2009-07-17

تصویر

ملتی را در برف و کولاک خواهم کشید
ملتی را در بهار و هست
یتصویری خواهم کشید بر مردمک چشم
که آرزوها دورش صف بکشند
در چله زمستانی بهاری بوجود خواهم آورد
غنچه لاله را در دل زمستان خواهم کشید
کوهی را در مه خواهم کشید
حیقیقتی را در شک خلق خواهم کرد
نگاهی عمیق که در آن غرق شوم
در سرمای سخت زمستان درختی پربار خواهم کشید
سیلی خواهم کشیدد در آغوش سارا
ملتی بی یاور ، در آغوش زخم
زبانی به دار آویخته در آغوش چاره
زبانی را بی زبان کوچک بر سر دار خواهم کشی
ددهانی را دوخته خواهم کشید
نگاهی عمیق که غرق تفکر است
که تصویر را به « تهران » و « قم » بفرستم
نبود یک ملت را در اوج بودن خواهم کشید
نبود ملتم را در اوج هستی خواهم کشید
روشنائی که از دور می درخشد
دریائی که غرق در دریا شده
و ملتی را که هزار سال است خوابیده
خواهم کشید
هستی این ملت را ، نمی دانم اما کجا خواهم کشید
چه کنم ، سر بی زبان نمی توانم بکشم
بابا جان در سینه ام دل است ، سنگ نمی توانم بکشم
در چشمان ملتم اشک نمی توانم تحمل کن
مترانه این ملت را در نوای تار خواهم کشید
ملتم را در بهار و هستی خواهم کشد
*
شعر شکیل یا تصویر یکی دیگر از شاهکارهای هوشنگ جعفری زنگانلی این شاعر و نقاش چیره دست آن اب و خاک عزیز است. باز به حال و هوای خودم ترجمه اش کردم
*
یک حاجیه خانمی داشتیم که به روسیه « اوروسئت » می گفت. او از اوروسئت آنقدر بدش می آمد که نگو و نپرس. وقتی می گفتی : آخر این اوروسئت هر کیمین خرمنینه اوت ووروب سنه ئه ائیلیب ؟ ( آخر این روسیه خرمن کسی را به آتش کشیده به تو چه ستمی کرده؟) می گفت خرمن سرزمینم را به آتش کشیده و خرمن من نیز قاطی ان خرمن بود. خدا رحمتش کند اگر زنده بود می گفت : دیدید خرمن را چطوری آتش می زنند آت آشغال را می فروشند و مردم را به کام مرگ می کشند. شاید اگر زنده بود همراه با مردم می گفت روسیه حیا کن کشورمو رها کن
*

No comments: