2025-06-06

چند کلمه به بهانۀ عید قربان

 یک هذیان  

عید قربان از راه رسید تا بهانه ای شود برای تجدید دیدار و دورهمی صمیمانۀ خانواده ها در وطن. اما در این غربتستان به تلفن و تماس تصویری بسنده می کردم و با شنیدن صدا و روی ماه پدر و مادر، انرژی تازه میگرفتم برای تحمّلِ دوری شان. برادر رفت و پدر تاب نیاورد و پشت سر او شتابان رفت و مادر ماند و صبوری و سوختن ارام و بی صدایش. دو سال پیش او نیز رفت و درهای خانۀ پدر قفل شد و همه چیز تمام. ما دو خواهر ماندیم و امید به شنیدن صدای برادر.
نمی دانم چرا ما زن ها به خود نمی گوئیم:
اؤنجه اؤزومه بیر اینه باتیریم سونرا اؤزگویه.
همه می گوییم:« من حقم و طرف مقابل جانش به جهنّم.»
به آنها که می گویند«
بالدیزچووالدیز» کسی نیست بگوید جان من تو نیز بالدیز هستی. دست از چوالدیز بردار.
راستی نمی دانم چه حالی دارم که این چنین هذیان گوئی کرده و می گویم در مملکتی که زنان زن ستیزترند، چه انتظاری از مردان داریم؟

No comments: