2025-03-15

پروین اعتصامی

 بیست و پنج اسفند 1285 زاد روز شاعر عزیز خجسته باد

*
قیشین بیر شاختا گونلریندن بیریدی.  چای – چؤرک یئیندن سورا، گئیینیب مدرسیه گئتمک اوچون ائودن چیخدیق. بوزلار اریمه میشدن، گئنه ده قار یاغمیشدی. اونا گؤره ده یئر بتر زویگه شیدی. زور گوج باللاه نان مدرسیه یئتیشدیم. مدرسه باباسی سوبانی یاندیرمیشدی. اما هله ایستی سی چیخمیردی. اوشاقلارنان بیرلیکده دوره سینه ییغیشیب اللریمیزی قیزیشدیرماغا چالیشیردیق. خانم معلم ایچری گیردی. هامیمیز قاچیب یئرلریمیزده اوتوردوق. خان  معلم بیزی گؤردو و یازیغی گلدی. هم  بیزه و هم اؤزونه ! آخی هامیمیز بیرلیکده بوسویوغو چکمه یه مجبوروق. سویوق کلاس، اللریمیز اوشویور و مدادی توتمور.او اؤز اللرینی بیر بیرنه سورتوب و قیزیشماغا چالیشدی. بیزده اونا باخاراق قیزیشماغا چالیشدیق. همیشه ایلک زنگ ریاضی درسیمیز اولاردی. اما او گون خانم معلم دئدی ایکیمنجی زنگ ریاضی اوخوروق. ایندی فارسی لاریزی آچین. کتابی آچیب خامیمیز بیر سس له اوخودوق.
روزی گذشت پادشهی بر گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست.
*
بیر نخود سوروشدوبیر لوبیه دن: نیه سن گیرده سن، من بیئله اوزون – دئدی یولداش ایکیمزده پیشمه لییک، نه فرق ائیلر گیرده اولاق یا اوزون
*
ساریمساق دوداق بوزدو بیر سوغانا – نه پیس ای وئریرسن چکیل او یانا
*


2025-03-09

بار خدایا

بار خدایا دست به دعا برداشته و التماس می کنم
دنیا را از شر شیطان و فقر و مرگ و کشت و کشتار و قحطی وهرگونه شر و بلا محفوظ بدار.
*
ای بؤیوک و رحمان آللاه، دنیانی و یاراتدیقلارینی، عاغیلا گلن، عاغیلاگلمه ین بلالاردان، حفظ ائیله.
آمین یا رب العالمین

2025-03-07

کارناوال شادی

  Rosenmontag

دوشنبه (2025.03.03 ) کارناوال بود. جشن کارناوال حدود ساعت دو ظهر شروع می شود. مردم از پیر و جوان و کودک و.. با شوق و شادی روانه خیابان می شوند و در پیاده رو، پشت سر هم می ایستند. هرکدام کیسه یا کیفی در دست منتظر کاروان شادی می شوند. آنها لباس های شاد  می پوشند و اکثرشان، بخصوص کودکان و دانش آموزان با رنگ کردن صورت و پوشیدن لباس قهرمانان کارتونی شان، موجب تنوّع و قشنگی می شوند. کاروان ها پشت سر هم با رقص و موسیقی و پرتاب انواع شیرینی جات، از جلو تماشاگران می گذرند و تماشاگران، تنقّلات و گل و اسباب بازی پرتاب شده را جمع آوری می کنند. بیشتر وقتها مسائل اجتماعی و سیاسی نیز دستمایۀ کاروان ها می شود و کاریکاتور یا مجسمه ای درست و حمل می کنند.   
یکی از کاروانها همراه با شکلات و شیرینی، تخم گل و حلقه بافتنی نیز پرتاب کرده بود که نوه جان، بلافاصله جمع آوری کرده و برایم آورد. می گویم که نوه ها خودِ خودِ عشق و صفا هستند. دوستت دارند بدون هیچ گونه چشم داشتی.
امسال این عکس که دوست جان برایم ارسال کرده بود توجّه ام را جلب کرد.
منبع : WDR


2025-03-01

توبه

سلمان ساوجی، شاعر قرن هشتم هجری، اشعار و رباعیّات قشنگی دارد. در یکی از رباعیات خود می فرماید

از بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
*
من نیز چندین و چند بار توبه کرده ام که دیگر اخبار را گوش نکنم. اما باز در اثر وسوسه شیطان، به خود گفتم این بار اخبار شنیدنی و امیدوارکننده خواهم شنید. چون عالی جنابی که با وعده اتمام جنگ، رای آورد و اکنون بر تخت روان لم داده، به یقین که صلح و شادی را به دنیا هدیه خواهد کرد. اما شنیدن دو خبر مهم حالم را خراب کرد. او یک جا می گوید:
قره نظرم، بئله گزه رم
درجایی دیگر می فرماید:
آنام منه کور دئییب، گلیب گئده نه وور دئییب
درمکانی دیگر، با اعمال خود می گوید: آهای نفس کش! گفتم تمامش می کنم، اما چگونه اش به خودم مربوط است.
دوست جان زنگ می زند و وقتی متوجه حال و احوالم می شود، پرخاش می کند:« عزیز من، من و تو نه سر پیازیم و نه ته پیاز. فکر و نظر ما چیزی را عوض نمی کند. آنها خود می برند و خود می دوزند. من تو چکاره ایم؟ حالا کانال را عوض کن، یک فیلم زیبای خنده دار نشان می دهد دلت باز می شود. کاری به ترامپ و پوتین و ... نداشته باش. زلنسکی خوب می داند که:
کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسین سئل سنی، یاتما تولکو دالداسیندا قوی یئسین آسلان سنی.
حرفش را گوش می کنم. حالا دارم فیلم را تماشا می کنم. انصافا کمدین ها حرف ندارند. بسیار عالی بازی کرده اند. اما من خنده ام نمی آید. کسی نیست که بگوید: آبت نبود، نانت نبود، توبه شکستن ات چه بود؟»

* 

2025-02-28

این سه زن( اوچ دیشی آسلان)

اوچ دیشی آسلان

بالازرخانم:
اهل خوی بود و  زمانی که مدافعین شهر در مقابل داشناکها شروع به عقب نشینی کردند، او جلو آمد و روسری از سر برداشت و فریاد زد که من به جای شما می جنگم.

بعدها مردم درمورد این زن شجاع نغمه ها خواندند.
الده تپانچا، بالا زر خانم
گللم دالینجا بالا زر خانم
*
ریحان:
داغلار قیزی ریحان: زنی که ارمنه به مجلس عروسی اش حمله کرده و خانواده و داماد و... را قتل عام کردند و او توانست به کوه بگریزد و با اشغالگران بی رحم مبارزه کند. ترانه زیبای داغلارقیزی ریحان، برای این زن شجاع سروده و خوانده شده است.
داغلار قیزی ریحان، ریحان، ریحان
عالم سنه حیران، حیران، حیران
*
زینب پاشا:
زن قهرمان تبریز. با زنان همراهش چادر به کمر می بست و بر علیه ظلم مبارزه می کرد.
زینب پاشا الده سوپا
اوز قویدو میدان اوستونه
*  
روسری از سر برداشتن، در مقابل کسی که حوصله انجام کاری را ندارد یا از انجام کاری می ترسد یا تنبلی می کند و... می گویند.
باشارمیسان، چارقاتیمی آل بؤرکونو وئر قویوم باشیما، چیخیم میدانا  

2025-02-27

ماه اسفند

 بایرام آیی

بایرام آیی، ماه قشنگی بود. مادر خانه تکانی می کرد و پدر بخاری نفتی اتاقها را جمع می کرد. خیلی مواظب بود که دود سیاه، روی فرش نریزد. اما نمی شد که نمی شد. چقدر زحمت داشت، پاک کردن دود سیاه از روی فرش، شستن دیوار روغنی، تکاندن فرش های سنگین و ضخیم. آنها خوشحال بودند از پایان سرمای زمستان و خرید هر حلبی نفت به قیمت بیست ریال. راستی چقدر گران بود این لعنتی. مادرم به قصد صرفه جویی، شبها بخاری را خاموش می کرد. با فرارسیدن ماه اسفند، روزها آفتاب نسبتا گرم  به دل و جانمان حرارت دلنشینی می بخشید و شبها علاالدین نفتی مادر روشن می شد و کتری به جای بخاری، روی همین علاالدین می جوشید و چائی تازه دم آماده نوشیدن می شد.
مادرم روز های جمعه را برای خانه تکانی انتخاب می کرد. جمعه ها ما خانه بودیم و آبجی کته می پخت و من با دستمال خیس، دیوارهای روغنی را پاک می کردم که کار ساده ای هم نبود. بعد از ظهر، پدرم به هرکدام از ما دو ریال دستمزد می داد و با همین پول یام یام می خریدیم و نوش جان و رفع خستگی می کردیم.
راستی که زندگی چقدر شیرین بود. به شیرینی لبخند پدر و آغوش مادر.

ای آیلاری اوج – اوجا دویونلوین آتا – آنام، قبریزه نور یاغسین. آمین
*



2025-02-24

دخترش

از نزدیک ندیده بودمش. وبلاکم را خوانده و متوجه شده بود که همشهری هستیم. شماره را پیدا کرده و زنگ زد. با هم گرم صحبت شدیم. انگار که از بدو تولد همدیگر را می شناختیم. بسیار مهربان بود و خوب گوش می داد و نصیحت میکرد. اعصاب داغونم را با چند جمله آرام می کرد. هربار که تماس می گرفت حدود یک و نیم ساعت و یا بیشتر، از این در و آن در صحبت می کردیم. هر بار بعد از بازگشت از سفر ایران با من تماس می گرفت. می گفت که برایم« اوه لیک و آق پئنجر» کنار گذاشته و برایم « اوه لیک چهمه سی و کله جوش» خواهد پخت. قرار می گذاشتیم. آدرسم را برایش می فرستادم، اما هر بار مشکلی پیش می آمد و موفق به دیدار نمی شدیم. یک بار پسر شازدۀ جوانش را از دست داد. بار دیگر برادرزاده دسته گلش با خودکشی به زندگی اش پایان داد و مصیبت و مرگ و سوگواری در پی هم، بیماری و عم جراحی، هر کدام به نوعی سد برای دیدار می شد. کلیه اش درد می کرد و قول داده بود بعد از عمل جراحی به دیدنم بیاید و چند روزی پیشم بماند. قرار گذاشته بودیم شب اول تا صبح نخوابیم و حرف بزنیم. بعد از درگذشت مادرم، صدای او آرامشم می داد. آخر لهجه و آهنگ صدایش، درست شبیه صدا و لهجۀ مادرم بود و غم دوری مادر را کمی تسکین می داد. چند وقتی از او خبر نداشتم. زنگ می زدم گوشی را برنمی داشت. پیام می فرستادم نمی دید و جوابی نمی داد. تا این که خبردادند، بعد از عمل جراحی درگذشته است.

آن مهربان بانو، آن دوست و همدم تلفنی من، کسی نبود جز دختر مرحوم خانم سنبل بنیادی، اوّلین زن معلّم در شهر ماکو.
دختر
سنبل بنیادی
مهربان وصبور،عدالت خانم مهربان و دوست داشتنی، روحت شاد و مکانت جنت. در کنار مادر مهربانت آرام بگیر.
*
مرحوم خانم سنبل بنیادی، نخستین زن معلّم در شهرستان ماکو -  این عکس را دختر مرحومشان، خانم عدالت بنیادی  ارسال کرده بودند.
روح مادر و دختر  شاد و مکانشان بهشت.


2025-02-21

آناسی اؤلموش آنا دیلیم

آناسی اؤلموش آنا دیلیم ( زبان مادری ننه مردۀ من )

بوگون فوریه نین ییرمی بیری، اسفند آیینین ایکیمینجی گونو، « روزجهانی زبان مادری» آدلانیب. ان یاخین یولداشیم نان تلفوندا دانیشیردیم. آللاه قویسا ایستیردیم کئفینی خبر آلدیقدان سونرا، بوگونو قوتلویوب یادینا سالام. الیمده یئمک پیشیریردیم.
سوروشدو:« نه پیشیریرسن؟»
جوابیندا دئدیم:« گؤبه لک خوروشدو. بیر آزجادا یئرکؤکو دوغرامیشام، موراببا پیشیرمک ایستیرم.»
گولوب منی یانسیلیا - یانسیلیا دئدی:« موراببا، گؤبه لک. آی قیز خاریجیه گئدیب چاتدین، اما حیف کی کتدیلیغین دن ال چکمدین. آجیغیوا گلمسین ائله کتدی سن کی کتدی. نه گؤبه لک – مؤبلک! نه یئرکؤکو – مئرکؤکو! دئنن قارچ پلو. دئنن هویچ. بیرآز اؤزووه گل، بیر آز امروزی اول دا دورمادان بارا قویورسان و...»
اوره ییم توتولدو . دانیشماغیما پئشمان اولدوم. آخی من نه قباحت لی سؤز دئدیم کی بئله لاغا قویولماغ حاقیم اولدو. سؤزو قیسسا کسدیم. تئز اونا – بونا سلام یئتیر دئییب، خداحافظ دئدیم.
حمیده رئیس زاده «سحر» خانیمین بیر شعری واردئییر
دریالار اوسگویه دولمویان کیمی
توتولوب اوره ییم اولمویان کیمی
اوچماقدیر دیله ییم قاناد وئر منه
*

2025-02-16

سیاست دو سر دارد ای جان من

سیاست یعنی بازی با کلمات

مرحوم دبیر تاریخمان در مورد پادشاهی خونخوار و حمله اش تعریف می کرد:« شهر در مقابل سپاه دشمن پایداری کرد و حاضر به تسلیم نبود. آذوقه داشت تمام می شد و خطر قحطی مردم شهر را تهدید می کرد. پادشاه خونخوار پیامی فرستاد که اگر شهر تسلیم شود، فقط حاکم شهر مجازات خواهد شد و خونی از دماغ شهروندان ریخته نخواهد شد. حاکم شهر با خود فکر کرد که اگر تسلیم شود، فقط خودش اعدام می شود و اهالی در امان خواهند ماند. امروز زنده بمانند و فردا خدا کریم است. پس امر به خلع سلاح کرد و تسلیم شد. سپاه داخل شهر شدند و پس از اعدام حاکم، اهالی را از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، از دم تیغ گذراندند. کلّه ای بر سر نماند و تنی جان سالم به در نبرد. وزیرِ شاه گفت:« سرور من شما فرمودید که اگر شهر تسلیم شود، خونی از دماغ کسی نخواهد ریخت. اکنون می بینم که احدی زنده نمانده است.» پادشاه جواب داد:« من گفتم خونی از دماغ کسی ریخته نخواهد شد. نگفتم که کلّه ها به هوا نخواهد پرید.»
این حکایت مرحوم دبیر تاریخ مان، درست همانند وعده ای است که آن عالیجناب داد. « اگر به من رای دهید، به جنگ ها خاتمه می دهم.» طفلک اعراب و صلح جویان، باور کرده و رای دادند. اکنون که بر تخت نشسته است. می گوید:« اینجا ویران شده است و شما نمی توانید بازسازی کنید. بروید به کشورهای دیگرو اینجا را به ما بدهید تا به میل و خواسته خودمان بسازیمش.» صاحب خانه ها اعتراض می کنند. آخر آدمی چگونه می تواند خانه اش را رها کند؟ کجا برود ای بی انصاف!
دئییر: قره نظرم بئله گزه رم، دانیشانین باشین ازه رم
*
سیاست دو سر دارد ای جان من
یکی بی سر است و دگر بی پدر
شاعر این شعر نمی دانم کیست. اما هر وقت سخن از سیاست به میان می آمد، مرحوم پدرم این بیت را زیر لب زمزمه می کرد.
*

2025-02-15

زیب النسا

زیب النسا متخلّص به مخفی

زیب النسا، فرزند بزرگتر امپراتور اورنگ زیب و دلرس بانو بود. این شاهدخت هندی، مسلط به زبان فارسی و یکی از خوشنویسان هند و شاعری توانا بود. پس از درگذشت مادرش، سرپرستی برادران و خواهرانش را بر عهده گرفت. او همواره مورد علاقه پدر بود.
او قرآن و  فلسفه و ادبیات و ریاضی و زبان فارسی و عربی و اردو  را آموخت.
می گویند، شاهدختی بسیار مهربان بود و به محتاجان کمک می کرد و به موسیقی و آباد کردن باغها نیز علاقه داشت. زیبا بود و ساده پوش و هرز ازدواج نکرد.او با شعرای مشهوری همچون صائب تبریزی، کلیم کاشانی، عبدالقادر بیدل و غنی کشمیری همدوره بود. اشعارش به سبک حافظ شیرازی بسیار نزدیک است.
غم می کند فزونی ای دوستان خدا را
شاید نهفته ماند این راز آشکارا
سرانجام اورنگ زیب، پدر زیب النسا نسبت به دخترش بی اعتماد و به تخلف از اسلام متهم و اموالش مصادره و راهی زندان شد. بیست سال در زندان زندگی کرد و سپس بیمار شده و در زندان درگذشت.
*
مرحم زخم محبّت غیر آه و ناله نیست
ای دریغا نالۀ زار مرا دنباله نیست
سوختم پروانه وار از آتش عشقت هنوز
از تب گرم محبّت بر لبم تب خاله نیست
جستجو کردم بسی مخفی چو در گرداب هند
نسخۀ آسودی جائی بجز بنگاله نیست
*
منبع:
کتاب دیوان مخفی – زیب النسا
به کوشش احمد کرمی
کتاب را از سایت کتابناک دانلود کرده ام.
*
بو قدرت نه کوپولو بیر شئی دیر. آتا، بالسینین، بالا آتاسیننین، قارداش باجیسیننین، باجی قارداشینین، قاتیلی اولور
*


2025-02-14

نیمۀ شیرینِ شعبان

نیمۀ شعبان بود

نیمۀ شعبان بود و راسته کوچه، نیمۀ شعبان بود و چهرۀ خندان مادر، نیمۀ شعبان بود و دستان نرم و مهربانِ پدر. مادر چلومرغ را سر سفره می آورد و با لذّتِ تمام می خوردیم و پس از صرف چای، برای رفتن به راسته کوچه و دور و برش آماده می شدیم.  پدر معمولا در مورد پوشش ما نظری نمی داد و کاری به کار ما نداشت. اما عصر نیمۀ شعبان به ما تذکّر می داد که چادرمان را مرتّب سر کنیم که روز مبارکی است و به احترام حاج آقا مولانا و سه پسرش، موهایمان بیرون نباشد. پدر و مادرم، حرمت و احترام به بزرگترها را از والدینشان آموخته و به ما یاد می دادند. مادر می گفت:« احترام بگذاریم تا بزرگترها را دلشاد کنیم.» دست در دست مهربان پدر راه می افتادیم. کوچه پر از مردم و چراغانی و بسیار تماشائی می شد. لامپ های کوچک رنگارنگ همچون ستارگانی دیده می شدند که از آسمان به پایین آمده و دارند در این جشن تولد زیبا دست افشانی می کنند. شیرینی و شربت و کلوچه اهری دهانمان را شیرین می کرد.
اکنون دلم برای راسته کوچه و مردم خوبش، برای کلوچه اهری شیرین اش، برای دستان مهربان پدر و لبخند زیبای مادر تنگ شده.
 
*
به قول شهریار عزیز

بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن
باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن
آغلاشئیدیم اوزاق دوشن ائلینن
بیر گؤرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی
اؤلکه میزده کیم قیریلدی کیم قالدی
*
حیدربابا ننه قیزین گؤزلری
رخشنده نین شیرینن شیرین سؤزلری
تورکو دئدیم اوخوسونلار اؤزلری
بیلسینلر کی آدام گئدر آد قالار
یاخجی پیس دن آغیزدا بیر داد قالار
*

2025-02-13

از دی که گذشت

جناب خیّام نیشابوری می فرماید:

از دی که گذشت هیچ از و یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر برباد مکن
مادربزرگ من می گفت:«
گئچمیش، گئچمیشده قالدی.» به یاد بیاوری و غمگین شوی هیچ چیزی تغییر نمی کند، بجز اعصاب ننه مرده ای که داغونش می کنی. فکر می کنی که اگر به گذشته برگردی چنین می کنی و چنان نمی کنی. از این اشتباه پرهیز می کنی و از آن انتخاب صرف نظر. بدخواه را نفرین می کنی و گاهی نیز بر خود لعنت می فرستی و ناامید و خسته می شوی. آن چنان خسته که روز خوش ات حرام می شود.
راستی که حق می فرمود مرحومه، آن پیر به مدرسه نرفتۀ باسواد.
امروز پس از یک روزِ سخت و خسته کننده، گذشته را به گوشه ای پرت کرده و سری به نوه جان ها زدم. با دیدن شیطنت ها، لوس شدن ها، شلوغی ها و بازی هایشان، بسیار خوشحال شده و نازشان را به جان خریدم و پس از ساعتی به خانه بازگشتم. اما احساس کردم که کمی ازخستگی و افسردگی روز قلب قلبم را می فشارد. به قول
مهدی اخوان ثالث عزیز
امشب هنوز افسرده ام، زان غم که دیشب داشتم
دیشب که باز از دست دل، روحی معذّب داشتم
*  
  

2025-02-10

دروغ مصلحت آمیز یا راست فتنه انگیز؟

 

هاله:« آیا تا به حال دروغ گفته اید؟»
عطیه:« من؟! نه! اصلا»
صالیحا:« گاهی وقتها»
پینار:« البته که بیشمار.»
عطیه:« ای وای خاک عالم! اعتراف هم می کنه!»
من:« بله که گفته ام. مثلا روزی که خسته و کوفته از سر کار برگشته بودم و دلم می خواست غذای از شب مانده را گرم کرده و پس از خوردن کمی دراز بکشم تا خستگی ام رفع شود، مادرشوهرم زنگ زد که می خواهد برای شام به خانه مان بیاید. من هم بهانه آوردم که پدر یکی از همکارانم درگذشته است و باید در مراسم ترحیم شرکت کنم و او عذرم را پذیرفت و موضوع به خیر گذشت. به نظرتان اگر راستش را می گفتم، خوشش می آمد یا دعوا و مرافعه در می گرفت؟»
مهرناز:« حق داری. نه تنها مادر شوهر که به مادر و خواهر هم نمی شود گفت که حوصله ندارم و خسته و کوفته ام و امروز تشریف نیاور.»
عطیه:« من هم همین دیروز بود که تلفن زنگ زد و به دخترم گفتم گوشی را بردارد و اگر فلانی پشت خط باشد، بگوید که مامانم خانه نیست. خدا خودش ببخشد.»
هاله:« از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان. من نیز گاهی از این نوع دروغها می گویم. امّا به نظرتان خدا می بخشد؟»
راستی خدا می بخشد؟ آیا واقعا دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز؟
*
بیر نئچه آتا سؤزو

یالان آیاق توتار، یئریمز
یالانچی طاماهکاری توولار
یالانچی ائله چیغیردی کی، دوغورچونون باغری چاتدادی
یالان سؤز اوز قیزاردار
*  

تراکتور

 در یک کلام

در جدول رده بندی لیگ خلیج فارس « تراکتور» صدر نشین شد و خوش به حالم شد.

2025-02-04

ورزش، فوتبال، تراکتور

چوخ ورزش، فوتبال، نه بیلیم هانس تیم، هانسی دسته، اوداجاق، اودمویاجاقا، باز دئییلم. اما بیلمیرم نیه و ندن دیر، ائله بیردن بیره بو تراختورا قانیم قئینه دی. بیرینجی اولسا سئوینه رم.