دنیز سویو ایت آغزیندان میندار
اولماز
ایت هوره ر کروان کئچر
هوا سرد و ابری و بادی و بارانی است. سری به بالکن می زنم. باد نم نم باران را به صورتم می پاشد. من که دوست دارم چائی ام را در هوای آزاد بنوشم، نم نم باران وادارم می کند که به اتاق برگردم. دارم به حال و هوای خودم چائی می نوشم که تلفن زنگ می زند. عطیه خانم است و صدای خشمگین اش. سلام و احوالپرسی خلاصه ای کرده و سپس می گوید:«سخنان آن زن را شنیدی؟»
می گویم:« نه! کدام زن؟»
می گوید:« … را همان که به فردوسی فحش داد؟ در اینستاگرام… صفحه را دارد؟»
می گویم:« یک چیزهایی شنیدم. اما فرصت و حوصلۀ گوش کردن به حرفهایش را ندارم و دنبالش نکردم. از اول هم صفحه اش را نگاه نمی کردم.»
می گوید:« نمی دانی چه جنجالی شده! حرفهای بسیار زشتی درمورد فردوسی زده. زنیکه بی حیا. بزرگان جوابش را داده اند و … تو هم یک چیزی بنویس.»
می گویم:« مگر خودت نمی گویی بزرگان جوابش را داده اند و ممنوع الکار و فلان شده است؟ حالا چه نیازی به من کم سواد است. می گویی بی حیاست و از قدیم گفته اند بی حیایه سلام وئر کئچ. »
با کنایه می گوید:« می دانم که حمایت نمی کنی. تو از اول هم با فردوسی مشکل داشتی. چون او زن ستیز است و گفته زن و اژدها هر دو در خاک به. »
می گویم:« من با فردوسی مشکل ندارم. زن ستیز هم نیست. اثباتش گردآفرید است و بس. تازه آب دریا به دهن سگ مردار نمی شود. جان آقا جانت بگذار چائی را نوش جان کنم.»
دلخور می شود و خداحافظی می کند. گوشی را قطع می کنم و چائی سرد شده ام را تازه می کنم. یاد دکتر انوشه می افتم که گفت:« بحث کردن با جاهل مثل سیلی زدن به صورت خود است.»
*
اما فردوسی دروصف « گردآفرید» اینچنین نوشته است.
زنی بود بر سان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
چو شد لاله زنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگاوران
دلیران و کارآزموده سران
*
ایت هوره ر کروان کئچر
هوا سرد و ابری و بادی و بارانی است. سری به بالکن می زنم. باد نم نم باران را به صورتم می پاشد. من که دوست دارم چائی ام را در هوای آزاد بنوشم، نم نم باران وادارم می کند که به اتاق برگردم. دارم به حال و هوای خودم چائی می نوشم که تلفن زنگ می زند. عطیه خانم است و صدای خشمگین اش. سلام و احوالپرسی خلاصه ای کرده و سپس می گوید:«سخنان آن زن را شنیدی؟»
می گویم:« نه! کدام زن؟»
می گوید:« … را همان که به فردوسی فحش داد؟ در اینستاگرام… صفحه را دارد؟»
می گویم:« یک چیزهایی شنیدم. اما فرصت و حوصلۀ گوش کردن به حرفهایش را ندارم و دنبالش نکردم. از اول هم صفحه اش را نگاه نمی کردم.»
می گوید:« نمی دانی چه جنجالی شده! حرفهای بسیار زشتی درمورد فردوسی زده. زنیکه بی حیا. بزرگان جوابش را داده اند و … تو هم یک چیزی بنویس.»
می گویم:« مگر خودت نمی گویی بزرگان جوابش را داده اند و ممنوع الکار و فلان شده است؟ حالا چه نیازی به من کم سواد است. می گویی بی حیاست و از قدیم گفته اند بی حیایه سلام وئر کئچ. »
با کنایه می گوید:« می دانم که حمایت نمی کنی. تو از اول هم با فردوسی مشکل داشتی. چون او زن ستیز است و گفته زن و اژدها هر دو در خاک به. »
می گویم:« من با فردوسی مشکل ندارم. زن ستیز هم نیست. اثباتش گردآفرید است و بس. تازه آب دریا به دهن سگ مردار نمی شود. جان آقا جانت بگذار چائی را نوش جان کنم.»
دلخور می شود و خداحافظی می کند. گوشی را قطع می کنم و چائی سرد شده ام را تازه می کنم. یاد دکتر انوشه می افتم که گفت:« بحث کردن با جاهل مثل سیلی زدن به صورت خود است.»
*
اما فردوسی دروصف « گردآفرید» اینچنین نوشته است.
زنی بود بر سان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
چو شد لاله زنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگاوران
دلیران و کارآزموده سران
*
No comments:
Post a Comment