ایرج جنّتی عطائی
قدیم بود و خبری از موبایل و سی دی و لاپ تاپ و غیره نبود. یک دستگاه رادیوگرام
داشتیم و صفحه های گردی که اکنون سی دی می گویند. در هر طرف صفحه های دایره ای، یک
یا دو ترانه ضبط شده بود. گاهی اوقات پدر صفحه می خرید و دور هم می نشستیم و گوش
می کردیم و لذت می بردیم. راستی که چقدر از امکانات کم زندگی لذت می بردیم. مهمانی
کوچکی می گرفتیم و با خانواده عمّه و خاله و عمو و دایی، مجلسی می گرفتیم و سالن و
تالار و ... ما، حیاط های باصفای خانه هایمان بود. با حوضی مستطیل یا مربّع و گاهی
دایره ای شکل، با گلدان های شمعدانی سرخ رنگ اطراف حوض. گلیم هایی که روی سنگفرش
های حیاط پهن می شد و همگی دورتادور گلیم نشسته و با خوردن تنقّلاتِ سالمِ صاحبخانه و چای و قند ( دیشلمه
چای) زندگی را نوش جان می کردیم.
مادرم مجلّۀ جوانان و خاله ام اطّلاعات هفتگی می خرید. داستان های دنباله دار این
مجلّه ها همچون سریال های تلویزیون، سرگرممان می گرد. پاورقی های « ر. اعتمادی» و
« ارونقی کرمانی» می خواندیم و منتظر هفته بعد می شدیم. این دو پاورقی نویس، بچه
های دهه سی را اهل مطالعه کرد. همچون فهیمه رحیمی که در دیار غربت چشم و دل بچه
هایمان را به خواندن رمان فارسی روشن کرد. خدا هرسه نفر را رحمت کند. مجلّۀ جوانان
بجز پاورقی و اخبار و شعر و مقاله و لطیفه، درست در وسط مجلّه عکس بزرگی از
خواننده ای را همراه با متن ترانه اش چاپ می کرد. نوجوان بودیم و علاقمند به عکس
خواننده یا هنرپیشۀ محبوب خودمان. من کاری به عکس ها نداشتم. اما متن ترانه و نام
ترانه سرا، مورد علاقه ام بود. از بین ترانه سرایان اسم« اردلان سرفراز» و « ایرج
جنتی عطائی» بیشتر از همه در خاطر دارم.
وقتی گوگوش می خواند « گریه کن ای قلب من دیوانه شو او می رود» یا ناصر صبوری« من
میگم بگو عزیزم تو دروغات هم قشنگه» و
منوچهر سخائی« بذار امشب بخوابم» داریوش عزیز با ترانه های« جنگل و علی کنکوری »
نلی با« عروسک شکسته» اش، مرا به دورها و روزهای خوش و ناخوش آن زمان می برد.
چه بگویم که بعدها زندگی روی خوش نشون نداد. غربت و روزهای تلخ، اشک چشمانم را
سرازیرتر کرد. آن روزی که تنها بودم و بر حال دلم اشک می ریختم و بدون هدفدر
یوتیوب می گشتم، به بیژن مرتضوی رسیدم که می خواند« گریه کنم یا نکنم، آخر ماجرا
رسید» تا آخر گوش کرده و دست و صورتم را شسته و آرام شده، روبروی آینه ایستاده و
با خود حرف زدم:« اگر آخر ماجرا رسیده، این گریه و شیون برای چیست؟ عاقل باش و
ماجرا را به آخر برسان. باور کن که نه تنها هیچ چیزی را از دست نمی دهی بلکه خیر
تو در این است.» الحق که بهترین تصمیم را گرفتم. آخر سر برای کسی که گریه کرد صدای
بیژن مرتضوی را فرستادم که « واسه من گریه نکن» راستی که زندگی با تمام سختی هایش
باز هم زیباست. نعمتی است که خدا عطا کرده است.
درگذشت برادر جوانم، داغی بود که دل خانواده مان را سوزاند و من در غربت، همراه با
صدای داریوش در سوگ برادر خون گریستم.« برادرجان نمی دونی چه غمگینم »
اخیرا در اینستاگرام ویدیوئی از « ایرج جنّتی عطائی» پخش شده که بیمار است. ایرج
عزیز که با ترانه هایتان خاطرات خوشی را در دلمان ثبت کردید، برایتان سلامتی و
آرامش آرزو می کنم .
No comments:
Post a Comment