2009-01-27

ملامحمد فضولی

راویان تاریخ حکایت می کنند که ملامحمد فضولی حدود چهارصد سال و اندی پیش در شهر کربلا و یا شهر حله ، از ولایات عراق به دنیا آمد. در شهر بغداد تحصیل کرد و به علت هوش و استعداد و علاقه اش به زبانهای مختلف ، مسلط به زبانهای ترکی و عربی و فارسی شد. دیوان اشعار فارسی و دیوان اشعار ترکی اش را خوانده ام . اشعار ترکی این شاعر مرحوم مخلوطی از ترکی و فارسی است و اشعاری زیبا و دلنشین دارد. اشعارش در فیلمهای ماندگار مشهدی عباد و آرشین مال آلان ، به صورت ترانه های دلنشین عاشقانه اجرا و به زیبائی فیلم افزوده است. اما به قول یئرآلما ، یک بار اتفاقی برنامه محلی از تلویزیون را تماشا می کردم . آقائی که داشت در برنامه محلی صحبت می کرد ، جملاتش فارسی بود و فقط افعال را به روش و دستورزبان ترکی صرف می کرد . مثلن می گفت : ( با عرض سلام خدمت بینندگان محترم و سلام و درود برنامه نی آغاز ائیلرم و امیدوارم که همیشه سربلند و سرافراز اولاسوزو...) مادربزرگ مرحومم اگر می شنید می گفت : این نی و ائلیرم و اولاسوز را نیز بیزه قوناق اول دای ( نی و ائلیرم و اولاسوزرا مهمان ما باش . یعنی زحمت نکش این ها را هم فارسی بگو و خلاص کن .) شاید می خواست از ملامحد فضولی تقلید کند . اما تقلیدش خیلی ناشیانه و نا موزون بود. میرزا علی اکبر صابر در یکی از اشعارش ، سبک او را به طنز و تمسخر می گیرد . اما مرحوم شهریار او را شاعر بزرگ معرفی می کند. خوب نظرها مختلف است . در اینجا دوبیتی های ترکی و اینجا دوبیتی های فارسی اش را بخوانید و مقایسه کنید. به نظرتان کدام دلنشین تر است ؟ به نظر من او شاعری توانا بود .
**
دبیرستان که بودیم دبیر ادبیات فارسی ما می گفت تبریزی ها حروف ج ، چ ، گ و ک را درست تر
از فارسی زبانها ادا می کنند. صدای اصلی حروف ج ، چ ، گ ، ک همان صدائی است که تبریزی ها بیان می کنند.
**
ایمیلی داشتم . مقاله ای با نام « شاید اگرمن اگر خدا بودم » این مقاله13 صفحه ای او دلنشین و غمگین ، همراه با آرزوهای دست نیافتنی است. جائی می نوسید :شاید اگر من خدا بودم ، تمام دنیایم را به آفریدگانم می بخشیدم تا در عوض اجازه دهند من هم طعم میوه های زمینی را بچشم و دستم را به پوست درختان و گیاهان بکشم و جوجه تیغی را نوازش کنم تا باعث دلگرمی اش شوم . چون می دانستم تا حال کسی این کار را نکرده است.شاید اگر من خدا بودم خداوندی ام را به مورچگانی می بخشیدم که نظم را باید از آنها می آموختم.شاید اگر من خدا بودم همه را زن و مرد 60 ساله به دنیا می آوردم . با شمارش معکوس. در این حالت آنها 20 سال دیگر که 40 ساله می شدند همزمان به سن بلوغ می رسیدند و در دنیای من این قدر جهنم درست نمی شد. چون آن موقع زن می دانست که زندگی چیست و مرد می دانست که زن ابزار نیست.

No comments: