2008-11-21

کلوچه اهری


در وبلاک یوخا عکس خوشمزه کلوچه اهری را دیدم و یاد آن دور و زمان افتادم . من و دوستان « کلوچه اهری » را خیلی دوست داشتیم . البته آللاهدان گیزلی دئییل سیزدن نه گیزلی ( از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ) حالا هم خیلی دوست دارم . تا آنجائی که به خاطر دارم این کلوچه در هر مجلسی جای مخصوص خودش را داشت . محصل که بودم گاهی اوقات دیرم می شد و فرصت صبحانه خوردن نداشتم مادرم پول می داد و می گفت : از مشهدی حسن قناد، اهری بخر و بخور. چقدر خوش به حالم می شد. اهری هم ارزان و خوشمزه بود و هم اندازه اش مناسب بود و شکم را خوب سیر می کرد.
صبح یکی از روزها سر راه مدرسه سه تا اهری خریده و به مدرسه بردم . تازه زنگ خورده بود و سر صف ایستاده بودیم. آن زمانها ما دو تا دو تا سر صف می ایستادیم .
گفتم : مهری می دونی از مشد حسن قناد چی خریدم؟
گفت : نه ! چی ؟
آهسته توی گوشش گفتم : اهری.
یک دفعه با صدای بلند گفت : آخ جون ! آخ جون ! آخ جون ! نگو دهنم آب افتاد ، دلم به تاب تاب افتاد.
نگو که مبصر ما را زیر نظر گرفته و در عالم خودش یک چیزهائی شنیده و تفسیر کرده ، فوری به طرف خانم ناظم رفت و در گوشش نجوا کرد و برگشت. داشتیم با نظم و ترتیب از جلو خانم ناظم می گذشتیم که به من و مهری اشاره کرد و گفت : شما دوتا بمانید کارتان دارم .
مبصر به ما نگاهی کرد و سرش را طوری تکان داد که گویا می خواست بگوید : هله کی !
خلاصه بعد از رفتن دانش آموزان به کلاسها ما نیز همراه خانم ناظم به دفتر رفتیم . آن موقع ها که دانش آموز نمی توانست به راحتی وارد دفتر شود و حرفش را بزند . چقدر ترسیده بودیم . آخر اول صبحی چه خطائی از ما سرزده بود ؟ خانم ناظم پشت میزش نشست و پرسید : دهانتان برای چی آب افتاده ؟ شما هیچ خجالت نمی کشید ؟
من و مهری خجالت کشیدیم چون بزرگترهایمان گفته بودند که دختر نباید شکمو باشد و هر خوردنی که می بیند دهنش آب بیفتد. مهری با لکنت گفت : خانم ناظم به خدا ما ..
خانم ناظم حرف او را قطع کرد و گفت : به خدا چی ؟ شما مدرسه می آیید که درس بخوانید یا هرکاری که دلتان می خواهد انجام دهید ؟ تو، مهری ، دراز بی مصرف از آن قد بلندت خجالت نمی کشی ؟
داشت همین طور سرزنش می کرد که انصاف ندیدم و پیس دستی کردم و گفتم : خانم ناظم اجازه ؟ اون تقصیر نداره من خریدم . از قنادی سر کوچه مان خریدم.
با تعجب پرسید : مگر قنادی سر کوچه تان هم از این مزخرفات می فروشد ؟
اما من و مهری از سوال و تعجب خانم ناظم تعجب کردیم . خوب قنادی سر کوچه اهری نفروشد پس کی بفروشد؟ با تعجب جواب دادم : بله خانم ناظم !
خانم ناظم با عصبانیت و تعجب داد کشید : زیادی حرف نزن کیفت را باز کن و هر چه توش هست بریز روی میز.
کیفم را باز کردم و هر چه دفتر و کتاب و نوشت افزار داشتم ، روی میز خانم ناظم ریختم . آخر سر هم پاکت اهری را روی میز گذاشتم . طفلک اهری ها دو سه تکه شده بودند .
گفتم : خانم ناظم ما اینها را از مشد حسن قناد می خریم .
نگاهی به داخل پاکت کرد و پرسید : دکان این قناد کجاست ؟
گفتم : دو تا کوچه این طرفتر . خیلی نزدیک هست .
بعد به خانم ناظم هم تعارف کردم و گفت : دستت درد نکنه دختر جان. الان بابای مدرسه را می فرستم و می خرد .
کارها داشت خوب پیش می رفت . خانم ناظم داشت با دقت لای کتاب و دفترهایم را می گشت تا یک چیزی پیدا کند و سرزنشم کند . این طوری که نمی شود. بالاخره هم پیدا کرد یک صفحه کاغذ که رویش ترانه نوشته شده بود . یک هفته قبل پدر و دائی و آقا جمشیدمون بلیت سینما خریده بودند و دسته جمعی به سینما رفته بودیم . اسم فیلم « بابا نان داد » بود. ساسان کوچولو ترانه ای برای پدرخوانده اش ( بیک ایمانوردی ) خوانده بود و مهری هم تصنیفش را به کلاس آورده و متن این ترانه را روی تخته سیاه نوشته و ما هم رونویسی کرده بودیم .
قلب پاک و مهربون و با صفا دارم / از همه دنیا فقط من یک بابا دارم / تو بابای منی / تو صفای منی / تو خدای منی
من این ترانه را حفظ کرده بودم و برای پدرم می خواندم . خانم ناظم عصبانی شد و گفت : به جای ترانه نویسی درسهایتان را خوب بخوانید . اگر یک بار دیگر از این نوشته ها لای دفترتان ببینم نمره انضباط هر دوتان را صفر می دهم .
ما هم قول دادیم که دیگر از این ترانه ها ننویسیم و با اجازه خانم ناظم به کلاس برگشتیم . البته فوری فهمیده بودیم که مبصر فکر کرده از دکان مشد علی خرازی ماتیک خریده ایم . همان ماتیکهائی که کم رنگ و به آن روغن لب می گفتیم. خوب چه میشه کرد از اهالی محله متعصب و مذهبی آن کوچه قدیمی بودیم و می گفتند دختری که ماتیک بر لب می زند محمدی اش می رود .
از دفتر بیرون آمدیم و به طرف کلاس راه افتادیم . به کلاس که رسیدیم خانم دبیر وارد کلاس شده بود . پرسید : چه خبر شده ؟
که مبصر قبل از ما جواب داد و گفت : خانم اجازه ! اینها ماتیک و ریمل خریده بودند .
مهری گفت : خانم اجازه ! نه خیر دروغ میگه ، کلوچه اهری خریده بودیم .
خانم دبیرمان نگاهی به مبصر کرد و آهسته گفت : کار ائشیتمز یاراشدیرار / کر نمی شنود و حدس می زند.
بیچاره مبصر صورتش به رنگ لبوی پخته و سرخ زمستانی شده بود . جا داشت که من و مهری به او نگاهی بکنیم به معنای « هله کی ! »
ما دوست داشتیم اهری را صبحانه با چای شیرین بخوریم. در مجالس روضه خوانی و قرائت قرآن و سفره های نذری هم کلوچه اهری کنار شکر پنیر و خرما و کشمش نقل مجالس بود. روز عاشورا هم کسانی که نذر داشتند بین عزاداران اهری پخش می کردند.
از میان اهری های عزیز کسی هست که دستور پخت اهری را بلد باشد و یادمان بدهد؟

No comments: