بچّه که بودیم، زندگی حال و هوای دیگری داشت. خانه هایمان دو اتاقه و حیاطمان
بزرگ و با صفا بود. یک اتاق برای مهمان و دیگری، اتاق نشیمن و پشت اتاق نشیمن
صندوقخانه کوچک برای عوض کردن لباس و زیر زمین خانه، آشپزخانۀ مادر، حمامی که با
موتور روشن می شد و آب را گرم می کرد. همگی در یک اتاق نشسته و می خوردیم و درس می
خواندیم و ساعت ده شب، داستان شب را از رادیو گوش می کردیم و خواب راحت و بی دغدغه
ای داشتیم. زنگ تفریح با لقمه ای نان و پنیر، گاهی هم نان خالی شکم خود را سیر می
کردیم. کسی پز لباس آخرین مدل و مال و ملک پدر را نمی داد. پدرانمان قهرمان بودند
و مادرانمان مقدس، خانم معلم ها داناترین و کلاغها خبرنگارانِ مادر.
سرگرمی من در فصل بهار و تابستان، باغچه بزرگِ حیاطمان بود که پدرم دورتا دورش
گلهای اطلسی و داوودی کاشته و وسط باغچه پر بود از سبزی خوردنی های رنگارنگ. بین
سبزی ها، پرپیان و دور درختِ بزرگِ هلو، بوته های گل نیلوفر جوانه می زد که موجب
خشم و پرخاش مادرم می شد. آستین بالا زده و با دقّت بین سبزی ها دنبال پرپیان ها
می گشتم و از ریشه درشان می آوردم. اما پرپیان بود و بذرهای سیاه رنگ بسیار ریزش
که روی خاک می ریخت و دوباره جوانه می زد. پیرزن همسایه می گفت:« اینها خوشمزه
اند. دارو هستند. دور نریزید. قاطی سبزی خوردن کرده و میل کنید.» مادر و خاله بزرگ
اعتراض می کردند که :« همین مونده بود که علف به خورد بچّه ها بدهیم.» نیلوفرها
دور درخت هلو می پیچیدند و گلهای رنگارنگ شان درخت را زینت می بخشید. من خیلی خوشم
می آمد اما مادرم دوستشان نداشت و از من می خواست ریشه کن شان کنم. تعدادی را از
ریشه درآورده و مقداری را نگاه می داشتم. هلو های درشت و خوشمزه که می رسیدند،
پدرم می چید و همراه با فامیل و نزدیکان می خوردیم. آلبالو های مادربزرگ مربا می
شدند و به هر خانه ای پیاله ای می رسید.
اکنون سری به باغچه ام می زنم. دور درخت خشکیده سنجد، دو بوته نیلوفر پیچیده که دو
شاخه گل نیلوفر بنفش و آبی کم رنگ داده است. به دقت نگاهشان می کنم و با هردوشان عکسی
یادگاری می گیرم. به یاد حیاط پدر می افتم و بوته های پر از گل نیلوفر که با کندن
و دور انداختن تمام نمی شدند. دورتا دور گل های رز و ختمی را نگاه می کنم. پر است از پرپیان های ریز و درشت. مهرناز بیماری
قند دارد و گویا گفته اند پرپیان سبزی بسیار مفیدی است. بذرهایش را جمع کرده و
داخل گلدانی کاشتم و سبز شد. به او هدیه دادم و سفارش کردم مواظب بذرها باشد و جمع
کرده و داخل گلدان بپاشد که سال بعد نیز پرپیان داشته باشد. اندکی بذر به هاله و
مهری و بقیه دادم.
قدیمها می گفتند:« قاقا اولمویان یئرده ایده قاقادی.» هشت سال پیش هستۀ سنجد
خشک و نامرغوبی را که برای سفره هفت سین خریده بودم، کاشته و پرورش دادم . برای
خود درختی شد و رشد کرد. اما سال گذشته خشک شد و فقط تنه بی شاخ و برگش باقی ماند.
از قدیم گفته اند:« بول اولاندا قدری بیلینمز، قدرینی
بیلن زامان داها تاپیلماز.»
پرپیان: خرفه، پرپهن
No comments:
Post a Comment