آن قدیمها که هنوز مدارس به سبک کنونی به وجود نیامده بود ، دانش آموزان برای آموختن علم و دانش به مکتب می رفتند. در مکتب بچه ها قرآن و کلیله و دمنه و بوستان و گلستان و کتابهای دیگر ادبی را می خواندند و می آموختند. آن زمانها برای تنبیه دانش آموزان از فلک استفاده می شد. دو کف پا را به چوب می بستند و بر کف پا چوب می زدند. آن زمانها فکر می کردند که کتک بهشت دن گلیب ( کتک از بهشت آمده ) در مایه :تا نباشد چوب ترفرمان نبرد گاو و خربعد که مدارس جدید تاسیس شدند ، برای پیشرفت درسی دانش آموزان فلک کنار گذاشته شد وتنبیه با خط کش و تنبل کشیدن سر صف و بر پشت لباس کلمه تنبل نوشتن و چسبانیدن به کار بسته شد. در هر دوره ای برای پیش برد آموزش و پرورش روشی ابداع شد. تا بالاخره به این نتیجه رسیدند که : جان دئسن جان ائشیدرسن/ اگر جان دلم بگوئی ، جان دلم می شنوی
درس معلم ار بود زمزمه محبتیجمعه به مکتب آورد طفل گریز پای رابه تدریج نرمش و تشویق و جایزه و صد آفرین ، جای تنبیه را گرفت. در روزگاری نه چندان قدیم . در گوشه ای از آن آب و خاک آقا معلمی سر کلاس از دست دانش آموزش به تنگ آمده بود. پسر بچه بسیار شلوغ و نامرتب و بد دهن و درس نخوان بود. روزی از روزها آقا معلم سر کلاس درس هر چه به این پسر تذکر داد که ساکت باشد ، جواب مثبتی دریافت نکرد . بالاخره از کوره در رفت و یک سیلی جانانه به صورت پسر خواباند. پسر را می گوئید همان دم نقش بر زمین شد و درگذشت. آقا معلم بازداشت شد و پدر و مادر و اقوام به عزای کودک نشستند . نزدیکان آقا معلم در مراسم عزاداری شرکت کردند تا بلکه دل خانواده کودک را به رحم بیاورند و از قصاص و دیه بگذرند. بعد از شب هفت پسر ، باز پدر و مادر و زن و بچه آقا معلم راهی خانه مادر و پدر داغدار شدند تا رضایت بگیرند. پدر کودک گفت: پسرم مبتلا به بیماری لاعلاجی بود و چند ماهی از عمرش باقی مانده بود . ما هم پدر و مادریم دیگر ، با خودمان گفتیم حالا که چند ماهی از عمر کودکمان مانده بهتر است رهایش کنیم هر کاری دلش می خواهد بکند . هر چی شلوغی و ناراحتی کرد چیزی به او نگفتیم . آخر بیمار بود و دل مان هم کباب بود. ما نمی دانستیم آقا معلم را خشمگین می کند وگرنه به او می گفتیم موضوع از چه قرار است. حالا سیلی آقا معلم بهانه ای برای مرگ فرزندمان شده است. شکایت نمی کنیم . دیه هم نمی خواهیم اما این درس عبرتی برای آقا معلم باشد که دست روی هیچ یک از دانش آموزانش بلند نکند. به آقا معلم سفارش می کنیم که از این شهر کوچ کند. به شهری بروید که دیگر همدیگر را نبینیم. دلمان نمی خواهد با دیدن شماها علت مرگ فرزندمان را به خاطر بیاوریم.آنها به راستی رضایت دادند و قتل عمد هم نبود و دقیق نمی دانم گویا آقا معلم اخراج نشد بلکه به منطقه ای دور دست منتقل شد.می گویند : در عفو لذتی است که در انتقام نیست.باز می گویند : ببخش تا خدا تو را ببخشد.همچنین می گویند : ببخش اما فراموش نکن.سرانجام : آواز دهل شنیدن از دور خوش است.داشتم وبلاکهائی را که در مورد چشم در مقابل چشم پست هائی نوشته اند می خواندم . به این ها رسیدم:
درس معلم ار بود زمزمه محبتیجمعه به مکتب آورد طفل گریز پای رابه تدریج نرمش و تشویق و جایزه و صد آفرین ، جای تنبیه را گرفت. در روزگاری نه چندان قدیم . در گوشه ای از آن آب و خاک آقا معلمی سر کلاس از دست دانش آموزش به تنگ آمده بود. پسر بچه بسیار شلوغ و نامرتب و بد دهن و درس نخوان بود. روزی از روزها آقا معلم سر کلاس درس هر چه به این پسر تذکر داد که ساکت باشد ، جواب مثبتی دریافت نکرد . بالاخره از کوره در رفت و یک سیلی جانانه به صورت پسر خواباند. پسر را می گوئید همان دم نقش بر زمین شد و درگذشت. آقا معلم بازداشت شد و پدر و مادر و اقوام به عزای کودک نشستند . نزدیکان آقا معلم در مراسم عزاداری شرکت کردند تا بلکه دل خانواده کودک را به رحم بیاورند و از قصاص و دیه بگذرند. بعد از شب هفت پسر ، باز پدر و مادر و زن و بچه آقا معلم راهی خانه مادر و پدر داغدار شدند تا رضایت بگیرند. پدر کودک گفت: پسرم مبتلا به بیماری لاعلاجی بود و چند ماهی از عمرش باقی مانده بود . ما هم پدر و مادریم دیگر ، با خودمان گفتیم حالا که چند ماهی از عمر کودکمان مانده بهتر است رهایش کنیم هر کاری دلش می خواهد بکند . هر چی شلوغی و ناراحتی کرد چیزی به او نگفتیم . آخر بیمار بود و دل مان هم کباب بود. ما نمی دانستیم آقا معلم را خشمگین می کند وگرنه به او می گفتیم موضوع از چه قرار است. حالا سیلی آقا معلم بهانه ای برای مرگ فرزندمان شده است. شکایت نمی کنیم . دیه هم نمی خواهیم اما این درس عبرتی برای آقا معلم باشد که دست روی هیچ یک از دانش آموزانش بلند نکند. به آقا معلم سفارش می کنیم که از این شهر کوچ کند. به شهری بروید که دیگر همدیگر را نبینیم. دلمان نمی خواهد با دیدن شماها علت مرگ فرزندمان را به خاطر بیاوریم.آنها به راستی رضایت دادند و قتل عمد هم نبود و دقیق نمی دانم گویا آقا معلم اخراج نشد بلکه به منطقه ای دور دست منتقل شد.می گویند : در عفو لذتی است که در انتقام نیست.باز می گویند : ببخش تا خدا تو را ببخشد.همچنین می گویند : ببخش اما فراموش نکن.سرانجام : آواز دهل شنیدن از دور خوش است.داشتم وبلاکهائی را که در مورد چشم در مقابل چشم پست هائی نوشته اند می خواندم . به این ها رسیدم:
No comments:
Post a Comment