باز کنید پنجره ها را
شاعر: هوشنگ جعفری زنگانلی
باز کنید پنجره ها را
دلم همچون هوای ابری گرفته
دلم باریدن بر کوههای عطشان
همچون سیل خروشان
ویران کردن خانه ستمکاران
مانند رعد و برق ، شکافتن دل شب
نگریستن به خورشید تابان
را می خواهد
باز کنید پنجره ها را
*
به من نه ، بلکه
بر قناری های اسیر در قفس تنگ رحم کنید
با پژمرده شدن شاخه گای
پژمرده نشدم
با گرفته شدن دلم، دلگیر نشدم
می ترسم دود گلخانه را نابود کند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
باز کنید پنجره ها را
تا ببینم در آن دیارم
بر سر ملت متحدم
پرچم متحدم چه آمده
ایل و طایفه ام چه شده
باز کنید پنجره را
باز کنید پنجره را
*
باز کنید پنجره را
این چه جائیست
که راهی برای روشنائی ندارد؟
نمی دانم قبله ام کجاست
نمی دانم جهت خانه ام کجاست
گلوی این یکی را بغض گرفته
نمی تواند حرف بزند
آن یکی شیری است گرفتار قفس تنگ
جائی برای تکان خوردن ندارد
مادر نمی تواند با فرزند دلبندش آشتی کند
دو خاک نمی تواند به هم بپیوندد
نمی توانند همدیگر را در آغوش بکشند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
بابام جان
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
از جانب « قره باغ » صدای « وای پسرم » به گوش می رسد
*
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
ناله مادران داغ دیده
صدای « ای وای پسرم » به گوش می رسد
صدای های و هوی به گوش می رسد
گوئی گهواره خونین بایاتی می خواند
صدای لالائی به گوش می رسد
*
در بسته
کلونش کشیده
دریچه بسته
صدایم خسته
نه صدائی می رسد
نه فریادی به گوش می رسد
زحمتم
در هیاهوی کلمات گرفته و خفه ام به هدر رفت
شاعر: هوشنگ جعفری زنگانلی
باز کنید پنجره ها را
دلم همچون هوای ابری گرفته
دلم باریدن بر کوههای عطشان
همچون سیل خروشان
ویران کردن خانه ستمکاران
مانند رعد و برق ، شکافتن دل شب
نگریستن به خورشید تابان
را می خواهد
باز کنید پنجره ها را
*
به من نه ، بلکه
بر قناری های اسیر در قفس تنگ رحم کنید
با پژمرده شدن شاخه گای
پژمرده نشدم
با گرفته شدن دلم، دلگیر نشدم
می ترسم دود گلخانه را نابود کند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
باز کنید پنجره ها را
تا ببینم در آن دیارم
بر سر ملت متحدم
پرچم متحدم چه آمده
ایل و طایفه ام چه شده
باز کنید پنجره را
باز کنید پنجره را
*
باز کنید پنجره را
این چه جائیست
که راهی برای روشنائی ندارد؟
نمی دانم قبله ام کجاست
نمی دانم جهت خانه ام کجاست
گلوی این یکی را بغض گرفته
نمی تواند حرف بزند
آن یکی شیری است گرفتار قفس تنگ
جائی برای تکان خوردن ندارد
مادر نمی تواند با فرزند دلبندش آشتی کند
دو خاک نمی تواند به هم بپیوندد
نمی توانند همدیگر را در آغوش بکشند
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
*
بابام جان
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
از جانب « قره باغ » صدای « وای پسرم » به گوش می رسد
*
باز کنید پنجره ها را
باز کنید پنجره ها را
گوئی صدای « وای » به گوش می رسد
ناله مادران داغ دیده
صدای « ای وای پسرم » به گوش می رسد
صدای های و هوی به گوش می رسد
گوئی گهواره خونین بایاتی می خواند
صدای لالائی به گوش می رسد
*
در بسته
کلونش کشیده
دریچه بسته
صدایم خسته
نه صدائی می رسد
نه فریادی به گوش می رسد
زحمتم
در هیاهوی کلمات گرفته و خفه ام به هدر رفت
اصل شعر آچین آققیشقالاری شاهکار شاعر توانای زنجانی هوشنگ جعفری زنگانلی است که به حال و هوای خودم ترجمه اش کردم. شعر را با صدای شاعر در یوتیوب گوش کنید.
No comments:
Post a Comment