زمان به سرعت می گذرد. تا چشم بر هم می زنی تابستان میرود و پاییز از راه می رسد.
دوست دارم در این هوای سرد پاییزی، لیوان چائی در دست، کنار پنجره بنشینم و رقص
برگهای زرد و سرخ پاییزی را تماشا کنم. تازه می خواستم چائی ام را بنوشم که تلفن
به صدا درمی آید. عطیه خانم است و گلایه هایش که چرا زنگ نمی زنی؟ چرا حالی از ما
نمی پرسی؟ چه هیزم تری به شما فروخته ام؟ ائششه یینه
کؤششک دئمیشم؟ آتینا ایت دئمیشم؟... و الی آخر
خلاصه که بعد از احوالپرسی و گلایه، شروع به صحبت از آب و هوا و گرانی و اوضاع
سیاسی و اجتماعی می کند و سرانجام به دنیای اینترنت و اینستاگرام و برنامه های بی
سرو ته اش می رسد.
می گویم:« من اینستاگرام را دوست دارم. صفحۀ ادبیات دکتر رشید کاکاوند، سوگل
مشایخی، الهی قمشه ای، حسین شمس تبریزی، باران نیکراه، پارسا کمالی، انی کوزکی و
بسیاری دیگر را پیدا کرده ام و هر وقت خسته می شوم سری به گروه هوپ استایل می زنم
و رقص و خلاّقیت شان، نشاطی به روح و روان من هدیه می کنند. یعنی بهتر از این نمی
شود.»
می گوید:« صفحۀ ... را نگاه نکردی؟ یک نگاهی به صفحه اش بیانداز.»
جواب می دهم:« برنامه اش برایم جالب نیست. فرصتی هم برای برنامه اش ندارم.»
می گوید:« خوب کاری می کنی. بسیار... است. زنیکه پیر خرف و... خجالت نمی کشد با آن
سن و سالش قر و اطوار می آید. بعضی ها هم فحش اش می دهند. آخ که دلم خنک می شود!»
می گویم:« اولّا لطفا ادب را رعایت کن. دومّا شما که این همه از ایشان ناراحتی و
اصلا هم دوستش نداری، چرا تماشایش می کنی؟ چرا به صفحه اش می روی؟ مگر برایت کله
قند فرستاده؟ حالا فحش دادن به او چه لذِتی برایت دارد؟ پدرت را کشته؟ از دیوار
خانه ات بالا رفته؟ یا به قول خودت، ائششه یینه کؤششک دئمیش. آخر چه دشمنی با او
داری؟ ولش کن جان من ولش کن.حوصله داری؟»
می گوید:« موعظه نکن بابا! فهمیدیم تو آدم خوبی هستی و غیبت نمی کنی. حالا یه تک
پا برو به صفحه اش.»
در حالی که او حرف می زند، با موبایلم سری به صفحه این بنی آدم می زنم. بر حسب
اتفاق دارد از کسانی که فحش اش می دهند گله می کند. می گویم:« بیچاره حق دارد.
برنامه اش را دوست ندارید، نگاه نکنید. چرا دیگر بد و بیراه می گوئید. از لحن سخن
گفتن تو هم هیچ خوشم نیامد. این بیچاره کاری به کار تو ندارد. از قدیم گفته اند
هرکسی کار خودش بار خودش آتش به انبار خودش. سنی
اونلا بیر قبره قویمویاجاقلار کی.»
از اعتراض من ناراحت می شود. حرف را عوض کرده و این بار گیر می دهد به خواننده ای
که پیر شده و دیگر نمی تواند بخواند. می گوید:« می بینی از قدیم گفته اند که از
مکافات عمل غافل نشو. معلوم نیست مرتکب چه گناهانی شده که اینچنین مجازات می شود.»
می گویم:« نگو! پشت سر مردم بد نگو. گناه دارد. آخر از کجا می دانی گناه کرده ؟
فعلا تو داری گناه میکنی که پشت سر کسی که نه همسایه ات است و نه رفت و آمدی با او
داری و نه اطلاع دقیق، حرف می زنی. این خواننده، هفتاد و پنج سال سن دارد.
نخواندنش امری طبیعی است. خاطرات خوشی که با ترانه هایش داشتیم و داریم، برایمان
عزیز است. خواننده محبوبی است و نخواندش از محبوبیت اش چیزی کم نمی کند.»
از حرفهایم، از اعتراضم، خوشش نمی آید. حرف را عوض می کند. می خواهد از یکی دیگر
حرف بزند که با بهانه ای خداحافظی کرده و فوری شماره صالیحا را می گیرم. تا صدای
خشمگینم را می شنود، می خندد و می گوید:« چیشده؟ از کارهای پیرزن باخبر شدی؟ یا از
ماجرای نخواندن خواننده تان؟»
می گویم:« مگر دستم به تو نرسد که شماره مرا به او دادی؟ الهی که»
حرفم را قطع می کند و با خنده می گوید:« الهی که منیم
دیلیم ائششک آری سی سانجایدی سنین شماره وی عطیه خانیما وئرن یئرده.»
صالیحا اگرچه ایرانی نیست، اما دوست خوبی است. صالیحا ومن و هاله و اورزولا و بقیه
دوستان، سرمان به کار و زندگی خودمان گرم است و کاری به کار کسی نداریم. عطیه خانم
دوست دارد کنار ما باشد. اما متوجه نیست که هم تراز ما نیست و خلق و خوی اش با ما
فرق دارد. به قول ما که می گوئیم بابلی بابیوی باب ائله، گؤرن
دئسین هابئله
کند همجنس با همجنس پرواز
کبوتر با کبوتر، باز با باز
*
ستّار خواننده دوران نوجوانی ما که تا کنون نیز با ترانه ها و صدای زیبایش خاطره
ساز ایام خوش و ناخوش ما شده است. با شهر غم، نفرین و همسفرش گریستیم و با
چادرنماز گل گلی اش رقصیدیم. نمی دانم از حیدرخان و یوسف گمگشته اش بگویم یا ازعسل
و کاشکی و بقیه آثارش. خلاصه که ستّار عزیز بدور از سیاست، عقاید و نظرات مختلف، تو که در گوشه ای از خاطرات ما
جا داری، هر کجا هستی سلامت باشی.
*
2025-10-02
عیسی به دین خود، موسی به دین خود
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment