2025-06-26

آتش بس

اگر ایران بجز ویرانسرا نیست
من این ویرانسرا را دوست دارم
« پژمان بختیاری»

صبح سه شنبه، سوم تیرماه 1404 بود. دلم بیدار شدن نمی خواست. حوصله باز کردن چشم و تماشای جهان را نداشتم. اما زندگی چه بخواهی و چه نخواهی ادامه دارد و مجبور به بیدار شدن و ادامه دادن. سری به بالکن زدم و بی حوصله به تماشای گل های اطلسی ایستادم. آبجی بزرگ هر وقت به خانه مان می آمد، تخم این گل ها را می گرفت و در حیاط خانه شان می کاشت. می گفت:« این گل ها بوی حیاط خانۀ پدر را می دهند.» همان خانه ای که زیرزمین بزرگش در جنگ هشت ساله ایران و عراق پناهگاه ما بود. داشتم به هموطنانم فکر می کردم. به مردمی که آپارتمان نشین هستند و تا از پله ها پایین بیایند و خود را به زیرزمین برسانند، کار از کار گذشته است. تازه با وجود سلاح های پیشرفته، زیرزمین ها دیگر دردی از مردم را دوا نمی کنند. احساس خوشی نداشتم. گوئی که سقف خانه می خواهد بر سرم آوار شود.
صبحانه را آماده کردم درحالی که اشتهائی برای خوردن نداشتم. موبایلم به صدا درآمد و نگاهی به صفحه اش انداختم. پیامی از طرف خاله جان دریافت کردم « آتش بس شد. نگران نباش همگی سالم هستیم.» احساس آرامش کردم. گوئی که خانه ام امن شده و احتمال ریزش سقف نیست. یادم می آید که هفته گذشته به خاله جان گفتم:« شهر را ترک کنید و به روستا پیش فامیل بروید.» جواب داد:« چرا برویم؟ اینجا خانۀ ماست و رهایش نمی کنیم.» گفتم دمت گرم.
اینجا می نویسم« جنگ دوازده روزۀ ایران و اسرائیل از جمعه 23 خرداد ماه 1404 تا سه شنبه سوم تیرماه 1404 »  در حالی که دعا می کنم که ای خدا، وطنم را از بلای جنگ و مرگ و داغ عزیزان، حفظ کن. راهم دور است و دستم از دامان وطن کوتاه، اما قلبم را آنجا جا گذاشته ام. قلبی که با هر لرزه ای از جا کنده می شود.

*


 

No comments: