2010-11-29

اولین برف امسال


امروز اولین برف زمستانی ولایتمان را سفیدپوش کرد و این کوتوله باغچه مان ، سفید برفی شد. دستکش های پشمی را پوشیدم و جارو به دست گرفته ، بین خانه و سر کوچه راه باز کردم. درست مثل کودکی هایم که عاشق برف بودم و دلم می خواست با برفها گلوله برف و سرسره بازی کنم. یادش به خیر دانش آموز که بودم ، در روزهای برفی مادرم جاروی حیاط را بالای پله ها و جلوی آستانه در می گذاشت. برای رفتن به توالت که در گوشه دیگر حیاط و مسیری حدود ده متر بود ، مجبور بودیم پله ها را جارو کنیم و تا رسیدن به توالت جلوی پایمان را نیز با همین جارو پارو کنیم. این قانون مادرم بود و برو و برگردی نداشت. او معتقد بود که یک کمی زحمت کشیدن بهتر از لیز خوردن و پا شکستن و یکی دو ماه فلج شدن است.
مدرسه که می رفتیم چکمه های پلاستیکی نویمان روزهای اول خوب و امن بودند. چون لیز نمی خوردند و ما با خیال راحت به مدرسه می رفتیم . با وجود سفارش ها و تاکید مادرمان ، شیطان جنی قولمان می زد و زنگ های تفریح با همکلاسی هایمان سرسره بازی می کردیم. تا خانم ناظم وارد حیاط مدرسه می شد ما هم سیچان دلیکین ساتین آلیردیق ( دنبال سوراخ موش می گشتیم.) اگر خانم ناظم سرسره بازی و گلوله برف بازی مان را می دید دعوایمان می کرد و نمره انضباطمان هم کم می شد. یکی دو روز نگذشته ، پاشنه چکمه های پلاستیکی ما صاف و لیز می شد و موقع رفت و برگشت از مدرسه به خانه تلو تلو خوران و در حالی که با یک دستمان چادر و کیف مدرسه را می گرفتیم ، با دست دیگر تکیه بر دیوار داده به خانه می رسیدیم.
*
بچه که هستی مادرت نگرانت است و پندت می دهد . دختر جان بیرون می روی مواظب باش برف بازی نکنی . زیاد بیرون نمانی هوا سرد است. خدای نکرده سرما می خوری و از درس و مشقت عقب می مانی. مادر که می شوی فرزندت نگرانت است که مادرجان بیرون نروی ها، هوا سرد و زمین یخبندان است. یک دفعه سرما می خوری . پایت لیز می خورد. کلاه و شال یادت نرود. برف بر سرت نبارد. جوان است و نمی داند برف سفید خیلی وقت است که بر سرم باریده.
*
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید ما
که این برف پریشان بر سر هر بام می بارد
صائب تبریزی
*

No comments: