2009-12-26

برای تاسوعا

من و مهناز و مهرناز در راه مدرسه از بقال سر کوچه مان شمع می خریدیم و شب تاسوعا به مساجد محله مان می رفتیم و دعا می خواندیم و حاجت دل می گفتیم و شمعی روشن می کردیم. مطمئن بودیم که خدا حاجتمان را می دهد. دل کوچکمان از خدا چه می خواست بجز معدل بالا و نمره انضباط بیست و عروسک خوشگل شب عید؟ گاهی حکیمه نیز با ما می آمد او از خدا فقط نمره ده می خواست که قبول شود و بهانه به دست آقاجانش ندهد. خدا چقدر دوستمان داشت. از در مسجدش دست خالی مان برنمی گرداند. سرایدار مسجد محله ما شمعها را خاموش می کرد و برمی داشت. در مقابل اعتراض ما می گفت:« باید جا برای شمعهائی که بقیه مردم می آورند و روشن می کنند باشد. از آن گذشته همه این شمعها را که نمی شود یک شبه روشن و ذوب کرد. اینها خرج مسجد می شوند. » او با همه این حرفهایش دل کوچک ما را نمی شکست و اجازه می داد شمعمان تا آخر بسوزد و ذوب شود. تماشای ذوب شدن و همچون اشک جاری شدن شمع ، غمگینمان می کرد. گوئی که او نیز دارد در مصیبت کودکان یتیم و زنان اسیر می گرید. آخرین قطره که ذوب و سپس خاموش می شد مطمئنمان می کرد که حاجتمان را از خدا گرفته ایم.
امشب نیز به یاد آن دوران شمعی روشن می کنم به بزرگی دل مهربان خدا که حلقه غلامی حلقه به گوشی را از گوشم بیرون کشید و نعمت رهائی را ارزانی ام کرد. چه فرقی می کند شمع کجا روشن شود داخل مسجد و معبد و عبادتگاه یا میز کوچک اتاق نشیمن ؟ چه فرقی می کند کجا دعا کنی ؟ مهم این است که دعایت از ته دل و خوشایند خدا باشد. آنگاه می گیری آنچه که از خدا می خواهی.
دعایتان مستجاب و آرزوهایتان برآورده باد
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

No comments: