2007-03-31

طوبی خانم

طوبی خانم زن قد بلند و تپل مپلی بود شوهرش مشهدی قوچعلی برعکس او ، مردی لاغر اندام و ریزه میزه بود و صدای بم وحشتناکی داشت . وقتی داد می کشید صدایش تا عینالی نین اته یینه قدر یئتیریردی ( به آن دور دورها تا دامنه کوه عون ابن علی می رسید . ) خانه آنها کوچک و دو اتاقه بود پشت دهلیز کوچک آشپزخانه ای بدون پنجره درست کرده بودند . زیراتاقها نیز زیر زمین بود . وقتی می خواستی از پله های زیر زمین پائین بروی مجبور بودی خم بشوی تا سرت به سقف نخورد . وسط حیاط حوض کوچک و تقریبن عمیقی وجود داشت وقتی هوا گرم می شد حوض را شسته و تمیز کرده و پر آبش می کردند و دورتادورش گلدانهای شمعدانی می چیدند . مشربه ای فلزی و دسته دار را باطناب به شیرآب بسته بودند و هر یک از اعضای خانه که آب نیاز داشت می بایست بوسیله این مشربه از حوض آب بردارد . چون مشهدی قوچعلی دوست نداشت مصرف آب زیاد شود . شبها نیز تا او خوابش می آمد و می خواست بخوابد باید اهل خانه نیز می خوابید . حالا برایش فرقی نمی کرد ساعت نه شب باشد یا دوازده شب یا هر وقت دیگر . چون به نظر او وقتی مرد خانه خوابش می آید یعنی دیر وقت شب است . در این میان ستم اصلی به بچه های قد و نیم قد این خانه که هنوز انجام تکالیف مدرسه شان تمام نشده ، می شد . بیچاره ها تقصیری هم نداشتند . چون آن زمانها ما بچه ها هم صبح و هم بعد از ظهر به مدرسه می رفتیم . عصر هم مجبور بودیم مشق بنویسیم . مثلن ، دوبار از روی قوقولی قوقو، یک بار از یک تا صد . کلاس سوم که رسیدیم قربانش بروم سر و کله جدول ضرب یویولمامیش قاشیق کیمی تاپیلدی ( مثل قاشق نشسته ) نیز پیدا شد . باید توی دفتر حساب می نوشتیم دو دو تا چهار تا ، دو سه تا شش تا ، دو چهار تا هشت تا ، و الی آخر و من چه دیر جدول ضرب را آموختم . بین خودمان باشد اشکال هندسی و مساحت و مستطیل و مخصوصن مثلث را بعد از اینکه خودم معلم شدم همراه با یاد دادن به بچه ها خودم نیز یاد گرفتم . ماشالله دئنه ن نظر دیمه سین منه ( ماشالله بگو که چشم نخورم ) خلاصه کلام که بیچاره بچه ها منتظر می شدند تا پدر به خواب برود و آنها یواشکی فانوس را روشن کنند و زیر نور کم آن تکالیفشان را انجام دهند .
خود طوبی خانم هم وقتی شوهرش سر کار بود لباسها و ملافه ها و دیگر شستنی ها را می شست و سپس آب حوض را عوض می کرد و به بهانه اینکه حیاط خانه ما بزرگ است رختها را در حیاط ما و روی طنابهای بلند پهن می کرد . بعد از خالی شدن ظرفش آن را مانند طبل بغل می گرفت و می زد و با صدای قشنگش بایاتی می خواند . وای که من عاشق صدا و ترانه های این زن بودم . با اینکه از سبزی پاک کردن خوشم نمی آمد اما وقتی طوبی خانم سبزی زمستان می خرید و از ما نیز برای پاک کردنش کمک می خواست به سر می دویدم . زیرا او همراه با پاک کردن سبزیها بایاتی می خواند . زنی که با همه درد و مشقت و فقر خنده از لبانش کم نمی شد . قهقهه هایش را دوست داشتم . ملافه بزرگی روی زمین پهن می کرد و می نشست وپاهای تپلش را دراز کرده و سبزی پاک می کرد . روزهای پاک کردن سبزی مهمان کوکوی سبزی او بودیم . وقتی قوره تمیز می کردیم برایمان آش قوره می پخت و آش گوجه فرنگی اش چقدر خوشمزه بود . دادیندان دویموردوم ( از لذت غذایش سیر نمی شدم )
مادرم با من هم عقیده نبود گاهی اوقات نیز با شوخی از او انتقاد می کرد که زن حسابی این چیه که به خورد ما میدهی ؟ گوئی برنجها با نخودها قهرند و آب این آش هم مثل آب حوضتان بد رنگ و بد مزه است . اما او با خنده بلند و آوازهای خوش و قربان صدقه اش جواب مادرم را می داد و مادرم می گفت ایلانی یووادان چیخاردان دیلین وار ( زبانت مار را از لانه اش بیرون می کشد ) مادرم فکر می کرد چون من از صدا و اخلاق این زن خوشم می آید از خوردن غذایش نیز لذت می برم . طوبی خانم می گفت قاباغیما یاوان چؤره ک قوی خوش اوزونه ن ( جلویم نان خالی بگذار اما با خوش روئی ) او بیشتر اوقات از بداخلاقی و بی رحمی همسرش شکوه داشت . همسری که به بهانه تنبیه به جگرگوشه اش نیز رحم نمی کرد روزی از او پرسیدند : چه عجب چنین مردی روی تو دست بلند نمی کند ؟ گفت : در سالهای اول زندگی زیاد و به سختی کتک می خوردم . در خانه ای مستاجر بودیم فقر و تنگدستی از طرفی و آزار و اذیت همسر از طرفی دیگر زندگی را برایم جهنم کرده بود . روزی از روزها که مرا با کمربندش می زد و فریادم به آسمان بلند شده بود صاحبخانه وارد اتاق شد با خشم کمربند را از دست او گرفت و غرید که به تو اتاق اجاره داده ام نه قتلگاه . هر چه زودتر خرابه ای برای خودت پیدا کن و از خانه من برو گم شو و دیگر هیچوقت پاسخ سلام شوهرم را نداد . این خانه را با قرض و وام خریدیم . خلاصه که باز هم راحتم نمی گذاشت . میدانید تحمل ضربات کمربند و سیلی و مشت مرد چقدر تلخ است ؟ روزی زیر لگد و ضربات کمربند ، یک لحظه فکر کردم که اگر خودم را نجات ندهم قلبم دیگر از تپش خواهد ایستاد به سرعت کمربند را که بر سرم فرود می آمد در هوا گرفتم و به سرعت از جای بلند شدم و او را به طرف دیوار هول دادم و او بهت زده در حالی که انتظار چنین عکس العملی را از من نداشت غافلگیر شد به سختی به دیوار فشارش دادم و گفتم : یک بار دیگر به روی من دست بلند کنی زیر این هیکل درشتم له ات می کنم . خودت بهتر می دانی که اگر روی سرت بنشینم خفه می شوی . بهت زده تماشایم کرد و کمربندش را به زمین انداخت و سر جایش نشست
.

