلدی بیرون آمدیم تا از همدیگر خداحافظی کنیم و به خانه مان برویم. دستها و بسته ها را نگاه کردم . بجز وسایل دیگر . همه مان خرید مشترکی داشتیم و آن قاراقات ( یوهانیس یرن ، روس آلچاسی ، انگور فرنگی ، فرنگی اوزوم ) بود.بی اختیار یاد این حکایت مولانا افتادم.
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
به خانه برگشتم قاراقات یا همان انگور فرنگی را شستم و دانه ای در دهان گذاشتم ترش ترش بود. یاد بچگی ها به خیر که وقتی از سبزی فروش سر کوچه گوجه سبز می خریدیم سفارش می کردیم که ترش ترش باشد. یا لواشک ترش را که با ولع می خوردیم. دیدم که نمی توانم بخورمش پس چه کارش کنم ؟ حیف این میوه نیست. فکری به خاطرم رسید . بهتر است که مربا یپزم.


طریقه پخت :


ساقه های کوچک را جدا کردم و دانه های انگور فرنگی را داخل کاسه ریختم رویش شکر پاشیدم و گذاشتم شب تا صبح بماند . صبح روز بعد با آب و شکر شیره مربا درست کردم . وقتی شیره به غلظت مناسب رسید ، انگورفرنگی ها را به آن اضافه کرده با قاشق هم زدم و گذاشتم فقط یک دور بجوشد. بعد اجاق را خاموش کردم و گذاشتم که مربا سرد شود. در این روش میوه مربا له نمی شود و دانه درشت می ماند. بهتر است شیره اش زیاد غلیظ نباشد. تفاوت پخت مربای انگورفرنگی با توت فرنگی و گیوی در این است که وقتی روی گیوی و توت فرنگی شکر می پاشیم تا صبح آب پس می دهند. اما انگورفرنگی آب پس نداد.این مرباها برای تزئین روی کیک نیز مناسب است و زیبا دیده می شوند.

*

2010-07-23

کاظم برگ نیسی

*

حکایت شاه عباس و تنبل ها

شاه عابباس نان تنبل لر

دئییر گونلرین بیر گونونده شاه عابباسا خبر وئره رلر کی تنبل لر چوخالیبلار و هئچ ایش گؤرمورلر جماعاتا دا موزاحیمدیلر . بونلارنان بیز نئینییه ک ؟ شاه عابباس امیر وئره ر کی تنبل لرین هامیسینی دوتوب بیر مئیداندا بیر یئره ییغالار . سورا امیر وئره ر اونلارین دؤرت دؤوره سینده اوت یاندیرار لار دئییه هر کیم یالواریب دئمه سه « آنلامامیشام منی اوتدان قورتارین توبه دای ایشله ره م » اوتدان چیخارتمایین قویون یانسینلار .
شاه عابباسین امیرینی فوری ایطاعت ائلییب تنبل لری بیر یئره ییغیب دؤرت دؤوره لرینده اود یاندیرارلار . اونلاریکی هوشلو باشلیدیلار تئزجه نه هایلانارلار کی آنلامامیشیق اوتدان قوراتارین دای ایشله ریک . توبه کی تنبل لیک ائله مه ریک . ها بئله بیر بیر تنبل لر ایستی یاخینلاشدیقجا هایلانیب اؤزلرینی یانماقدان قورتارارلار . آخیرا ایک نفر لاپ لاپ تنبل قالار . بیریسی گوجونه ن اؤزونه زخمت وئریب دییه ر : آی یاندیم منی چیخاردین .
او بیریسی گؤره ر بیر باشدان آز قالیر یانا بیر باشداندا ارینیر اوقدر سؤز دانیشا . یانینداکی تنبلی دومسوکلر دییه ر : منیم ورمیمدن ده دئنه ن .
*
شاه عباس و تنبل ها

می گویند روزی به شاه عباس خبر می دهند که تنبلها زیاد شده اند و کار نمی کنند و مزاحم مردم نیز هستند با آنها چه کنیم ؟ شاه عباس دستور می دهد همه تنبلها را در میدانی جمع کنند و دورشان آتش روشن کنند تا بسوزند . هر کدام که فریاد برآورد که « نجاتم دهید دیگر توبه می کنم و تنبلی نمی کنم و قول می دهم کار کنم » نجاتش بدهید . امر شاه عباس اجرا می شود . تنبلهائی که باهوش بودند می فهمند که شاه قصد شوخی ندارد در همان مرحله اول فریاد توبه سر می دهند . به دین ترتیب یکی یکی از آتش خشم شاه رها می گردند . آخر سر دو نفر تنبل ترین ها می مانند . یکی می بیند که آتش به او نزدیکتر شده است از طرفی از سوختن می ترسد و از طرف دیگر تنبلیش می گیرد آن همه حرف را یکجا بگوید . بالاخره ناچار می شود و به فریاد می افتد که توبه و ... تنبل آخری که حوصله حرف زدن نیز ندارد . یکی به او می زند و می گوید : از بابت من نیز بگو .
*

2010-07-18

پسرک شیطون بلا

شیطون بلا پسرک بازیگوش و پر جنب و جوش دبستانی است. چند روز پیش مژده داد که شاگرد ممتاز شده است و من باید به قول خودم عمل کنم و جایزه دلخواهش را برایش تهیه کرده بفرستم. بعد از تبریک و اظهار خوشحالی پرسیدم :« شاگرد اول شدی ؟»
با یک کمی شرح حال و تعبیر و تفسیر گفت :« اول اول که نه! یک کمی به اول مانده .»
گفتم :« خوبه پس شاگرد دوم شدی؟»
باز گفت :« شاگرد دوم دوم که نه یک کمی به دوم مانده.»
گفتم:« یعنی می خواهی بگویی که شاگرد سوم شدی؟ خوب شاگرد سوم شدن هم خوبه.»
گفت :« شاگرد سوم سوم که نه یک کمی نزدیک به شاگرد سوم. یک نمره هم کمتر از شاگرد سوم. »
گفتم :« خوب شاگرد چهارم شدن هم خوبه . پس خوب تلاش کردی و نمره هایت هم خوبه . آفرین.»
خیلی خوشحال شد و گفت :« می دونی. شما اولین نفری هستی که بدون نق زدن تبریک گفتی.»
گفتم :« مگر بابا و مامانت کارنامه تو که دیدند چی گفتند؟»
گفت :« بابام به مامانم نق زد که اگه خوب به درس و مشق بچه می رسیدی شاگرد اول می شد.کارت شده همه اش با آبجی جونت به خرید و مهمانی رفتن و پشت تلفن حرف زدن. مامانم هم دعوام کرد که علی یارین جا دی ( علی نصف تویه) ببین چه نمره هایی می آره؟. حالا نوبت تویه که جایزه ام رو بخزی .»
گفتم :« باببا و مامانت به فکرت هستند دوستت دارند و دلشان می خواهد خیلی خوب درس بخوانی و آینده خوشی داشته باشی. حالا بگو ببینم جایزه چی می خواهی ؟»
گفت :« میمون خندان»
با تعجب گفتم :« پسر جان میمون خندان دیگر چیست؟»
قاه قاه خنده کودکانه اش پشت تلفن پیچید و گفت:« عجب دهاتی هستی! یعنی تا به حال میمون خندان ندیدی؟»
گفتم :« والله به خدا ندیدم . حالا تعریفش رو بکن . شاید پیداش کردم.»
گفت :« شاید نداریم که ، باید پیداش کنی. خودت قولشو دادی.»
گفتم :« اگر نتوانم پیدایش کنم ، پس دیلیمی ائششک آریسی ساشسین ( زبانم را زنیور سیاه بگزد ) حالا که وعده داده ام چشم.»
مشخصات میمون خندان را داد و در حالی که گوشی را به مادرش می داد گفت :« یک دفعه گوشی را قطع نکنی ها . حرفهام تمام نشده.»
گفتم :« پس اول حرفهایت را تمام کن بعد گوشی را به مامانت بده.»
گفت :« میشه به بابا و مامانم سفارش کنی که هی کارهای پارسالم رو به رخم نکشند ؟»
گفتم :« مگر پارسال چه کارهائی کردی که دارند به رخت می کشند ؟»
گفت :« پارسال رو که یادت هست ! بابام وعده داده بود که اگر شاگرد ممتاز شوم برام دوچرخه می خرد. من هم که شاگرد ممتاز ممتاز نشدم ، اما نمراتم خیلی خوب شد و بابام برام دوچرخه خرید. یک روز توی کوچه مون با علی و رضا دوچرخه سواری می کردیم. که علی گفت بچه ها بیایید با دوچرخه هامون جنگ بازی کنیم. سوار بر دوچرخه به همدیگر حمله کردیم و در همان برخورد اول دوچرخه هایمان ، هر سه به زمین خوردیم. دندان شیری جلویی علی که لق هم بود شکست و افتاد کف دستش. زانوی پای راست رضا هم لت و پار شد. من هم که خودت می دونی آرنج و دست راستم لت و پار شد و تعطیلات تابستانم را زهر مارکرد. حالا تا تکان می خورم بابا و مامانم دعوام می کنند که مثل پارسال نکنی که تابستانمان با بیمارستان و رادیولوژی و دکتر و مطب و این جور چیزها هدر شد. خوب به بابا و مامان بگو که پارسال سه تا آمپولی که به من زدند شوخی نبود که. تازه دواهاشون هم که خیلی تلخ بود.اصلا ببینم شما بزرگترها چرا دست از سر همدیگر بر نمی دارید؟ تا یکی یک کاری می کنه و ضرر می کنه همه اش سرکوفت می زنید و حرفها و سرزنش های همیشگی را هی تکرار می کنید ؟»
گفتم :« حالا نیازی نیست که من حرفی بزنم . تو خودت حرفهاتو زدی و بابا و مامانت که توی اتاق هستند ، صدایت را شنیدند. »
روز بعد در فروشگاه های اسباب بازی فروشی به جستجوی میمون خندان رفتم و بالاخره پیدایش کردم. عروسک هائی به اشکال مختلف که وقتی روی شکمشان فشار می دهی صدای خنده یا آواز همراه با حرکاتشان بلند می شود. وقتی روی شکم میمون خندان فشار می دهی ، گوئی که قلقلکش دادی در حالی که از خنده روده بر می شود روی زمین می غلطد و آدم با دیدن غلط زدن و صدای خنده اش ، خود بخود می خندد.
این عروسکهای جورواجور را با عروسک پارچه ای مادربزرگم ، عروسک پلاستیکی ده ریالی ام عروسک بافتنی خاله جونم مقایسه کردم. چه دنیای قشنگی داشتیم با خاله بازی های ساده و کودکانه مان ، لباسهای کج و کوله ، اما رنگارنگ عروسکهای پلاستیکی مان که خودمان برایشان می دوختیم. یادش به خیر عجب دنیائی داشتیم.
*
آلمانی ها اصطلاحی دارند که می گویند:
Geschehen ist geschehen
بعنی آنچه که اتفاق افتاده ، اتفاق افتاده
اولان اولوب کئچن کئچیب
آنچه که اتفاق افتاده و گذشته ، در گذشته انجام گرفته و تمام شده ، هر چند اثرش باقی مانده است. به رخ کشیدن و سرزنش و سرکوفت بجز دلسردی و دل شکنی و دلخوری اثری دیگر ندارد
.
*

2010-07-12

فوتبال - 2011

فوتبال2010 امسال ایران به جام جهانی فوتبال 2010 راه نیافت. نتایج بازی آلمان برای بیشتر جوانان مهم بود. پیروزی چهار بر صفر در مقابل استرالیا ، چهار بر صفر در مقابل آرژانتین ، چهار بر یک در مقابل انگلستان اورزولا را بی نهایت خوشحال کرده بود. او به قهرمان شدن آلمان در این دوره امیدوار بود. اما دیروز از ته دل آرزو می کرد که تیم مورد علاقه اش حداقل مقام سوم را کسب کندکه به آرزویش رسید و آلمان سه بر دو در مقابل اروگوئه پیروز و مقام سوم را کسب کرد ، فوری به دوستان زنگ زدم تا تبریک یگویم. یکی همراه خانواده به خیابان رفته بود تا سوت بزند و شادی کند و بقیه نیز یا در حال رفتن و یا شادی کنان آماده خواب بودند.
*
زندگی شبیه زمین فوتبال است. بخت و اقبالت را وسط میدان می اندازند و به دنبالش می دوی . اگر هوشیار باشی ، بردی و گرنه باختی و تا بردی دوباره راه پر پیخ و خمی پیش رو داری. برد و باخت از تلاش و جان فشانی ات در راه زندگی نمی کاهد بلکه هر کدام وسیله ای می شوند برای رسیدن به هدف ات .
زندگی مثل بازی شطرنجی است که هر قدر هم ماهر باشی یک خطای کوچک چند دقیقه اول شاه مات ات می کند و تا بخواهی به خود بیائی ، می بینی که از قافله زیادی عقب مانده ای.
گاهی همین زندگی شبیه به عبور از دره خطرناک پر از تله است . پایت که لغزید با سر توی دام صیاد افتاده ای و راه فراری برایت باقی نمانده است. شکاری هستی که شکارچی مثل برده ازت کار می کشد و اگر توانستی از دستش بگریزی . جان مخلص و مفلس ات هست و هزار نشیب و فراز. اما ازقدیم گفته اند اومودسوز شئیطاندی / ناامید شیطان است.
*
ای کاش زندگی مثل فوتبالی بود که خوشی را پاس ، جدائی را شوت ، بی وفائی را فول ، غم را آفساید و محبت را گل می کردیم.»*
چند وقتی است که در یوتیوب یکی از سریالهای قدیمی را می توان دید.
سریال قمر خانم. خانه ای با مستاجرانی پر درد و فقیر و ناچار. درست مثل صیدهائی که در دام صیاد افتاده اند. زنان و مردان فقیری که چاره ای جز از اطاعت از قمر خانم ندارند.زنانی که تفریح شان دور هم جمع شدن و همراه با انجام کارهای خانه گپ می زنند. خدیجه ، مریم ، خانم آغا ، معصومه و شوهر بیکارش ، مرد دیوانه ، فالگیر ، دلاک کیسه کش حمام ، آقا کمال دانشجو که قرار بود تا دو سال دیگر دکتر شود. مهین خانم ، غلوم ، قاسم که دولت بازنشسته اش کرده و قمر خانم بازنشسته اش نمی کند. مرد چینی بند زن خسیس و مردرندی که طمع به خانه قمر خانم دوخته و
*
من گرفتارم و تو گرفتاری
من غمی دارم و تو غمی داری

*

2010-07-09

زن به تو خیلی بدهکارم

بعضی وقتها آدمی حال و هوای دیگری دارد. بعضی وقتها از خود می پرسد : از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ بعضی وقتها دلش نمی خواهد حرف بزند. بعضی وفتها نوشتن اش نمی آید. گاهی خود سانسوری می کند. گاهی سکوت می کند چرا که احساس می کند که زبانش همچون تیغی تیز بر گردن و شاهرگش فشار می آورد . به قول مادربزرگم : باشدان سوروشدولار کئفین نئجه دی ؟ دئدی بو دیلیم - دیلیم اولموش دیلیم قویسا یاخجیدی/ از سر پرسیدند حالت چطور است ؟ گفت اگر این زبان قاچ قاچ شده ام بگذارد خوب است.
*
حکایت یک ضرب المثل
آرواد سنه چوخ بورجوم وار : زن به تو خیلی بدهکارممی گویند روزی روزگاری زن و مردی در دیاری زندگی می کردند. مرد زن را که مظلوم و بی سر و زبان بود ، زیادی اذیت می کرد و آرزوی مرگش را داشت. از قضای روزگار زد و مرد به آرزویش رسید و زن مرد و موجب رضایت شوهر شد. مرد زن دیگری گرفت. بعد از گذشت مدتی ، مادر مرد متوجه شد که پسرش هر پنج شنبه قرآن در دست از خانه خارج شده و به گورستان ، سر مزار زن قبلیش می رود . مادر با خود گفت : « زن بیچاره که زنده بود نگذاشتی آب خوش از گلویش پایین برود و از مرگش هم خوشحال شدی. حالا پس از مدتی سر مزارش می روی که چه بگویی ؟ بهتر است بروم و از نزدیک ببینم. » مادر به قبرستان که رسید دید پسرش کنار سنگ مزار زنش نشسته و می گوید :« زن به تو خیلی بدهکارم . زن به تو خیلی بدهکارم . زن به تو خیلی بدهکارم.»
*
آرواد سنه چوخ بورجوم وار
دئییر گونلرین بیر گونونده بیر کیشی ایله بیر آرواد یاشیردیلار. بو کیشی آروادینی کی چوخ مظلومویدو هئچ یولا وئرمه زمیش . و اونون اؤلومونو آللاهدان ایسترمیش. گونلرین بیر گونونده بو آرواد ناخوشلویوب اولر . کیشی ده قویروغوینان گیردکان سیندیرار کی یاخجی اولدو آروادیم اؤلدو بیر آیری آرواد آلاجاغام . آروادین قیرخی گئچمه ک همه ن ائوله نه ر . بیر نئچه چاغ گئچه نده ن سورا کیشی نین آناسی گؤره ر کی بو کیشی هر جوماخشامی الینده قرآن آروادینین قبری اوسته گئدیر . اؤز اؤزونه دییه ر :« مات قالمیشام قویمادین یازیق آروادین دیریلیغینده شیرین توپورجک بوغازیندان آشاغی یئنه ، اؤلوموندن ده چوخ سئویندین . اینید قبری اوستونه گئدیرسن کی نه اولا؟ یاخجی سی بودو کی دالیسیجا گئدیم گؤروم نه ایشی وار. .» آنا اوغلون دالیسی جا قبر اوستونه گئده ر . گؤره ر کیشی اوتوروب آروادین باش داشینین قاباغیندا و بیر قلمه دئییر : آرواد سنه چوخ بورجوم وار ، آرواد سنه چوخ بورجوم وار .
*

2010-07-02

دنیای ضرب المثل ها

زن و فولکلور و غیرت و ضرب المثل و الی آخر
اسنک اسنه یی گتیره ر حئیف سنه طووله ده کی = خمیازه خمیازه می آورد حیف بر تو که در طویله هستی
می گویند مردی شب میهمانی را به خانه اش می برد بعد از شام متوجه می شود که میهمان خمیازه می کشد و به دنبال او زن صاحبخانه نیز خمیازه می کشد . با خود فکر می کند که سر و سری میان میهمان و زنش است . غیرتش گل می کند و از اتاق بیرون می رود و بلافاصله زنش را صدا می زند . وقتی زن از اتاق بیرون می آید ، او را به طویله می برد و می گوید : فلان فلان شده چه سر و سری با میهمان داشتی ؟ چه اشاره هائی به وسیله خمیازه می کردید ؟ زن هرچه قسم می خورد و التماس می کند که هیچ سر وسیری درمیان نبود مرد باور نمی کند و همانجا زن را می کشد و به اتاق برمی گردد و پیش میهمان می نشیند و تصمیم می گیرد نصف شب میهمان را نیز در خواب بکشد . میهمان خمیازه می کشد و به دنبال او مرد نیز خمیازه می کشد . بعد از دقایقی مرد متوجه می شود که زنش را بیهوده کشته است . می گوید : که خمیازه خمیازه می آورد ، حیف بر تو آن که در طویله هستی ( اشاره به زنش که بیگناه کشته است .)
*
اسنه ک اسنه کی گه تیره ر ، حئیف سنه طووله ده کی
دئییر بیر گونلرین بیر گونونده ، بیر کیشی خه لیاغی گئجه چاغی ائوینه بیر یولداشینی قوناغ آپارار . ائوین آروادی شامی پیشیریب یئییب ایچه ندن سونرا ، چای گه تیره ر . بیر آز گئچه ندن سونرا ائوین کیشی سی گؤره ر قوناق اسنیر ، اونون دالیسیجا دا ائوین آروادی اسنیر . بیردا ها دا دیققت ائله ر گؤره ر بعلی قوناق اسنیر سونرا دا ائوین آروادی اسنیر . اؤز اؤزونه دئیه ر : هه ن بیلدیم . بونلار بیر بیرله رینه ایشاره ائلییب رمزینه ن سؤز انلادیرلار من بو دردی چکه بیلمه ره م . تئز اتاقدان چیخار ائشییه و دالیسیجا آروادین سه سله ر . یازیق آرواد ائشییه چیخماق همه ن یاپیشار یاخاسیندان طوولویه آپارار کی ای کوپه ک قیزی . دئگینه ن گؤروم اسنه مه کنه ن قوناغا نه ایشاره آنلادیردین . یازیق آرواد هر نه یالوارار کی بو آیه بو کلام ، قران سنه آند اولسون ، کیتاب سنه آند اولسون کی هئچ زاد آنلاتمیردیم . او اسنیردی منی ده اسنه مه ک توتوردو . کیشی اینانماز یازیق آروادی ووروب اؤلدوره ر . سورا دا قاییدار اؤز اؤزونه دییه ر : کؤپه ک اوغلو صبر ائله گئجه یاریسی سنین ده باشیوی که سه جاغام . بیر آز اوتورار گؤره ر قوناق اسنیر . بو کیشینی ده اسنه مه ک توتار . قوناق اسنه ر بو کیشی اسنه ر . کیشی آخیردا دییه ر : اسنه ک اسنه کی گه تیره ر حئییف سنه طووله ده کی
.
*
ادامه حکایت ضرب المثل ها در اینجا و یا اینجا
*