2007-04-27

توران خانم

توران خانم یکی از دوستان قدیمی من ، زنی باحوصله و شوخ بود . با همه مشکلاتی که داشت خنده از لبهایش دور نمی شد در مقابل کنجکاوی دیگران می گفت : دست روی دلم نگذارید که شاپالاغینان اوز قیزاردیرام ( با سیلی صورتم را سرخ نگاه می دارم ) گاهی که مرا افسرده و ناامید از زندگی می دید برایم از عبیدزاکانی حکایتهائی تعریف می کرد . یادش به خیر چقدر می خندیدیم . می گفت : کی گفته گریه جگر را جلا می دهد ؟ من می گویم خنده جگر را جلا می دهد . گاهی اوقات که متوجه خنده های کاذب من می شد می گفت : نخند که با خنده هایت گوئی هزار فحش خواهر و مادر به آدم می دهی .
از قضای روزگار در آن ایام مد روز شدن دانشگاه آزاد اسلامی من و او نیز به دانشگاه راه یافتیم و علاوه بر کار در مدرسه و خانه ، تلاش در دانشگاه نیز بر زحمت ما افزود . لذت دانشگاه برایم مانند خوردن فلفل تلخ بعنوان چاشنی غذا بود . اگر چه تلخ و با زحمت و مشقت بود و خسته از کار مدرسه و خانه روی صندلی نشسته و مجبور به نوشتن جزوه و خواندن دروس بودم اما مثل چاشنی غذا برایم لذتی شیرین می داد . محیط دانشگاه را چقدر دوست داشتم . خودم نتوانسته بودم روی صندلی استادی بنشینم در عوض با استادان آشنا شدم . از هر کدام جمله ای آموختم و این خود نعمتی بود .
روزی از روزهای ابری خدا توران وارد کلاس شد لبهایش از شدت خشکی ترک زده بود . زبانش در دهانش نمی چرخید . پرسیدم : چی شده ؟ گفت : آقا شوهر رفت . پرسیدم : یعنی چی ؟ گفت : مگر من انگلیسی حرف می زنم که تو معنی اش می پرسی ؟ می گویم آقا شوهر رفت . یعنی از زندگیم رفت . یعنی ترکم کرد . یعنی من و بچه هایم را به امان خدا رها کرد و رفت پی کارش و قرار است طلاق بدهد . پرسیدم : شما که مشکل جدی با هم نداشتید چطور شد که یک دفعه تصمیم گرفت برود ؟ گفت : او فکر می کند من آدم غیر عادی هستم ساده تر بگویم او فکر می کند من دیوانه ام . چهار پنج ماه پیش مشکلی جدی برایمان پیش آمد دیگر عاجز از حل آن بودیم من یک دفعه گفتم : خدایا این درد ما را درمان کن سفره حضرت رقیه نذر می کنم و حقوق یک ماهم را تمام و کمال خرج این سفره می کنم . مشکل ما حل شد و وقت ادای نذر رسید . یک دفعه به سرم زد که با پول این نذری به جای باز کردن سفره ، کفش و لباس ارزان قیمت بخرم و در محله فقیر نشین ، بین بچه ها پخش کنم . به بازار رفته وبا کل حقوق برای بچه های فقیر لباس و دمپائی ارزان قیمت خریدم و با آقا شوهر به محله فقیر نشین رفتیم . سر کوچه چند تا بچه بازی می کردند . از اتومبیل آقا شوهر پیاده شده صدایشان کردم و به آنهائی که پابرهنه بودند دمپائی دادم و به بقیه تی شرت و پیراهن و ... چند لحظه ای طول نکشید که دور و برم پر از بچه های قد و نیم قد شد . لباسها را بین آنها پخش کردم و خودم به تماشا ایستادم . نمیدانی از خنده و شادی آنها چقدر لذت بردم . چه روز و شب خوشی داشتم . اقا شوهر از این کارم خیلی ناراحت شد و گفت : پول زبان بسته را بین گداگشنه ها پخش کردی . هر چی گفتم این پول باید پخش می شد به جای دادن به مهمانهای سیر به بچه های گرسنه دادم حالیش نشد که نشد . او مرا دیوانه می داند و پیش نزدیکانش هم چنین ادعائی می کند . به مادرم نیز شکایت کرد و مادرم هم گفت : خوب آقا شوهرت هست دیگر باید یک کمی هم مطابق میل او رفتار کنی . میدانی مادرم می گوید : پالازی بورون ائلنه ن سورون ( گلیم را به خودت بپیچ و همراه ایل حرکت کن ) اما من این را قبول ندارم بالاخره باید تغییر کنیم و در آداب و رسوممان اگر اشتباهی وجود دارد باید اصلاح کنیم . زمانی این سفره ها گره گشای فقرا بود حالا تبدیل به میهمانی و چشم و هم چشمی شده است . گفتم : خوب اقا شوهرت هم از نسل انسان است و زبان سرش می شود می خواستی همینطور که به من گفتی به او نیز توضیح بدهی .گفت : او گوش نمی کند و می گوید این اولین بارت نیست که از این کارهای عجیب و غریب می کنی تو دیوانه ای و هیچ وقت عاقل نمی شوی . میدانی پدر من از نظر مالی وضع خوبی دارد و هر سال قبل از عید به هر کدام از بچه هایش پولی می دهد که خودمان آنچه دلمان می خواهد بخریم . من هم سال گذشته با همه پولی که پدرم داده بود بیست کیلو برنج و روغن خریدم و در بسته های یک کیلوئی بسته بندی کردم و به محله فقیرنشین رفتم و به هر خانه ای یک بسته برنج و یک عدد روغن مایع دادم . نمیدانی چقدر خوشحال شدند و دعا کردند . برایشان غیرمنتظره بود . باور کن که خیلی لذت بردم . کیف کردم . اما اقا شوهر ناراحت شد و گفت : آدم باید دیوانه باشد که هدیه اش را به این و آن ببخشد .
راستی نمیدانم در مقابل بعضی از این آقا شوهرها چه بنویسم . تنها چند جمله ای می نویسم . آدم باید دیوانه باشد که عیدی و پاداش اداریش را دو دستی تقدیم آقا شوهر کند و آن آقا نیز حامام سویوندان دوست دوتا ( با آب حمام دوست پیدا کند ) و آنرا درسته تقدیم خواهر عزیزش کند . آدم باید دیوانه باشد که خودش کار کند و در خانه خرابه مستاجر باشد آنگاه حقوقش خرج اقساط اتومبیل شخصی خواهرشوهر شود . آدم باید دیوانه باشد که شب عیدی لباس تازه نداشته باشد و لباسی را که خواهرش هدیه داده از دستش بگیرند و دو دستی تقدیم مادرشان کنند . آدم باید هزار بار دیوانه باش
د که این همه پخمه باشد . آدم باید دیوانه باشد و آدم باید دیوانه باشد . خدای من چقدر خسته ام از دست این آدم که اینقدر دیوانه است .
...
عزیزیم یاندی کؤنلوم / عزیز م سوخت دلم
درده بولاندی کؤنلوم / به درد پیچید دلم
بیلدیر غصه ایچینده / سال گذشته در غم
بو ایل تالاندی کؤنلوم / امسال غارت شد دلم

12 comments:

Anonymous said...

سلام شهربانوي عزيز. وااااااااااااااي گفتي...چقدر خانمهايي مي شناسم كه اين مشكلات رو دارن. خانمهايي كه اختيار برنامه ريزي براي درآمدشون رو ندارن. خانمهايي كه بمراتب از شوهرانشو زرنگ تر هستن و فكر اقتصادي بهتري دارن اما به خاطر درجه ي دو بودن در خانه، بايد ساكت بمونن و هيچوقت پيشرفتي چه مالي و چه فرهنگي نكردن. دلم ميسوزه كه اين اشتباه رو مقدس ميدونن و اسمش رو ميگذارن بساز بودن و زن زندگي بودن! موافقم كه زن و شوهر بايد باهم همكاري كنن و جيبشون يكي باشه اما اينها زناني هستن واقعا بدون هيچ اثرگذاري در روند زندگي خانواده.و سفره هاي نذري كه نوشتي هم حاكيتيه... شب هاي جمعه حجره دارهاي قديمي بازار، با ماشينهاي آخرين مدل، در حاليكه همشون حداقل شصت سال دارن، جمع ميشن خونه يكي از خودشو... به اسم هيات قرآن و يا سفره نذري... اما خدا ميدونه چقدر غذا وسط مياد و چقدر اسراف ميشه و آخر سر هم كه دارن ميرن دستشون يه بسته از همون خوراكي هاي نابه كه بعنوان نذري به خونه هاشون ميبرن...كه البته با داشتن امراضي مثل قند و چربي و فشارخون بالا، همه اين مواد غذايي راهي سطل آشغال ميشه! گرچه چند ساليه رايج شده كه به محلات فقيرنشين هم سري بزنن و نذري هاشون رو اونجا تقسيم كنن اما درصد بيشتر مردم هنوز داراي اين تفكر هستن كه بايد سفره نذري در خونه خودشون پهن بشه تا نوري كه بر اون تابيده ميشه خير و بركت و سلامتي براي اهل خانه هديه بياره! خدايا كمي ما رو راه راست هدايت كن.

Anonymous said...

فرق است بین دیوانگی و اکسنتریک بودن. ایده احسان بدون این که ادعای حل مشکلات را داشته باشد قلب ها را به هم نزدیک می کند و مثل یک ورزش مقدماتی است برای تلاش های جمعی و کارهای بزرگ. هر عقل سلیمی انتقاد به نوع نذر های مرسوم را می پذیرد اما اگر کسی نقشه خرد پسند برای احسان بکشد نباید مارک دیوانگی به او بزنند.
ما فکر می کنیم یا باید دنیا را از نو بسازیم یا باید در لحظه و برای لذت آنی زندگی کنیم. در حقیقت احسان راه میانه است برای زمانی که اجتماع دست ما را بسته و ما را ترغیب به خودخواهی می کند. راهی برای زنده نگه داشتن اعتقادات و ارزش هایی که در خاکستر سنت گم شده است.
برای من شخصا احسان کاری در ردیف خدمات پزشکی است.
حالا این ایده عوضی اینقدر ریشه داره که باعث اعکاب نمی شه ، این ایده که فرضا مرد عقلش بیشتره. این طاعون باور کنید یا نه سامرز رو هم از دم تیغش گذروند. رئیس دانشگاه هاروارد رو می گم حالا مردم بیچاره کوچه و خیابون که جای خود داره.

Anonymous said...

چه سخته كه زنهاي ما اختيار زندگيشون رو ندارن. هر لحظه ميبينم دوست وهمكار و قوم و خويشي كه كم و زياد با چنين مشكلي روبه روست :(

Anonymous said...

شهر بانوي عزيز و مهربان مثل هميشه از دردهايي گفتي كه هر روز در جامعه با اون روبرو هستيم و واقعن نمي‌دونم كي تموم مي‌شه . متاسفانه نسل جديد زنان ايران از سمت ديگه بام افتادن يعني به شكلي افراطي با زير پا گذاشتن تمام قيدو بندهايي كه ما در فرهنگكون داشتيم و بعضي از اونها واقعن خوب هم بوده انگار مي‌خوان رنج مادرانشون رو فرا فكني كنند .از اينكه بهم سر زدي نمي‌دوني چقدر خوشحال شدم من لينكت رو دادم به خاطر همين حتي اگر كامنت هم نگذارم هر روز بهت سر مي‌زنم و از نوشته‌هاي قشنگ و بي ريا و خودنمايي شما لذت مي‌برم وخيلي دلم مي‌خواست بدونم با اين روح لطيف متولد چه ماهي هستين ..

Anonymous said...

سلام شهر بانو جان. ما که سیستانی نیستیم. ما غربتیم. الان سیستانیم یه روز دیگه ممکنه یه جا دیگه باشیم. من مشهدیم ولی سیستانو دوست دارم مثه همه ی زمین خدا قشنگ و دوست داشتنیه.

Anonymous said...

سلام شهربانو جان
واقعا تاسف میخورم به طرز فکر این آقا شوهر
این آقا لابد انتظار دارن خانومشون پولشو دو دستی تقدیمش کنه و اون آقا هم بخوره یه آبم روش.....ولی به نظر من انسان باید خیلی بزرگوار باشه که توانایی بخشیدن مالش به دیگران را داشته باشه.کار کوچیکی نیست.دلی به وسعت دریا میخواد

Anonymous said...

با سلام خدمت شما
من در ايران تنها دلخوشي ام خواندن مقالات شما و چاپ آنها هم براي خواندن اعضاي خانواده و هم نگهداري آنهاست ولي متاسفانه اخيرا امكان كپي را نميدهيد پس تكليف من كه در محيط كار با استفاده از اينترنت پرسرعت و كم خطر تا حالا اين كار خلاف را تنها براي استفاده شخصي انجام ميدادم چه ميشود اگر ابرايتان ممكن است حداقل براي داخل ايران اين امتياز را بدهيد. با تشكر
خواننده عاشق مطالب شما

خاتونك said...

عجیبه که آدم اختیار مال خودش رو نباید داشته باشه فقط به خاطر اینکه زنه

Anonymous said...

خواننده عاشق مطالب ما : با سلام به خدمت گل روی شما . وقتی تنها دلخوشی شما خواندن و کپی کردن مطالب ناقابل من و دادن آن به دوست و آشنا است چرا باید مزاحم این دلخوشی شما باشم ؟
از وقتی قالب وبلاکم را عوض کردم دیگر این قالب اجازه کپی به من هم نمی دهد .
اما چشم در اولین فرصت سعی می کنیم کدی را که اجازه کپی نمی دهد برداریم .
من مطالب را در پرشین بلاک نیز کپی می کردم که فیلترش کرده اند
لطفن بعد از کپی زیر سطر آخر اسم ناقابل بنده را هم بنویسید تا دوستان این بنده حقیر سراپا تقصیر را بشناسند .
با تشکر از محبت شما دوست عزیز
شهربانو

Anonymous said...

خسرو عزیز : میدانید موضوع چیست ؟ من از خواندن نظرات شما در هر مطلبم لذت می برم و مطلبی جدید یاد می گیرم . اسامی را هم که برای اولین بار می بینم به سراغشان می روم تا یک کمی در موردشان اطلاعاتی کسب کنم . چقدر زیباست داشتن دوستانی چون شما عزیزان .
شهربانو

Anonymous said...

سلام
نمیدونم چرا نظرام ثبت نمیشه؟!؟!؟!؟
شهربانو جان آپ کن دیگه منتظریم.

Anonymous said...

salam Gaya gizi jan, 1 comment baraye in hekayatet neveshtam , vali sharmande bad az publish fahmidam eshtebaahi tu daastane "Geda" pulish shode,montazere neveshtehaye jadid va jazzabe shoma hastam. dustaretan