2025-12-23

برای شب یلدائی که گذشت

آی چله چله قارداش

یکشنبه سی ام آذر و شب یلدا بود. شنبه برای خرید بیرون رفتم. همه چیز خریدم، بجز انار و هندوانه و حلوا و میوه خشک. اوقاتم تلخ شد. بعد از نوشیدن یک فنجان قهوه به خودم آمده با خود گفتم:« دنیا که به آخر نرسیده، برخیز و شام شب یلدا را آماده کن و دور هم جمع شوید و شب خوشی را سپری کنید.» فوری دست به کار شده و با آنچه که در خانه وجود داشت ( آللاه نه وئردیسه ) شام و دسرو تنقلاتی درست کردم و خوش گذشت. مگر می شود بنی آدمی که نوه های شیرین داشته باشد و برایش خوش نگذرد؟  
بعد از رفتن بچه ها با دلی آرام و شاد، به خواب رفتم و خواب خانه پدری را دیدم. مادرم داشت زرشک پلو را دم می کرد و پدرم هندوانه، پشمک، انار، نخود و کشمش و حلوا را خریده و به خانه برگشته بود. داشت برای مادرم تعریف می کرد که حلوای عمه را به راننده اتوبوس ماکو داده که برایش ببرد.
یادش به خیر بعد از صرف شام، نوبت به تنقلات می رسید. مادرم سهم هر کدام از ما را می داد و توصیه می کرد که در خوردنشان زیاده روی نکنیم و برای روز بعد هم نگه داریم. اول دی ماه، ما بچه مدرسه ای ها زنگ تفریح نخود و کشمش می خوردیم و با امکانات کم، بدون تشریفات و پز و عکس و فیلم و انتشار در اینستا و... حسابی از زندگی لذت می بردیم.  
پدرم مراسم مذهبی و عید و آداب و رسوم ملی اهمیت زیادی قائل بود. ما به این روزها (
عزیز گون ) می گفتیم.
غربت نشین که شدیم، پدر فراموشمان نکرد. قبل از شب یلدا و نوروز، پستچی هدیه پدر را برایمان آورد. با درگذشت پدر، مادرم برایمان عیدی فرستاد. تا این که او نیز درگذشت و گویا پست منتظر رفتن مادر بود تا ارسال خوراکی را ممنوع اعلام کند.    


No comments: