2007-03-31

چرا او که اعتراض کرد سوخت ؟

اعتراضش از نظر بزرگترها قابل قبول نبود و می گفتند : زن و حاضر جوابی ؟ زن و مقاومت در مقابل مردش ؟ مگر خانه شوهر خانه خاله جان است که هر کاری دلت خواست بکنی و هر حرفی دلت خواست بزنی ؟ او جواب می داد : خانه شوهر خانه خاله جان نيست خانه مشترک ماست ، ما شريک زندگی هستيم نه ارباب و رعيت . همانگونه که من اجازه بی ادبی و فحاشی ندارم ، او هم چنين اجازه ای ندارد . همانگونه که من اجازه دست بلند کردن به او ندارم او نيز اجازه دست بلند کردن به من را ندارد . و پاسخ می شنيد : مردی گفته اند و زنی گفته اند ترا چه به اين حرفهای گنده تر از دهانت ، برو سرت را بيانداز پايين و زندگيت را بکن . او که ترا می زند البته کار خوبی نمی کند . اما تو هم بی تقصير نيستی ، اشتباه می کنی ، حرفش را گوش نمی کنی ، گاهی وقتها وظايفت را درست انجام نمی دهی . و او باز جواب می داد : او هم بيشتر وقتها اشتباه می کند و وظايفش را فراموش می کند ، مگر من می زنمش ؟ بزرگترها انگشت به لب می گزيدند گه چه دختر پرروئی کتک زدنش باقی مانده بود .
اين چنين بود که مثل آب خوردن طلاقش دادند . گردن بند طلايش ، ظروف نقره اش ، قالی کرمانش و... را با خود به خانه پدرش باز گرداند و نیمه تنش و گوشه جگرش را در خانه شوهر جاگذاشت . طبق حکم دادگاه هفته ای يک روز اجازه ديدار فرزندانش را داشت . اما موفق به ديدارشان نشد . روزی همراه بزرگترها به کلانتری مراجعه کرد . مرد در جواب تلفن رئيس کلانتری مودبانه اظهار داشت که راهش دور است و نميتواند هر هفته مرخصی بگيرد و اما قول می دهد سه ماه تابستان بچه ها را پيش مادرشان بفرستد . در ضمن اگر زنش پشيمان شده و ( باشی رحلت داشينا ده يدی ) به شرطی که معذرت بخواهد و قول بدهد که زن خوب و حرف شنوئی باشد ، حاضر است دوباره زندگی را با او از سر بگيرد . عذر مرد و پيشنهادش مورد پسند رئيس کلانتری و بزرگترها شد . به نظر آنها اين فرصت مناسبی برای آشتی دادن و پيوند دوباره آنها بود . اما مهناز نپذيرفت و اظهار کرد گناهی مرتکب نشده که عذری بخواهد و شرطی بپذيرد و باز مورد نکوهش بزرگترها قرار گرفت و مجبور شد تا تابستان حوصله کند . اما کو تا تابستان ( ائششه ييم اؤلمه يونجا بيتينجه ن ، يونجام سارالما توربا تيکينجه ن ) بزک نمير بهار مياد کمپوزه با خيار مياد . روزها به کندی سپری شد و تابستان فرارسيد . و مرد زير قولش زد و پيامی فرستاد که : اگر زن خوب و مادر شايسته ای بودی خانه و زندگی وبچه ها را رها نمی کردی .
نااميد نشد و سعی کرد کاری پيدا کند تا بتواند خود روی پاهای خود بايستد و حضانت فرزندانش را طلب کند . اما با ديدن چند مورد جو نامطلوب در حق زنان بيوه ، خانه نشينی را ترجيح داد . دوری از فرزندانش از يک سو و سرزنش و سرکوفت و تحقير نزديکان و دوستان و جامعه از سوئی ديگر او را از پای انداخت . توانائی پاهايش کم و کمتر و سرانجام فلج شد . گفتند که پزشک معالجش می گويد بيماری او روحی است نه جسمی . سعی کنيد به او روحيه و قوت قلب بدهيد تا بتواند دوباره سر پا بايستد .
دلداری و تسلی و قوت قلب اطرافين خود زخمی بود جداگانه : خودت کردی ، ( اؤزو ييخيلان آغلاماز ) خود کرده را چاره نيست . ما گفتيم تحمل کن و حرفمان را گوش نکردی . ميدانستی که بچه هايت را از آغوشت می گيرند . اگر کمی کوتاه می آمدی حالا تو هم برای خودت خانه و زندگی داشتی و اينقدر بدبخت نمی شدی . حالا ترو خدا خودت را ناراحت نکن . سرنوشتت اين بود . چه می توان کرد . شايد قسمتت اين بود و ...
بچه ها کمی بزرگ شدند و توانستند مداد و کاغذ به دست بگيرند برايشان نامه نوشت درخواست کوچکش اين بود که دستخط آنها را ببيند حتی اگر جمله ای کوتاه باشد . می خواست برايش تلفن کنند تا صدايشان را بشنود . اما نامه ها هرگز به دست بچه ها نرسيد .
نوجوان که شدند دلشان برای ديدن مادر پر نمی کشيد . می گفتند : زنی که فرزندانش را فدای غرور خود کند شايسته مادری نيست . اما با گذشت زمانی کوتاه متوجه واقعيت تلخ آنچه که بر مادر گذشت شدند . فهميدند که ( آغاج آجيدير ، جان شيرين ) ضربه چوب و چماق تلخ است و جان شيرين و ميزان تحمل انسانها متفاوت .
اينک شوق ديدار فرزندان به پاهای مادری رنج کشيده و ناتوان قدرت بخشيده تا پنج شنبه ها با قدمهای آهسته از خانه بيرون بيايد و دم کوچه به انتظار ديدار فرزندانش بايستد . مادری که می گويد : هفته يک روز است و آن روز پنج شنبه است .
***
دوری از فرزند
بر من شده عرصه جهان همچو قفس
در ديده نمانده نور و در سينه نفس
رنجی که من از دوری فرزند کشم
يعقوب از آن درد خبر دارد و بس
...
مادر که ز طفل خويشتن محجور است
يعقوب وش ار کور شود معذور است
چون من که تعلقم ز اسباب جهان
بر يک پسر است و آنهم از من دور است
...
نام شاعر : عالم تاج قايم مقامی - ‌ژاله

No comments: