ترگیل
سریلانکائی است. والدینش پس از ازدواج، به آلمان کوچ کرده اند و بچه ها اینجا به
دنیا آمده اند. مادر سواد آلمانی ندارد و به زحمت جملاتی به زبان می آورد. اما
خانه دار و کدبانوئی به تمام معناست. از هر انگشتش هزار معرفت می بارد. هر سه
فرزندش موفق و صاحب شغل مناسبی هستند. دو سال پیش ازدواج کرد و ما را به عروسی اش
دعوت کرد. آن هم چه عروسی! گویا وارد بولیوود شده ای و شاهرخ خان و کجول دارند می
خوانند و می رقصند. پذیرائی بسیار عالی بود و میز غذاخوری، پراز غذاهای رنگارنگ
البته با طعمی بسیار تند. مردم هندوستان و پاکستان و سریلانکا و گویا بنگلادش غذاهایشان بسیار تند است و
فلفل تند چاشنی اصلی شان است. می گوید غذا بدون فلفل برای ما، غذا بدون نمک برای
شماست.
بنا به گفته خودش، تا به حال به سریلانکا نرفته و وطن مادری اش را به چشم ندیده
است. اما مقید به آداب و رسوم و مذهب پدری اش « بودائی» است و زبان مادری اش را
مثل آب خوردن بلد است. برای قبول حاجت و دعایش نذر می کند که روز سه شنبه یا جمعه
از خوردن گوشت، هر گوشتی که باشد، پرهیز کند. یکشنبه« عاشورا» ی ما بود و روزمذهبی
آنها. به عبادتگاهشان رفته و برای صرف شام، آمدند. کسی کاری به دین و باور و
اعتقاد دیگری نداشت و ندارد. دوستی است و ملاقات های خانوادگی و احترام. بر خلاف
هموطن ایرانی که وقتی سخن از عاشورا پیش آمد، گفت:« اصلا حسین کیست که برایش
عزاداری می کنید؟» و کسیکه مسلمان نبود و دین دیگری داشت جواب داد:« عیسی به دین
خود موسی به دین خود. هیچ کسی اجازه زیر سوال بردن باور کسی را ندارد.» و هموطن
دلخور شد از حاضرجوابیِ این دوست سریلانکائی.
نزدیکی عبادتگاهشان، مغازه ای است که اجناس مخصوص کشورشان را می فروشد. او نیز «
ترگیل یا مانگوسته» خریده و آورده بود. میوۀ
مناطق گرمسیری که گران نیز هست. به اندازه توپ پینگ پنگ یا کمی بزرگتر از
گردو. پوستش را که می شکنی، میوۀ سفید شبیه سیرنمایان می شود. شیرین و خوشمزه، اما
کوچک. تعدادی برای ما آورده و میوه اش را درآورده و تقدیم ما کرد. ما میگوئیم نیسگیل تیکه سی.
دوستوم منی یاد ائیله سین، ایچی بوش بیر گیردکانلا.
No comments:
Post a Comment