2008-03-18

چهارشنبه سوری

هر روزتان نوروز ، نوروزتان پیروز
بایرامیز مبارک اولسون گلن گونلریز خیر اولسون ایللر بویو گؤزل بایراملار یاشییاسیز

یادش به خیر ، چهارشنبه سوری که می شد ، راسته کوچه هم پر از چرخهای دست فروشان و مملو از جمعیت خریدار می شد . نخ و سوزن و جارو و آینه و ماهی و اسباب بازی و غیره به فروش می رسید . یکی از مشتریهای پروپا قرص این دستفروشها ، من و دخترهای همسایه بودیم . آن روز مادرهایمان جارو و نخ و سوزن می خریدند . ما دختربچه ها عروسک پلاستیکی می خریدیم . آخردختربچه که بودیم هنوز عروسکهای آوازخوان وخندان و گریان و رقصان ، یا اختراع نشده بودند و یا ما از وجودشان خبر نداشتیم . دلمان به همین عروسکهای پلاستیکی که تا فوتشان می کردی دست و پایشان لق می شد و می افتاد ، خوش بود . این عروسکها داخل نایلون پلاستیکی بسته بندی شده به فروش می رسیدند و طفلکی ها لباس هم به تن نداشتند . بعضی هایشان کفش و زیرپوش به تن داشتند . برای اینکه بتوانیم برای عروسکهایمان لباسهای رنگارنگ بدوزیم ، تکه پارچه هائی را که مادرهایمان لازم نداشتند جمع آوری می کردیم و بعد از خریدنشان برایشان لباس و تشک و لحاف و متکا می دوختیم . سرشان هم که مو نداشت با نخ و کاموا برایشان کلاه گیس درست می کردیم . در عالم خودمان خیلی خوشگل می شدند به خدا . پسر بچه ها تخم مرغ رنگی پخته می خریدند و با همدیگر یومورتا چاققیشدیرما بازی می کردند . روش این بازی چنین بود که دو پسر بچه هر کدام تخم مرغی به دست می گرفتند و به هم می کوبیدند و تخم مرغ هرکدام می شکست بازنده می شد و می بایست تخم مرغ شکسته اش را به حریف بدهد . روز چهارشنبه سوری چقدر تخم مرغ می خوردم . آخر داداش بزرگه خیلی ماهر بود . همه اش تخم مرغ می برد . اما مادربزرگ می گفت این بازی حرام است و چنین تخم مرغی نجس است . روزهای بعد هم قیمت تخم مرغ شکسته خیلی پائین می آمد و ما هم خیلی ارزان می خریدیم .
خلاصه عصر چهارشنبه سوری که می شد ، دلم برای دائی بزرگ و آقا جمشیدمان خیلی تنگ می شد . روح هردوشان شاد . عصر می آمدند و به ما دختربچه ها و خانمها آینه و شانه هدیه می دادند . آخ که چقدر کیف می کردم . هر سال آینه و شانه تازه آن هم دوتا دوتا .
شب هم از روی آتش می پریدیم . بعد از شام هم پسرهائی که نامزد داشتند . به خانه پدرزن آینده می رفتند و شال می انداختند و اهل خانه به شال او جوراب و آجیل چهارشنبه سوری می بستند .
..
با تشکر ازلطف همشهری باذوق و هنرمندمان
محمد قربانزاده عزیز ، بندهائی از حیدربابای زنده یاد شهریار را که مربوط به مراسم عید و چهارشنبه سوری است را با حال و هوای خودم ترجمه کردم . البته حیدربابا بقدری زیبا و لطیف و نغز است که ترجمه نمی تواند حق مطلب را ادا کند .
...
بایرامیدی گئجه قوشو اوخوردی
آداخلی قیز به ی جورابین توخوردی
هرکس شالین بیر باجادان سوخوردی
آی نه گؤزل قایدادی شال ساللاماق
به ی شالینا بایراملیغین باغلاماق
..
شال ایسته دیم منده ائوده آغلادیم
بیر شال آلیب تئز بئلیمه باغلادیم
غلام گیله گئدیب شالی ساللادیم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادی
خان ننه می یادا سالیب آغلادی
..
بایرام اولوب قیزیل پالچیق ازللر
ناقیش ووروب اتاقلاری بزللر
تاقچالارا دوزمه لری دوزللر
قیز – گلینین فندیقچاسی ، حناسی
هوسله نر آناسی قایناناسی
..
باکی چی نین سوزی ، سووی ، کاغاذی
اینکلرین بولاماسی آغیزی
چرشنبه نین گیردکانی مویزی
قیزلار دئیه ر آتیل باتیل چرشنبه
آینا تکین بختیم اچیل چرشنبه
..
یومورتانی گؤیچک گوللی بویاردیق
چاققیشدیریب سینمانلارین سویاردیق
اویناماقدان بیرجه مگر دویاردیق ؟
علی منه یاشیل آشیق وئره ردی
ایرضا منه نوروز گولی دره ردی
....
عید بود و جغد می خواند
دختر برای نامزدش جوراب می بافت
هرکسی شال خود را از سوراخی می انداخت
آخی چه رسم زیبائیست شال انداختن
عیدی داماد را به شالش بستن
..
من نیز شال خواستم و به خاطرش گریستم
شالی گرفتم و به کمرم بستم
بخ خانه غلام و اینا رفتم و شال انداختم
خاله فاطمه به شالم جوراب بست
خان ننه ام را به خاطر آورد و گریست
..
دم عید گل آماده می کنند
اتاقها را رنگ می کنند
روی تاقچه ها چیدنی ها را می چینند
فندقچه و حنای دخترها و عروسها
مادرشوهر و مادرها را دلخوش می کند
..
کاغذ و حرف و پیام باکوئی
شیر تازه گاوها
گردو و مویز چهارشنبه سوری
دخترها می گویند : زردی من از تو
سرخی تو از من
..
تخم مرغ را زیبا رنگ می زدیم
به هم می زدیم و شکسته ها را می خوردیم
مگر از بازی سیر می شدیم ؟
علی به من آشیق سبز می داد
رضا برایم گل نوروز می چید
*
با تشکر از رضا عزیز جهت توضیح کلمه آشیق
آشیق در اصطلاح به استخوانی تقریبا مکعب مستطیل از پای گوسفند اطلاق می شود که به
خاطر حالت خاص آن بصورت تاس از آن استفاده می شود و ابزار اصلی در بازی هایی است که
در روستاهای آذربایجان رواج داشته است. به نحوی که عاشیخ ها را بصورت اتفاقی روی
زمین می اندازند، اگر عاشیخ در حالت عمودی بایستد.. امتیاز می گیرد. اینکار به دلیل شکل خاص این استخوان، خیلی به ندرت اتفاق می افتد

No comments: