2008-10-30

این سوغاتی

به حاجی خانم که تازه از زیارت حج برگشته بود ، زنگ زدم تا زیارت قبول عرض کنم .پس از زیارت قبول و انشالله سفر کربلا و سوریه هم قسمت شود گفتن و خوش و بش گفت : فکر نکنی که فراموشت کرده ام . سوغاتی ات پیش من محفوظ است . آدرس پستی بده سوغاتی تو برات بفرستم
گفتم : تو رو خدا زحمت نکشید سلامتی شما برای ما همه چیز هست
گفت : عزیز جان تعارف رو بگذار کنار آدرس رو بگو. دیر کنی یک دفعه پشیمون میشم ها ! به آب زمزم آغشته کردم. با خودم به زیارتگاهها بردم . برای خودم و حاجی آقا و آبجی و خانم بزرگ هم آوردم
گفتم : دست شما درد نکنه . زحمت کشیدید. اما تا رسیدن بسته پستی من زهره چاک میشم . حالا نمیشه بگوئید این بسته چی هست
گفت : کفن
لحظه ای خشکم زد . گوشی تلفن به گوشم چسبید. مرگ را در چند قدمی خودم حس کردم
گفتم : آخر چرا کفن ؟ قحطی هدیه بود ؟
گفت : مگر همه مسافر نیستیم ؟ خواستم آخرین لباسمان از پیش انتخاب شده و آماده و بهترین باشد
گفتم : این آخرین لباس همیشه سفید و معلوم و نخ و سوزن ندیده است. همه جا هم فراوان است و به راحتی یافت می شود
گفت : اشتباه می کنی . وقتی می میریم اطرافیان با گریه و زاری نمی دانند چی بخرند و چگونه تهیه کنند. اما من این لباس را به آب زمزم و گلاب آغشته کردم
..
قیزیل گول اولمویایدی
سارالیب سولمویایدی
بیر آیریلیق بیر اؤلوم
هئچ بیری اولمویایدی

..
ای کاش
گل سرخ نه می روئید و
نه زرد وپژمرده می شد.
ای کاش
در دنیا جدائی و مرگ
هیچ کدامشان وجود نداشت

No comments: