2009-01-24

با حیوانات مهربان باشیم

آن قدیمها که ما بچه محصل بودیم ، هر روز صبح زود داداش بزرگ همراه پسرخاله بزرگ که همسایه بغل دستمان بود از خانه بیرون می رفت و نان بربری یا نان لواش تازه می خرید و می آورد. گاهی وقتها هم نان سنگک می خرید. صف نان سنگک همیشه طولانی بود. انصافن این نان سنگک تبریزی آن هم برای صبحانه جان می داد. تازه خمیر و مواد زایدش هم زیاد درنمی آمد. اندازه اش هم بزرگ و پربرکت بود. برای همین هم صف اش طولانی بود. صبحانه نان گرم با چای شیرین و پنیر می خوردیم. بعد از تمام شدن ، مادرم اجازه نمی داد بلند شویم و می گفت : هر کس خرده نانش راریز ریزکند و بعد بلند شود. اما ریز ریزکردن خرده نان دیگرچه صیغه ای بود؟اصل موضوع اینجاست که مشهدی حسن ، شاطر آقای محله می گفت : فلان اداره از ما می خواهد که نان را کیلوئی بفروشیم . خریدار و فروشنده هم دلشان می خواهد نان را دانه ای خرید و فروش کنند. حالا اگر من نان را نازک و برشته بپزم و به همان قیمت بفروشم ، نانم را می برند که گرانفروشی کرده ای. کیلوئی هم هیچ صرف نمی کند . حالا من چه کار می کنم ؟ خمیر دورتادور نان را زیاد می کنم که وقتی بازرس آمد و وزنش کرد مشکلی برایم پیش نیاید. حالا کار شما خریداران چیست ؟ خوب معلوم است نان را از من بخرید قسمتهای برشته را نوش جان کنید و قسمتهای کلفت و خمیر و سفت را ریز کنید و جلو پرنده ها و چرنده ها بریزید. این مخلوق خدا هم شکم دارند یا نه ؟ این شکم باید سیر شود یا نه ؟پدربزرگم هم به مشهدی حسن شاطر حق می داد و می گفت: بنده خدا راست می گوید .برای همین هم ما هنگام خوردن نان لواش دورتادور آن را که کلفت و سفت بود می بریدیم و قسمت برشته اش را می خوردیم و یک عالمه نان مانده ، روی دست مادرمان می ماند. به دستور مادر هر کدام از ما سهم خود را ریز ریز می کردیم و او سفره را گوشه حیاط خالی می کرد. یک بشقاب بزرگ پلاستیکی آب هم کنار ریزه نانها می گذاشت. ما حوض بزرگی داشتیم اما او فکر می کرد برای جانوران کوچک آب خوردن از حوض مشکل است . کبوترها و گنجشکها و گاهی اوقات هم مرغ و خروس و غاز و بوقلمونی که از ماکو و شبستر برای مان مهمان می آمد ند ، نانها را می خوردند. موقع ناهار هم آقا گربه می آمد و دم در می نشست و به غذا خوردن ما نگاه می کرد. آن وقت غذا از گلویمان پائین نمی رفت و مادرم فوری یک تکه استخوان را بر می داشت و گوشتهایش را جدا می کرد و یک کمی گوشت به اندازه ای که گربه سیر شود باقی می گذاشت و استخوان را جلوی آقا گربه می گذاشت . داداش بزرگ که دوست داشت استخوان بخورد وقتی ادای مادر را می دید اعتراض می کرد و می گفت : وقتی می خواهی استخوان را به من بدهی همه گوشتهایش را می کنی . حالا آقا گربه عزیز دردانه ات شده و براش استخوان با گوشت می دهی ؟مادرم جواب می داد : بچه جان شکم این زبان بسته باید سیر شود یا نه ؟ تو می توانی هر غذائی بخوری این که نمی تواند.پدرم به شوخی می گفت : پسرجان ، برو کار می کن مگو چیست کار. این آقا گربه طفلکی که نان مفت نمی خورد. کار می کند .این حیوان نگهبان زیرزمین و صندوقخانه مادرتان است . این نباشد که موشها امان از ما می برند.پدرم حق داشت .ما از همان کودکی ، از بزرگترهایمان ، از مادربزرگ و پدربزرگمان به اشکال مختلف ( نذر کردن ، پرورش دادن واقسام مختلف) آموخته ایم که به فکر حیوانات و سیر کردن شکم آنها نیزباشیم. مادربزرگم می گفت : اگر درد ، شکم خودمان باشد که روزی ده ریال برای دو تا نان کافی است.من این سخن « این همه آدم فقیر و این همه بچه گرسنه است و شما به فکرحیواناتید ؟ » را نمی پذیرم. به فکرآدمهای فقیرو گرسنه بودن هیچ ضدیتی با توجه به حیوانات ندارد.هر دو مبحثی جداگانه و هر دو مهم هستند. تا آنجائی که از دستمان برمی آید هم به فقرا کمک می کنیم و هم مواظب این زبان بسته های خدا هستیم.
آقای ضرغامی امام رضا علیه السلام ضامن آهو لقب گرفته بود.
به دعوت مینو صابری عزیز می نویسم . دوستان عزیز را نیز دعوت می کنم در این مورد بنویسند.

No comments: