2013-01-26

پیرگیاه



چه موجودات کم توقعی هستند این گیاهان زینتی . کافی است از گلفروشی گرفته و به خانه بیاوری. گلدانش را عوض کنی و با خاک برگ تازه و کمی آب سیرابش کنی. پشت پنجره اتاقت بگذاری تا هر صبح با طراوت و لبخند مخصوصشان  صبحت را به خیر کنند. نه زبانی برای فحش دارند. نه دهانی برای کج کردن ، نه چشمانی برای چپ نگاه کردن  و نه دست و لگدی برای جفتک زدن ، دارند.  حیف پنجره ای نیست که بی گل باشد؟
داشتم در میان گل و گیاه می گشتم که چشمم به این گلدان افتاد.از فروشنده اسم و مشخصات گیاه را پرسیدم و سپس عکسی به یادگار از این گیاه گرفتم. اسمش پیر گیاه است. 
پیر گیاه ساقه های سبز دارد. برگهایش کروی و براق و گوشتی به شکل حبه انگور و به اندازه غوره های بسیار کوچک هستند. اما خوشه ای نیستند. بلکه به طور متناوب بر روی ساقه ها قرار گرفته اند. نگهداری از این گیاه نیز آسان است. در ولایت ما به این نوع گیاهان که بی ادعا رشد می کنند و از دور و بر گلدان به طرف پایین آویزان شده و به حال و هوای خود دست و بازو به این طرف و آن طرف دراز می کنند آشار داشار می گویند.  
*

2013-01-25

چنگیز در بخارا



و روز دیگر را  که صحرا از عکس خورشید طشتی نمود پر از خون ، دروازه بگشادندو بر در نفار و مکاوحت بربستد و ائمه ومعارف شهر بخرا به نزدیک چنگیزخان رفتند و مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد......
چنگیز خطبه سخن بعد از تقریرخلاف و غدر سلطان چنانکه مشبع ذکری است ، در آن آغاز نهاد که شما گناههای بزرگ کرده اید و این گناههای بزرگ ، بزرگان شما کرده اند. از من بپرسید که این سخن به چه دلیل می گویم ، سبب آنک من عذاب خدایم اگر شما گناههای بزرگ نکردتی ، خدای چون من عذاب را بر شما نفرستادی. و چون از این نمط فارغ شد ... ..
یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و به خراسان آمده . حال بخارا از او پرسیدند گفت : « آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» و جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود و هر چه در این جزو مسطور گشت خلاصه و ذنابه این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است.
منبع : تاریخ جهانگشا اثر عطاملک جوینی که در حدود سال های 650 تا 658 هجری قمری تالیف شده است.
*

2013-01-19

اگر پروانه بودم می پریدم



یادش به خیر ، آن قدیمها هنوز ایمیل و یاهو و فیس بوک و دوربین فیلمبرداری و تماس ویدیوئی و چه و چه ، هیچ کدام به دنیا نیامده بودند. نامه و نامه رسان و تمبر و پاکت و مهر باطل در خدمت مان بود و زندگی برای خودش عالمی داشت. اسفند ماه  هر سال ، ماه تلاش و تکاپو برای خرید کارت پستال های رنگارنگ بود. می توانستیم از هر مغازه ای تمبر و پاکت و کارت پستال بخزیم . در خانه پشت کارت پستال هایمان را با اشعار بهاری و نوروزی و فانتزی و غیره تزئین کرده و پاکت را می بستیم و داخل قوطی پست که سر هر کوچه گذاشته شده بود ، می انداختیم. چند تا کارت پستال هم برای روز مبادا نگه می داشتیم که اگر کسی برایمان کارت تبریک فرستاد که ما برایش نفرستاده ایم ، فوری جواب نوشته و بفرستیم.

بجز کارت تبریک نامه نوشتن هم رسم معقول و پسندیده ای بود.« پس از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد. اگر از احوال ما جویا باشید الحمدو لله سلامتی حاصل و جای هیچ گونه نگرانی نیست فقط نگرانی از طرف شماست و ... » اوایل نامه را با این بیت مزین می کردیم

مرکب در قلمدان مثل آب است   

خجالت می کشم خطم خراب است

 بیت آخر نامه هم طبق معمول بیت زیر بود

ای نامه که می روی به سویش

از جانب من ببوس رویش  

دلمان که برای عزیزانمان تنگ می شد ، نامه اش را برداشته و می خواندیم.   

امروز که کمدم را مرتب می کردم ، چشمم به نامه هایی افتاد که  مرحوم پدر و برادرم  برایم نوشته بودند. سپس نامه های مهربان مادرم که با خط و زبانی ساده و شیرین برایم نوشته بود. از خواندن نامه های مهربان مادرم سیر و خسته نمی شوم. گوئی روبرویم نشسته و با من حرف می زند. کلمه ها و جمله ها را درست مثل زبان ترکی ، اما با لغات فارسی ادا می کند. اشکهایی که از چشمانم سرازیر شده و گونه هایم را خیس می کند ، مرا به خود می آورد. دلم می خواهد باز پستچی زنگ خانه را به صدا درآورد و بگوید نامه دارید و من با اشتیاق نامه را بگیرم و روی پاکت را بخوانم و درحالی که در را پشت سرم می بندم با عجله نامه را باز کنم و با ولع بسیار بخوانم.  

دلم می خواهد برای مهربان مادرم نامه ای بنویسم و اول نامه را با بیت

اگر پروانه بودم می پریدم

سر ساعت به خدمت می رسیدم

حیف که پروانه نیستم پر ندارم


2013-01-17

آدامین لاپ اتی تؤکولور



شهریارین سریالینا باخیب گؤرنده کی خان ننه شهریار دنیایه گلمه میشدن قاباق اؤلوب .  
*
وقتی سریال شهریار را تماشا می کنی و می بینی که خان ننه قبل از به دنیا آمدن شهریار درگذشت. پس شهریار شعر  « خان ننه هایاندا قالدین؟ »  را به یاد و خاطره ی که سرود؟  
*

2013-01-12

دوربین من


ماجرای داماد کلاهبردار

چند روز پیش که با دوستان دور هم جمع شده و از این در و آن در صحبت می کردیم ، خبردار شدیم که دوست مان، پروین، دخترش را به خانه بخت فرستاده است. بعد پروین خانم با اب و تاب تمام، ماجرای دامادِ کلاهبردار را توضیح داد:

متن کامل  در مجله مرد روز

*

2013-01-10

این طفلکی



صبحی سرد و ابری بود. پنجره را باز کردم و این کوچولو را کنار پنجره دیدم. گوئی از شدت سرما یخ زده و به دیوار چسبیده بود. دو انگشتم را جلو بردم و ساق پایش را گرفتم. به سرعت تکان خورد. فکر کردم از خواب بیدارش کردم. فوری انگشتهایم را از هم باز کردم که بر اثر تکان ساق پایش از جا کنده نشود. داخل اتاق برگشتم و دستمال کاغذی برداشته و پشت پنجره پهن کردم تا او را برداشته و روی دستمال کاغذی بگذارم . شاید گرمای اتاق حالش را جا بیاورد. دوباره که نگاه کردم ندیدمش. یا رفته و یا ضعف کرده و از لبه پنجره پایین افتاده بود. دلم به حالش سوخت.  طفلی زبان نداشت که بگوید از سرما و گرسنگی می لرزد. 
این طفلکی زمانی را به خاطرم آورد که چهار تا بوقلمون داشتیم. برایمان هدیه آورده بودند. توی حیاط کهنه وقدیمی رها شده و هر روز به دنبال دانه ، باغچه را زیر و رو می کردند. قبل از آمدن آنها ، مورچه ها در گوشه ای از حیاط برای خود لانه ساخته بودند. هر روز اول صبح بیدار شده و برای یافتن دانه با نظم  و پشت سر هم حرکت کرده و از درخت گلابی وسط باغچه بالا می رفتند. بالای درخت دنبال چه می گشتند نمی دانم. بوقلمونها مورچه ها را هم ریشه کن کردند. در یک روز سر زمستانی بابای دوست جان آمد و یکی یکی بوقلمونها را سر برید. احساس بسیار بدی داشتم. مادرمرده ها این طرف و آن طرف می دویدند. شاید می دانستند که نوبت به آنها هم می رسد. گفتم :« اگر اینها زبان داشتند چه می گفتند؟» بابای دوست جان گفت :« اینها بی زبان خلق شده اند که انسانها از گوشتشان استفاده کنند. دویدنشان به خاطر ترس از بریده شدن سرشان نیست. خوب عادتشان است برای دفاع از خود می گریزند.» اما من باورم نشد. یعنی درست هم گفته باشد دلم نخواست باور کنم. بماند که پوست کندن و تمیز کردنشان در آن سرمای زمستان روز جمعه ام را خراب کرد.
ای کاش جانوران هم می توانستند حرف بزنند. دردشان را بگویند. آهو التماس کند و بگوید شکارچی تو را به امام رضای غریب دست از سر بچه ام بردار. یا بچه آهو به شکارچی التماس کند که مادرم را نکش . یا همین گاو شیرده بگوید صبر کن شکم بچه ام را سیر کنم بعد بقیه شیرم مال تو.