2009-12-07

گفتگو

شب بود و فیلم سینمائی روح شروع شده بود. این فیلم را یک بار نیز دیده بودم اما باز دلم می خواست تماشا کنم. تلفن زنگ زد . گوشی را برداشتم. خانوم خانومها بود. پس از سلام و احوالپرسی گفت:« فردا در فلان اداره کار واجبی دارم. می دانی که هنوز پنج سال از آمدنم به اینجا نگذشته است و زبان بلد نیستم. بیا و هر چی من می گویم به مسئول بگو.»
گفتم :« باشه میایم. ساعت نه خوبه؟»
گفت :« نه دیره سر ساعت هشت صبح دم دکه روزنامه فروشی منتظرت هستم.»
قرار را گذاشتیم و خداحافظی کرد و من سرگرم تماشای فیلم روح شدم. البته بافتنی هم دستم بود. امسال لباس بافتنی اینجا مد شده و من هم سعی می کنم کلاهی عین همان مدلی که مسیح علی نژاد بر سر گذاشته و عکس انداخته ، ببافم.
ساعت هشت صبح دم دکه روزنامه فروشی رسیدم. اما از خانوم خانومها خبری نشد. بیست دقیقه گذشت و حوصله ام سر رفت. داشتم برمی گشتم که از پشت سر صدایم کرد و عذرخواهی کرد که خواب مانده بود. خلاصه که به اداره رسیدم و پیش مسئول مربوطه رفتیم و مسئول پرسید:« چه کاری می توانم برای شما انجام بدهم؟»
خانوم خانومها رو به من کرد و گفت :« از ایشان بپرس که چرا به من فلان قدر کم پول می دهند؟»
سوال را پرسیدم و مسئول جواب داد :« طبق ماده فلان و تبصره فلان و ... به شما این مبلغ می رسد.»
گفت :« بگو پس چرا به فلانی و بهمانی پنجاه یورو بیشتر از من پول می دهید و به من کمتر از آنها؟»
گفتم :« دختر جان مسئله فلانی و بهمانی و .. به ما ربطی ندارد!»
گفت :« تو کاری نداشته باش بپرس.»
سوال را پرسیدم و مسئول مربوطه جواب داد :« به فلانی و بهمانی و ... طبق ماده فلان و تبصره فلان این مبلغ پولی می رسد که شما ذکر کردید. شرایط شما با شرایط آنها فرق دارد.»
جواب را به خانوم خانومها ترجمه کردم . گفت :« بگو قانون را خوب بخوان شما دارید اشتباه می کنید .حق مرا می خورید. فکر می کنید من نمی فهمم ؟ »
گفتم :« آخر عزیز من چه حقی ؟ این پول را می دهند که تا پیدا کردن کار آدمی گرسنه و بی خانمان نباشد. می بخشی اما من جمله تو را ترجمه نخواهم کرد. اگر حرف دیگری نداری برویم.»
حرف دیگری نداشت و از مسئول مربوطه خداحافظی و تشکر کرده از اتاق بیرون آمدیم. گفتم :« خیلی می بخشی ها به این کار تو کار واجب نمی گویند. من فکر کردم می خواهی راهنمائی ات بکنند که به کلاس زبان بروی بتوانی چند کلمه حرف بزنی و احتیاج به مترجم نداشته باشی.»
گفت: « ماه قبل به خاطر کلاس زبان با گل صنم خاتون آمده بودم گفتند کلاس زبان هست و چون بیکار هستی هر ترم فقط نصف هزینه کلاس را ازتو می گیرند. تو رو خدا می بینی چطوری حق مرا می خورند؟»
گفتم :« کسی حق کسی را نمی خورد. می خواهی سر کلاس بروی. الحق والانصاف هزینه این کلاسها خیلی مناسب است . حالا برای افرادی که بیکارهستند ، تخفیف پنجاه درصدی هم قائل شده اند. در واقع لطف کرده اند نه حق خورده اند.»
مثل این که از جوابم خوشش نیامد و گفت که بار دیگر اگر کار اداری داشته باشد مزاحم من و گل صنم خاتون نمی شود و به انار خاتون زحمت می دهد. حالا نمی دانم انار خاتون زحمت قبول بفرماید یا مثل من و گل صنم خاتون با بی میلی همراهی کند.

No comments: