Showing posts with label فصل زمستان. Show all posts
Showing posts with label فصل زمستان. Show all posts

2021-01-01

سال نو و هوای سرد

 به قول مرحوم اخوان ثالث عزیز
« هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی»



2016-01-27

زمستان

زمستان آمد و دارد سپری می شود. دریغ از برفی که آدم برفی درست کنی ، دریغ از کلاس ششمی که گلوله برف بازی کنی و دریغ از دوستانی همچون مهرناز و مهری و مهناز که سرسره بازی کنی .دی گذشت و بهمن آمد و دارد با عجله شب و روز را سرهم می آورد که بگذرد. 
 
 

2014-02-03

زمستان امسال ما





دوشنبه 14 بهمن ماه 1392 است. هوا  آفتابی اما سرد است. برخلاف سال گذشته از برف و آدم برفی خبری نیست. برف پارو نکردیم. ژانویه بدون دانه های سفید برف سپری شد .سنبل ها و لاله ها جوانه زده اند. گل های نرگس همراه با باد سرد به این سو و آن سو سر خم می کنند. گل های رنگارنگ پامچال به بازار آمده و جلوی مغازه ها با رنگهای شاد و زیابیشان به خریداران چشمک می زنند. اما هنوز مطمئن نیستم که در این هوا می توان کاشت گل و گیاه را شروع کرد ؟ گویا در شمال و جنوب غربتستان برف خوبی بارید و سرمایش دامن ما را گرفت. سرما بدون دانه ها لذتی ندارد. باید با دستان یخ زده برف پارو کنی تا لذت زمستان را در دل و جان مزه مزه کنی. باید در روز برفی همراه با تماشای دانه های رقصان از پشت پنجره و نوشیدن یک استکان بزرگ چای وطنی سرما را حس کنی تا با آمدن بهار و دیدن نرگس و سنبل و لاله چشمت روشن شود. 


2013-12-20

شب یلدا بود

شب یلدا بود و یک دنیا صلح و صفا و دوستی .
شب یلدا بود و نخود و کشمش و تخمه هایی که اورقیه آنا در تابستان از هندوانه و خربزه و آفتاب گردان گوشه حیاط جمع  کرده و با نمک تفت داده بود.
شب یلدا بود و گندم سرخ کرده مادربزرگ که قاویرقا نام داشت.
شب یلدا بود و پشمکی شیرین و خوشمزه.
شب یلدا بود و هندوانه ای که دعا می کردیم پوچ  ( ایچی  کئچمیش ) نباشد و بیشتر وقتها  دعاهایمان برآورده نمی شد و به شکستن تخم های ریز و درشتش قناعت می کردیم.
شب یلدا بود فامیل های دور هم جمع شدن ها و به بهانه ی پوچی هندوانه خندیدن ها.
شب یلدا بود و کاسه پرآب و دو سوزن داخل آب مادربزرگ .
شب یلدا بود و حافظ و فال حکیمانه اش.
در آن شب یلدایی که بود و زیبا و خوش بود کاری به کار تلویزیون نداشتیم. کسی به کسی اس ام اس نمی فرستاد. هیچ کس با موبایل بازی نمی کرد. همه حواس پیش همراهان و هم اتاقان عزیزبود . بعضی وقتها هم برق می رفت و زیر نور لامپایی که از پدربزرگ مرحوم به یادگار مانده بود ، می نشستیم و سایه های بزرگ و کوچک شده مان ، زیر نور چراغ ، وسیله ای برای خنده و تفریح مان می شد. دست هایمان زیر نور چراغ اشکال گرگ و روباه وزاغ می گرفت .
این چنین بود که شب های یلدا خیلی خوش می گذشت. به اندازه ای که در گوشه دلمان خاطراتی بس زیبا ثبت می کرد و دفترمان از این خاطرات خوب و به یاد ماندنی پر می شد.
آیا جوان های امروزی نیز می توانند با اس ام اس ها و موبایل نیم وجبی خود خاطراتی به زیبایی خاطرات ما ثبت کنند؟
*

چیلله گئجه سیدی ، بیر دونیا سئگی ، یولداشلیق ، ایستی قانلیق
چیلله گئجه سیدی ، نخود کیشمیش ایله  اورقیه آنامین قاوین – قارپیز دان ، حیه ط بوجاغیندا اکدیغی گونه باخان توخوموندان ییغیب قاویردیغی چه وده کلر.
چیلله گئجه سیدی ،  بؤیوک آنامین قاویردیغی بوغدا ایلا ، کی اونا قاویرقا دئییردیلر.
چیلله گئجه سیدی ، شیرین دادلی پشمک ایله.
 چیلله گئجه سیدی ، قارپیزیلان کی دعا ائلیردیک ایچی کئچمیش اولماسین ، نه یازیق کی دعالاریمیز قبول اولموردو ، آنجاق اونون یئکه – خیردا چه رده کلرینن کئچینیردیک.
چیلله گئجه سیدی ، قوهوملارینان بیریئره ییغیشیب ، ایچی کئچمیش قارپیزی اورتایا قویوب گولمک.
چییله گئجه سیدی ، بؤیوک آنامین تاسیلا ایچینده کی دولو سو و ایینه لر.
چیلله گئجه سیدی  ، حافظ ایله حکمتلی فالی.
او چیلله گئجه سی ائله گؤزلیدی ، ائله خوشویدو کی ، داها تلویزیون لا ایشیمیز یوخویدو. کیمسه ، کیمسه یه اس ام اس یازمیردی. کیمسه موبایل ایلا اوینامیردی. هامینین فیکری اتاق دا ایله شن اورتام دایدی. هردن ده بیر برق لر گئدیردی. بیز قالیردیق  ، رحمتلی بؤیوک آتامدان قالان لامپا چیراغی. لامپاچیراغینین آلتیندا کیچیلیب – بؤیوین کؤلگه لریمیز بیزیم شن لیکیمیزه اورتاق اولوب گرلدورمه یه کافی ایدی.اللریمیز لامپانین ایشیغینین آلتیندا قورد ، تولکو ، ایلان و قارغا شکلینه دوشوردو.
بئله سینه ایدی کی چیلله گئجه لری چوخ گؤزل بیر گئجه اولوردو. اوقدر گؤزل کی اوره ییمیزین بیر کؤشه سینده گؤزل بیر خاطیره یازیلیردی. خاطیره دفتریمیز شن لی و یاددان چیخمامالی بیر گون ایله دولوردو.
دئییرم یوخسا ایندی کی جاوانلار ائیلیه بیلرلر اس ام اس لرینن ، یاریمچیق موبایل لارینان بیزیم خاطیره لریمیز کیم خاطیره یازالار؟  

2013-02-27

زمستان است


آدم برفی دارد آب می شود . یعنی بهار دارد می آید. اما هوا همچنان سرد است.
*

2011-01-10

اولین برف زمستانی در وطن - سقوط هواپیما در ارومیه

بارش اولین برف زمستانی در وطن بر هموطنان عزیز مبارک
این هم ابتکار زیبای خانم اهری
*
به راستی که توی نان یاس قارداش دیلار. شادی بارش برف دیری نپایید زیرا که غم سقوط هواپیما مردم ارومیه را داغدار کرد.
خدا به خانواده قربانیان صبر دهد
*

2010-12-19

قار دوشاب


دیشب برف بارید. هم اکنون نیز برف می بارد. ولایتمان سفید سفید است.

چقدر زیباست این سفیدی.
برف سفید ، قار دوشاب مادربزرگم را به یادم می اندازد
*
قار : برف
دوشاب : شیره انگور
*
مرحوم دبیر تاریخمان وقتی می خواست به کسی بگوید لوس نشو و ادا درنیار ، با خشم می گفت : « دوشابلانما گؤروم
*

2010-12-08

ببار ای برف



اینحا همچنان برف می بارد

2010-12-02

باز هم برف


اینجا دارد برف می بارد و امروز من ، با نوشیدن چای داغ و ایستادن جلو پنجره و تماشای دانه های رقصان برف در هوا ، سپری شد. برای دقایقی آرزو کردم که ای کاش دانه برفی بودم ، شاد و بی خیال. عمری کوتاه داشتم و در همان لحظات کوتاه رقص کنان و سیراب از لذت زندگی ذوب می شدم.

*
دیروز و امروز دلم خوش نبود. به فکر دو زن بودم اگر چنین و چنان می شد، این دو زن زنده بودند یکی قاتل و دیگری مقتول نمی شد. هواسم آنقدر پرت شده بود که جرعه ای از چائی داغ را نوشیده و زبان و کامم را سوزاندم.

*
امروز دلم برای کلاس ششم ابتدائی ام تنگ شد. آرزو کردم به سالها پیش برگردم. دختر دبستانی شوم. مشق هایم را بنویسم و درسهایم را ازبر کنم و صبح زیر برف و یخبندان به مدرسه بروم. با همکلاسی ها دور بخاری سیاه نفتی جمع شویم و دستهایمان را گرم کنیم. دو ساعتی نگذشته نفت بخاری تمام شود و خانم معلم مبصر را دنبال سرایدار بفرستد و سرایدار غرزنان یک لیتر نفت بیاورد و بگوید :« سهم نفت امروزتان را دادم. چه خبرتان است. قناعت کنید دیگر.» خانم معلم هم با طنز و خنده بگوید : « مشهدی علی اکبر آقا این همه نفت توی مملکت داریم یکی دو لیتر اضافه به ما نمی رسد؟»
*

2010-11-29

اولین برف امسال


امروز اولین برف زمستانی ولایتمان را سفیدپوش کرد و این کوتوله باغچه مان ، سفید برفی شد. دستکش های پشمی را پوشیدم و جارو به دست گرفته ، بین خانه و سر کوچه راه باز کردم. درست مثل کودکی هایم که عاشق برف بودم و دلم می خواست با برفها گلوله برف و سرسره بازی کنم. یادش به خیر دانش آموز که بودم ، در روزهای برفی مادرم جاروی حیاط را بالای پله ها و جلوی آستانه در می گذاشت. برای رفتن به توالت که در گوشه دیگر حیاط و مسیری حدود ده متر بود ، مجبور بودیم پله ها را جارو کنیم و تا رسیدن به توالت جلوی پایمان را نیز با همین جارو پارو کنیم. این قانون مادرم بود و برو و برگردی نداشت. او معتقد بود که یک کمی زحمت کشیدن بهتر از لیز خوردن و پا شکستن و یکی دو ماه فلج شدن است.
مدرسه که می رفتیم چکمه های پلاستیکی نویمان روزهای اول خوب و امن بودند. چون لیز نمی خوردند و ما با خیال راحت به مدرسه می رفتیم . با وجود سفارش ها و تاکید مادرمان ، شیطان جنی قولمان می زد و زنگ های تفریح با همکلاسی هایمان سرسره بازی می کردیم. تا خانم ناظم وارد حیاط مدرسه می شد ما هم سیچان دلیکین ساتین آلیردیق ( دنبال سوراخ موش می گشتیم.) اگر خانم ناظم سرسره بازی و گلوله برف بازی مان را می دید دعوایمان می کرد و نمره انضباطمان هم کم می شد. یکی دو روز نگذشته ، پاشنه چکمه های پلاستیکی ما صاف و لیز می شد و موقع رفت و برگشت از مدرسه به خانه تلو تلو خوران و در حالی که با یک دستمان چادر و کیف مدرسه را می گرفتیم ، با دست دیگر تکیه بر دیوار داده به خانه می رسیدیم.
*
بچه که هستی مادرت نگرانت است و پندت می دهد . دختر جان بیرون می روی مواظب باش برف بازی نکنی . زیاد بیرون نمانی هوا سرد است. خدای نکرده سرما می خوری و از درس و مشقت عقب می مانی. مادر که می شوی فرزندت نگرانت است که مادرجان بیرون نروی ها، هوا سرد و زمین یخبندان است. یک دفعه سرما می خوری . پایت لیز می خورد. کلاه و شال یادت نرود. برف بر سرت نبارد. جوان است و نمی داند برف سفید خیلی وقت است که بر سرم باریده.
*
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید ما
که این برف پریشان بر سر هر بام می بارد
صائب تبریزی
*

2010-01-24

هذیان نامه

برف می بارد و هوا باز سرد است. یاد سرمای تبریز و برف و یخ افتادم. چه زمستانهای سردی داشتیم . بچه محصلی و سرسره بازی و گلوله برف و آدم برفی یادش به خیر. دلم می خواهد در این سرما مست از می ناب خاطرات شیرین کودکی و شیطنت های دوران کودکی شوم و همچون دانه های برف رقص کنان روی زمین سر بخورم. سپس مثل دانه برف صمد بهرنگی روی زمین ذوب شوم بدون مقبره و سنگ قبر. راستی چه زندگی کوتاه و شیرینی دارد این دانه برف.
دلم می خواهد همراه قصه های مادربزرگم به دنیای شاه پریان سفر کنم. دلم می خواهد به سرزمین ملک محمد بروم و از زمرد قوشو چند دانه پر به امانت بگیرم.
دلم می خواهد مثل ها دریائی شوند و من در امواج خروشان سخنان پرحکمت و پندآموز بزرگان گم شوم.
یک دفعه یاد دوستم مهین خانم افتادم. چهره اش ، لبخندش ، لهجه اش یک لحظه از جلو چشمم دور نمی شود. یادش به خیر می گفت:
گؤزل گئتمه بئله گؤینن ، آسلاناسان قناره دن. / عزیز جان این طوری تند نرو . حال تو هم یک روزی جا می آد.
من چوخدان آشیب کئچمیشم ، سن دوردوغون کؤرپو اوستدن / من خیلی وقته که رد شدم و گذشتم ، از روی پلی که تو ایستادی.

2010-01-10

برف و زمستان




این روزها هوای اینجا برفی و سرد و زمین سفید و زیباست. دیروز علاوه بر بارش برف ، باد برفهای پشت بام را با رقص خشمگینش در هوا پراکنده و به زمین می ریخت. داشتیم این رقص خشم را تماشا می کردیم که سخن به یکی دو سال پیش کشیده شد. هوای برفی و طوفانی موجب قطع برق یکی از روستاهای این ولایت شده بود.
گفتم :« هاله جان ، اگر یک دفعه وزش باد شدیدتر و به طوفان تبدیل شود و دکل برق منطقه ما را به زمین بیفکند و برقها قطع شوند چه اتفاقی می افتد ؟»
گفت :« شوفاژخاموش و در نتیجه خانه سرد می شود. اجاق خوراک پزی کار نمی کند. چائی داغ سرد می شود و باید از خیر چای و قهوه داغ بگذریم و در این هوای سرد هم که نوشیدن کولا و غیره هم معنی ندارد.»
گفتم :« شب هم که فانوس و موتور گازی و گردسوزی نداریم تا اتاق را روشن کنیم. من همین گردسوز را دارم که قد و قواره اش به ده سانتی متر نمی رسد. تازه نفتی هم برای روشن کردنش نداریم.»
گفت :« این دیگر مشکلی ندارد. یک عالمه شمع قد و نیم قد و رنگ به رنگ داریم و روشن می کنیم و شب هم می گذرد. چه کسی می گوید که پایان شب سیه سفید نیست ؟ غصه نخور به پیتزا تلفنی زنگ می زنیم و پیتزا با دوغ سفارش می دیم .»
با تعجب گفتم :« برق شهر قطع شود که پیتزافروشی کار نمی کند.»
قاه قاه خندید و گفت :« این هم مشکلی ندارد بابام جان نان و کره و مربا که داریم یکی دو روز را صبر می کنیم. خدا بزرگه . یادت می آد آن سه شبانه روزی را که بدون برق زندگی کردید ؟ »
گفتم :« مگه میشه فراموش کرد ؟ فلاکس پر آب جوش آوردی و چائی داغ نوشیدیم و درباره آینده ای که روشن دیده می شد ، کلی صحبت کردیم و پیتزا سفارشی خوردیم و شب چند تا شمع رو یکجا روشن کردیم و به امید سپیده دم روشن دعا می خواندیم . شب آخرهم حافظ شیرین سخن آمد و فالم را به نیک گرفت
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی ز در آید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
گفت :« خدا را شکرکه پایان شب سیه سفید است. »
از قدیم گفته اند : قازان آغارار اوزو قارالیق کؤموره قالار / ته دیگ ( با شستن ) سفید می شود و روسیاهی به ذغال می ماند
.

2010-01-05

برف

سه روز پیش ، صبح که بیدار شدم زمین پوشیده از برف بود و دانه های سفید همچنان رقص کنان بر زمین می نشستند. برای خودم یک لیوان چائی داغ ریختم و جلو پنجره ایستادم . تماشای برف از پشت پنجره عجب لذتی دارد. در طول اقامتم در این غربتستان ، این همه برف یکجا ندیده بودم. چه بگویم شاید هم باریده بود و چشمانم ندیده بود. نگاه کردن با دیدن خیلی فرق دارد. گاهی آدم نگاه می کند اما نمی تواند ببیند.
هنوز زمین پوشیده از برف است. درخت کاج روبروی پنجره ام سفید پوش است ، درست مثل آن قدیمهای تبریز. یادش به خیر برف چقدر خوشحالمان می کرد. زنگ تفریح کلاه و شال گردن بر سر و دستکش به دست به حیاط مدرسه می رفتیم و سرسره بازی می کردیم. کف چکمه های پلاستیکی مان لیز می شد و موقع برگشتن به خانه ، از ترس آهسته قدم برمی داشتیم. با وجود سوز و سرما دویدن و به همدیگر گلوله برف پرتاب کردن عالم دیگری داشت. زنگ تفریح تمام می شد و به کلاس که برمی گشتیم تازه سوز سرما را در نوک انگشتان دستمان احساس می کردیم. دور بخاری نفتی که حرارت ناچیزی داشت جمع می شدیم و سر و صدائی راه می انداختیم که نگو و نپرس . صدای مبصر ما را به خود می آورد :« بچه ها بشینید سر جاتون خانم معلم داره می آد.» گاهی وقتها زنگ دیکته ، خانم معلم می دید که دستهایمان توان گرفتن مداد را ندارد. دلش به حالمان می سوخت و می گفت : « امروز دیکته در تخته سیاه می نویسیم . اما جلسه بعد به من ربطی ندارد که دستهایتان یخ کرده یا نه ، دیکته در دفتر می گویم و هر کس عقب ماند نمره خودش کم می شود. آخر مگر مجبورید که چند دقیقه زنگ تفریح با برف و یخ بازی کنید ؟» عاشق نوشتن با گچ روی تخته سیاه بودیم حتی اگر آن نوشتن یکی دو سطر بود . آخر مبصر مامور بود که اجازه نوشتن تخته را به ما ندهد. کچ و پاک کن هزینه داشت و می بایست صرفه جوئی می کردیم.
امروز هنگام بازگشت به خانه زمین برفی سر کوچه مان ، وسوسه ام کرد. دلم خواست چند ساعتی هم که شده بچه دبستانی بشوم و دم در خانه سرسره بازی کنم. به فضای سبز خیره شدم نشانی ازچمن نبود. محوطه سفید سفید و دست نخورده بود. دل آدمی لک می زد برای یک آدم برفی و سرسره و لیز خوردن از سراشیبی چمنزار. گوئی داشتم دنبال جائی می گشتم که راحت سر بخورم. صدائی رویاهای شیرینم را به هم زد. همسایه پیر و زبر و زرنگم بود. پارو به دست داشت دور تا دور خانه اش را پارو می کرد . پیر مرد مرا یاد پدربزرگ مرحومم می اندازد. پند و اندرزش را شروع کرد :« خانم جوان مواظب باش لیز نخوری خطرناک است. دختر پانزده ساله نیستی ها امثال من و شما اگر به زمین بخوریم دست و پایمان آسیب می بیند و راهی بیمارستان می شویم و به سادگی هم خوب نمی شویم. بچه ها سبک وزن و در حال رشد هستند آنها لیز بخورند ، آسیب نمی بینند.» همسرش هم از پشت پنجره سرش را بیرون آورد و شوهرش را تایید کرد. چند دقیقه ای ایستادم و صحبت کردیم و در خانه ام را که باز می کردم احساس کردم انگشتانم از شدت سرما خشک شده است.
گئتدی جاوانلیق قئییدب گلمز ، گلدی قوجالیق قئییدیب گئتمز / جوانی رفت دیگر برنمی گردد . پیری آمد و نمی رود.