نوار ضبط صوت باز است و یکی
دارد آرام و سوزناک می خواند:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
« حافظ »
هاله:« دلم برای وطن تنگ نمی شود. حتی ذره ای.»
من:« اونا دا دییرلر یاندیم، اؤزوده یاندیم، یاندیم.»
هاله:« پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
« حافظ»
ضبط صوت را خاموش کرده و اشاره می کنم به چائی اش که دارد سرد می شود. استکان را
برمی دارد و زیر لب آرام زمزمه می کند.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست درمان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طلب
می کنند ای دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافر دلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته ام سوزان و گریان الغیاث
*
