تبریک
سال 1385 بود که وبلاک نویسی را شروع کردم. نوشتن حکایتها و شعر و شعرا و زبان
مادری و... به من روحیّه ای تازه داد. غم گذر عمر و بازنشسته و بیهوده بودن را
کناری گذاشته و فعالیّت فرهنگی ام را آغاز کردم. همان اوایل متوجّه رادیویی شدم به
نام« رادیو قاصدک» رادیوی وبلاک نویسان، با صدای صاف و دلنشین« سما شورایی» همشهری
مان. برنامه اش روزهای یکشنبه از ساعت 17 الی 18 به وقت اروپا از زوریخ پخش می شد.
ما وبلاک نویسان می نوشتیم و او دست چین می کرد و هر هفته متنی را می خواند و
موسیقی قشنگی انختاب کرده و یک ساعتمان را به خوبی و خوشی پر می کرد. تا اینکه اواخر
سال 2008 تصمیم گرفت به کارش خاتمه دهد و « رادیو قاصدک و صدای سما» را به خاطره
ها بسپارد. به قول خودش هر آمدنی، رفتنی هم دارد. برنامه اش رفت و پس از مدتی صفحه
سایت اش خارج از دسترس شد. اما همچنان کوشا و در زندگی موفق و شکست ناپذیر. به او
گفته بودم که زندگی راکد نیست. تکراری نیست. روزی پیش می آید که صفحه ای با ورق های
سفید و معطرش زندگی ات را معطر و شیرین می کند.
تا این که چند روز پیش خبر داد که موجودی کوچک و خوشبوی با صفحه ای سفید وپرنور، وارد
زندگی اش شده است و این موجود زیبای بهشتی چیزی جز« نوه » و این صفحۀ سفید پرنور
صفحه ای جز پیدایش « مادربزرگ» نیست. آری مادربزرگ که می شوی زندگی رنگ و روی تازه
ای به خود می گیرد. گویی که دری به دنیایی از لذت و عشق به رویت باز می شود و
خستگی سالیان متمادی عمرت را از دل و جانت می زداید.
مادربزرگ رادیو قاصدکِ وبلاک نویسان، قدم نورسیده ات مبارک.
No comments:
Post a Comment