2025-10-27

چهارم آبان بود

آن روز که چهارم آبان بود

چهارم آبان 1298 بود. مادری فرزند دوقلو زائید. یکی پسر بود و دیگری دختر. تلاش این دوقلو ها، (به زور هم که شده) مدرن سازی جامعه ایران بود. غافل از این که:
جانیم سن یولونا، من یولوما، زورنان، گؤزللیک اولماز
دانش آموز بودیم و باید طبق برنامه دبیر ورزش مان، برای رژه آماده می شدیم. روزچهارم باید در ورزشگاه باغ شمال حاضر شده و برنامه اجرا می کردیم. کسی نبود بگوید آقا جان چرا اجباری؟ دانش آموزانی بودند که دلشان می خواست در برنامه شرکت کنند. آخر دانش آموزان دختری که با چادر به مدرسه می آیند، روپوش و شلوار مناسب می پوشند، چگونه رویشان می شود، با بلوز و شلوار وسط میدان دست و پا بجنبانند و برای خوشامد جناب عالی ها، خود را اذیت کنند؟ چرا درک نمی کردند که دختر مدرسه ای محجوب دارد از خجالت آب می شود؟ این دیگر چه مدل مدرنیزه کردن بود آخر؟ مگر نمی دانستند این دختران با چه احتیاطی به مدرسه می آیند و می روند که خدا نکرده پدرشان نگوید:« بنشین سر جایت لازم نیست به مدرسه بروی.» درس خواندن روشی برای پیشرفت دختران بود. دختران خوشحال بودند از این که دیپلم می گیرند و استخدام میشوند و آیندۀ خوبی در انتظارشان است. خدا را شکرکه خیلی ها خواندند و شاغل شدند. اما از شانس بد ما گذراندن « دورۀ سپاهی» برای اختران اجباری شد. بدینگونه که برای استخدام باید پایان خدمت « سپاهی» داشته باشی. پدرم و پدرش و پدرانشان گفتند:« دختر به سربازی نمی فرستیم.» از شانس ما برای شغل آموزگاری، خدمت لازم نبود و من و مهری و مهناز و هاله، معلم شدیم و خوش به حالمان.
اما در خصوص قصّۀ حجاب. در مدرسه ما تعداد دختران چادری بیشتر از دخترانی بود که بورن چادر و روسری به مدرسه می آمدند. خانم ناظمی داشتیم بسیار زیبا، با ابروهایی نازک و گونه ای سفید و براق و لُپ هایی قرمز و لَبهایی عنابی، با لباسی بسیار شیک و زیبا وکفشهائی پاشنه بلند و موهائی همیشه مرتّب. مادر و خاله و عمه و زنان فامیا هر وقت به جشن عروسی می رفتند همچون خانم ناظم زیبا و شاید زیباتر از او می شدند. تفاوت آنها با خانم ناظم، چادر بود و بس. زنان اقوام با چادر به جشن می رفتند و روز بعد هم آرایش شان زیادی پاک نمی شد و کماکان همچنان زیبا می ماندند. خانم ناظم هراز گاهی سر صف، دخترانی را که روسری معمولی به سر داشتند نصیحت می کرد و می گفت:« شماها شبیه کُلفت خانه ما هستید که می آید و خانه مان را تمیز می کند. کسی که روسری سرش می کند، لیاقتش کلفتی است نه نشستن در کلاس درس.» بعد رو به چادری ها می کرد و می گفت:« دخترانی که چادر سرشان می کنند مثل این است که به پسرها التماس می کنند که تو را به خدا تماشایم کن و دنبالم بیفت.» و ما می ترسیدیم بگوئیم که:« نه خانم ناظم جان مطمئن باشید تا لبهای عنابی و ابروهای نازک شما هست، کسی به ابروهای همچون موکت ما که بالای چشممان است و به لبهای رنگ پریده ما نگاه نمی کند.» اما دریغ از ذره ای جرات. ما چادر سرمان کرده و به مدرسه می رفتیم و وقتی وارد حیاط مدرسه می شدیم، چادر را از سر باز کرده و تا می کردیم و داخل کشو نیمکت مان می گذاشتیم. تازه تعدادی از معلمین هم چادری بودند مثل ما که بعضی ها برای خود شیرینی جلو می پریدند و چادر از سر خانم معلم بازکرده و تا می کردند.
نمیدانم چرا آنها و اینها، اصل کاری موفقیت را موهای مادرمردۀ ما می دانستند و می دانند. جان آقاجان هایتان دست از سر این موها بردارید.
*
چهارم آبان 1346 بود که مرحوم محمّد رضا شاه پهلوی، تاجگذاری کرد و تاجی بر سرهمسرش « شهبانو فرح پهلوی» گذاشت و بعد ها ایشان « نایب السلطنه» شد.
*
چهارم آبان 1357، جشن تولد و تاجگذاری و رژه در ورزشگاه باغ شمال « ورزشگاه تختی » لغو شد.
*



No comments: