2025-09-10

بچّه که بودیم


بچّه که بودیم، زندگی حال و هوای دیگری داشت. خانه هایمان دو اتاقه و حیاطمان بزرگ و با صفا بود. یک اتاق برای مهمان و دیگری، اتاق نشیمن و پشت اتاق نشیمن صندوقخانه کوچک برای عوض کردن لباس و زیر زمین خانه، آشپزخانۀ مادر، حمامی که با موتور روشن می شد و آب را گرم می کرد. همگی در یک اتاق نشسته و می خوردیم و درس می خواندیم و ساعت ده شب، داستان شب را از رادیو گوش می کردیم و خواب راحت و بی دغدغه ای داشتیم. زنگ تفریح با لقمه ای نان و پنیر، گاهی هم نان خالی شکم خود را سیر می کردیم. کسی پز لباس آخرین مدل و مال و ملک پدر را نمی داد. پدرانمان قهرمان بودند و مادرانمان مقدس، خانم معلم ها داناترین و کلاغها خبرنگارانِ مادر.
سرگرمی من در فصل بهار و تابستان، باغچه بزرگِ حیاطمان بود که پدرم دورتا دورش گلهای اطلسی و داوودی کاشته و وسط باغچه پر بود از سبزی خوردنی های رنگارنگ. بین سبزی ها، پرپیان و دور درختِ بزرگِ هلو، بوته های گل نیلوفر جوانه می زد که موجب خشم و پرخاش مادرم می شد. آستین بالا زده و با دقّت بین سبزی ها دنبال پرپیان ها می گشتم و از ریشه درشان می آوردم. اما پرپیان بود و بذرهای سیاه رنگ بسیار ریزش که روی خاک می ریخت و دوباره جوانه می زد. پیرزن همسایه می گفت:« اینها خوشمزه اند. دارو هستند. دور نریزید. قاطی سبزی خوردن کرده و میل کنید.» مادر و خاله بزرگ اعتراض می کردند که :« همین مونده بود که علف به خورد بچّه ها بدهیم.» نیلوفرها دور درخت هلو می پیچیدند و گلهای رنگارنگ شان درخت را زینت می بخشید. من خیلی خوشم می آمد اما مادرم دوستشان نداشت و از من می خواست ریشه کن شان کنم. تعدادی را از ریشه درآورده و مقداری را نگاه می داشتم. هلو های درشت و خوشمزه که می رسیدند، پدرم می چید و همراه با فامیل و نزدیکان می خوردیم. آلبالو های مادربزرگ مربا می شدند و به هر خانه ای پیاله ای می رسید.
اکنون سری به باغچه ام می زنم. دور درخت خشکیده سنجد، دو بوته نیلوفر پیچیده که دو شاخه گل نیلوفر بنفش و آبی کم رنگ داده است. به دقت نگاهشان می کنم و با هردوشان عکسی یادگاری می گیرم. به یاد حیاط پدر می افتم و بوته های پر از گل نیلوفر که با کندن و دور انداختن تمام نمی شدند. دورتا دور گل های رز و ختمی را نگاه می کنم.  پر است از پرپیان های ریز و درشت. مهرناز بیماری قند دارد و گویا گفته اند پرپیان سبزی بسیار مفیدی است. بذرهایش را جمع کرده و داخل گلدانی کاشتم و سبز شد. به او هدیه دادم و سفارش کردم مواظب بذرها باشد و جمع کرده و داخل گلدان بپاشد که سال بعد نیز پرپیان داشته باشد. اندکی بذر به هاله و مهری و بقیه دادم.
قدیمها می گفتند:
« قاقا اولمویان یئرده ایده قاقادی.» هشت سال پیش هستۀ سنجد خشک و نامرغوبی را که برای سفره هفت سین خریده بودم، کاشته و پرورش دادم . برای خود درختی شد و رشد کرد. اما سال گذشته خشک شد و فقط تنه بی شاخ و برگش باقی ماند.
از قدیم گفته اند:«
بول اولاندا قدری بیلینمز، قدرینی بیلن زامان داها تاپیلماز.»

*
پرپیان: خرفه، پرپهن


 

No comments: