تصمیم کبری، حسنک، کوکب خانم، ریزعلی خواجوی، چوپان دروغگو، پترس و غیره
داشتم
سخنان دکتر انوشه را گوش می کردم که به متن « تصمیم کبری» رسیدم. کنجکاو شده و سری
به اینترنت زدم. راستش دلم برای تصمیم کبری و چوپان دروغگو و کوکب خانم و ریز علی
خوجوی و پترس و حسنک تنگ شد. اینها قهرمانان کودکی هایم بودند.  نظراتی را که برای متن تصمیم کبری نوشته بودند،
خواندم و متاسف شدم. متاسف برای جوانانی که هرگونه امکانات دارند و قدیمی ها را
مسخره می کنند. زمانی که من درس « تصمیم کبری» را آموختم و تدریس کردم، امکانات
دانش آموزان در سطح خرید« پیک، رشد» بود که در مدارس توزیع می شد و خیلی ها امکان
خرید آن مجلّۀ دو ریالی را هم نداشتند. یکی می خرید و بعد از خواندن اجازه می داد
که دوست صمیمی اش هم بخواند. برایم این مجلّات که زمان تحصیل ما « پیک دانش آموز»
نام داشت، می خریدم، مثل کتاب با ارزشی که خیس یا گم شدنش برایم فاجعه بود. خود را
جای کبری و کتابش را مجلّه نازنینم می گذاشتم و نگران می شدم که نکند من هم فراموش
کنم و این متاع با ارزشم خراب شود. 
تابستان که از راه می رسید و مدارس تعطیل می شد، من و مهناز و مهرناز و دوست جان،
مجلّه هایمان را آورده و گونی یا روزنامه های قدیمی را روی کاشی های حیاطمان پهن
کرده و پاهایمان را دراز می کردیم و مجلّه های دانش آموزمان را آورده و داستانهای
قشنگش را می خواندیم و با هم بحث میکردیم. با خواندن دسته جمعی اشعارش، فکر می
کردیم که تمامی خوشی های دنیا قسمت به ما شده است. راستی که دسته جمعی چه گروه خوش
صدایی را به وجود می آوردیم.
من در دنیای کوچک خودم با جمع آوری قصّه ها و اشعار کتابهای درسی ام، دفتری درست
کرده و روی صفحات دفتر صدبرگ ریاضی ام، « دفتر سال گذشته ام که پر شده و
دورانداختنی بود» با چسب آبکی چسبانیدم که برای خودش کتابی شد، پر از قصّه ها و
اشعار بسیار خواندنی.
نه نسل جدید جان های عزیزم، من و ما مثل شما، موبایل و اختیار در دست و آزاد
نبودیم. ما با حداقل امکانات درس خواندیم و زندگیمان را ساختیم. ما روی مبل ننشستیم.
لباس فاخر مارک دار همچون شما نپوشیدیم. ما با لباس آبجی بزرگ ساختیم و بزرگ شدیم.
مادرم فرصت و امکان حوصله نداشتن و کار داشتن و غذا نپختن نداشت. چون اگر غذا نمی
پخت، اگر شوربا و بوزباش اش آماده نمی شد گرسنه می ماندیم. چون نه پولی و نه ماشین
شاسی بلندی برای رفتن به رستوران داشتیم. 
ریزعلی خواجوی و چوپان دروغگو و حسنک و کوکب خانم، نقش اساسی در زندگی نسل ما دارند.
یکی با فداکاری اش، دیگری با نتیجۀ تلخ دروغگوئی اش، سومی با خوش رو بودن و
پذیرائی اش با مختصر نعمتی که داشت و … سعی داشتند در تربیت ما کمک دست مادرمان
باشند و موفّق هم شدند. 
 
No comments:
Post a Comment