اندوه پرست
کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
*
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
*
وه .. چه زیبا بود اگر پائیز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمالنی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
*
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
*
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
*
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز بودم
No comments:
Post a Comment