19 comments:

تـــــرنـــٌــــم said...

شـاید باور نـکنید که این روش و روشهای مـشابه در برابر مـرد ایرانی مـعـمولـن جـواب میده :)ـ تابـحال هـر زنـی که دورو برم جـلوی شـوهـرش در اومـده از شــر آزارهـاش خلاص شـده. . . انگار آقایون ایرانی مـظلوم کـش هـستند !؟ ولی به ظالم خـوب ســواری میدن

خاتونك said...

طوبی خانم خوش شانس بوده که شوهرش کوچک اندام بوده وگرنه که باید تا عمر داشته از قوچعلی کتک می خورده.

Anonymous said...

salam

khob ghatan kaari keh touba karde kaare dorosti boode. tu mahalleye maa yeh akhonde laaghar andam bood keh zanesh bazan mizashtesh biroon khoneh, yeh baar yaadame vasate zemestoon baa pijame gozashte bodatesh biroon. yeki az hamsayehaa bordesh khonash taa yakh nazane. akharesh akhonadroo majboor karde bood lebase kahnodish roo darbeyare va koto shalvar beposhe.

zendegii keh zado khord ya hatta jaro bahs tosh bashe beh dard nemikhoreh. baa hamiin haal bayad ba yeh khanoome kocholo mocholo ezdevaaj koniim, taa az kotak khordan dar amaan bashim, valla shans keh nadariim beh maa keh mirese rasm mishe mardaaroo bezanan.

Anonymous said...

چه جالب بود منم فکر می کنم وقتی ظلمی هست مظلوم همون اندازه مقصر هستش که ظالم .
فکر می کنم زن ایرانی قبل از خواستن حقوقش از دیگران خودش باید حقش رو بشناسه .
زن ایرانی باید قوی بشه و به خودش احترام بگذاره تا بدون حرفی بزنه اینها سخته ولی دست نیافتنی نیست .به امید روزهای بهتر

Anonymous said...

..خوب کرده! حرف نزنی نفست رو می برن

Anonymous said...

راستی سیزده بدرت هم مبارک شهربانوی عزیز. سبز باشی و سربلند بمانی. به امید دیدارت

Anonymous said...

آرمین عزیز ما در مورد کار طوبی ضرب المثلی داریم که بی ادبانه است .
اما در زندگی جروبحث اندازه ای دارد اما زدوخورد محبت را از بین می برد .
امیدوارم که هیچوقت همسر همسرش را نزند و شما هم شانس و اقبال خوشی داشته باشید .
شهربانو

Anonymous said...

dokhtaram

kash zarbolmasal roo minveshti. Tork hast dige??

Adab ehteraami hast adam az samim del beh digaran ghael ast. (Imam Armin) albatte iin tarif man hast, rakiktariin kalemaat dar maghame aamoozesh bi adabi nistand, dar haalike behtariin kalemat mitavannad biadabne baashand.

dar morede eghbale khosh ham, dokhtaram man dige senni azam gozashte va khoshhaalam keh ezdevaaj nakrdam, omidvaaram keh pashimaan nasham.

Anonymous said...

من با پریا موافقم . دقیقا همینطوره در روابط میان دو نفر معمولا هر دو شرکت می کنند ، نقش منفعل هم خودش یک نوع نقشه. به بهانه های مختلف یکی ممکنه از حق خودش بگذره یا واقعی یا برای تسکین خودش. مثلا این که بچه ناراحت نشه، این که یکی باید بالاخره کوتاه بیاد و غیره. خوب من می گم اون دختر بچه هم از مامانش یاد می گیره که زن خوب اونه که کوتاه بیاد.
کلا افراد مستبد خیلی آدم های وابسته ای هستند. در این حالت وابسته به کسی که باید بهش زور بگن و اون قبول کنه. البته قبول می کنم که مساله به این سادگی ها نیست، ولی لااقل کسی باید سعی خودش رو بکنه و زور گویی زور گو بهانه تنبلی نباشه.
بازم بگم که زن هم از راه خودش می تونه راه فریب کاری و خشونت مخفی رو بکار ببره، که اینم یک روش معیوبه.

خسرو

Anonymous said...

سلام شهربانو خانم گل.سال نو مبارک
سالي خوش و پربرکت برات آرزو دارم


شب تاب
shab-taab.blogfa.com

Anonymous said...

من اینقدر بی تجربه هستم که در تصورم ضرب و شتم همسر نمی گنجه، روابط زن و شوهر می تونه اینقدر بد بشه...اصلا چرا زن نباید اینقد رتامین اجتماعی داشته باشه که این مرد رو ترک کنه

Anonymous said...

علی رغم اینکه هر وقت حرف زن گرفتنم می شه توی دلم می ترسم، صحبت از 60 سال زندگی متعهدانه است به خوشبختی همسرت و خودت...نمی دانم اگه طرف مقابلم مهارتهای زندگی و ازدواج رو بلد باشه و یا لااقل به یادگرفتنشون اعتقاد داشته باشه میشه به کامیابی در زندگی مشترک امید داشت؟

Anonymous said...

سلام شهربانوی عزیزم مثل همیشه زیبا نوشتی یاد گرفتم اینجا کامنت بذارم هورا
عید خوبی داشتی ؟به یادت بودم

Anonymous said...

آرمین عزیز : پدر گرامی هر کسن ائوینین قیبله سینی اؤزو یاخجی تانیر . شما که ازدواج نکرده اید حتمن راحت هستید و امیدوارم پشیمان نشوید .
شهربانو

Anonymous said...

خسرو عزیز : من نیز با پریا موافقم . ما زنان بعضی وقتها خیلی خودمان را دست کم می گیریم و بی چون و چرا چشم می گوئیم . بعضی وقتها که گذشته ها یادم می آید که چقدر زود چشم گفتم و اعتماد به نفس نداشتم وچقدر بی مورد اطاعت کردم از خود احمقم بدم می آید .
شهربانو

Anonymous said...

ابوذر عزیز : قوانینی که برایمان نوشته اند و تربیتی که از بزرگترها یاد گرفته ایم به ما اجازه نداده اند روی پای خودمان بایستیم
شهربانو

Anonymous said...

ترنم عزیز چند بار خواستم تو وبلاکتان کامنت بگذارم موفق نشدم .
اما با نظر شما نیز موافقم .
شهربانو

Anonymous said...

پیشرفت و کسب تجربه جز نقد خود نیست. جز خواندن گذشته با زبان امروز نیست. همه ما این جا و آن جا حماقت می کنیم. فرق احمق با غیر احمق اینه که اولی هیچوقت خبر از حماقت هاش نداره. من به تو بگم که انسان اصلا از نظر اونتولوؤیک فقط "فرد" نیست. نقد خود نباید باعث بشه که بار مسئولیت رو از دوش بقیه روزگار برداریم. ناسازگاری ها و آماده نبودن "محیط" در ایران یک عامل عینی است. نه زور من بهش می رسه نه تو نه عمر من کفاف می ده نه تو، ما ممکنه چیزی به نسل بعد از خودمون هدیه بدیم و این نهایت سهم ماست، سهم تو به عنوان مادر.

Anonymous said...

خسرو عزیز : همان محیط ناسازگار ، همان جامعه ، همه و همه در روح و روان من نیز اثر گذاشته . من زخم دیده از روزگار ، من نسل سوخته ، چه هدیه ای به فرزندم به عنوان مادر می توانم داشته باشم ؟ چه ارمغانی به همین جامعه بیمار دادم به جز مشتی کودک
روانی و عصبی و عقده ای که قرار است آینده را بسازند ؟
امیدم به این است که به راستی گذشته من چراغ راه آیندگان باشد .
شهربانو