2025-12-10

اسمش زندگی است

نو عروس و تازه دامادند. با عجله از ایران خارج شده اند. خودشان می گویند که هدفشان ادامه تحصیل بود. اما برای ماندن و گرفتن اقامت باید کار کنند. مرد جوان کاری در حد کارگری پیدا کرده و از اول صبح تا چهار عصر کار می کند و زن به کلاس زبان می رود. از زندگی راضی هستند. دغدغه صاحب خانه و کرایه و معیشت ندارند. می گویند زندگی آرام است و چون در غربت هستند، مشکل چشم و هم چشمی هم حل است.دردشان دوری از وطن است. از اوضاع وطن می پرسم. از اخباری که در اینستا می خوانم. از زنان شوهرداری که دوست پسر دارند. از مردان متاهلی که دوست دختر دارند. یعنی این اخبار و تکه فیلم ها حقیقت دارند؟

می گوید:« از شهرهای دیگر خبر ندارم. اما اوضاع تهران چنان است که می شنوید. البته اخبار دست اول را باید از آرایشگرها در آرایشگاه شنید. آرایشگاه زنانه که می روی، زنها حرف می زنند، از دوست پسرشان که به اصطلاح ذخیره اش کرده اند.»
می پرسم:« زن و مردی که در حال و هوای دوست و معشوقه عوض کردن هستند، چرا ازدواج می کنند و تعهد می پذیرند؟»
می گوید:«  تنوع طلب هستند و با یکی قانع نمی شوند. خوب است که بیشترشان بچه نمی خواهند. وگرنه وای به حال بچه هایی که والدین شان چنین اشخاصی باشند.»
با حیرت به حرفهایش گوش می کنم. می بیند که انگشت به دهان مانده ام. می پرسد:« به نظر شما جای این مادرها هم در بهشت است؟»
جوابی ندارم.  
*

No comments: