2024-08-01

فقیر که بودیم

فقیر که بودیم، خوشبخت بودیم.

خانه ای دو اتاقه اجاره ای داشتیم. دو اتاق کوچک و یک دهلیز بین دو اتاق و پشت یکی از اتاقها، آشپزخانه ای کوچک با شیر آبی که وسط حوضچۀ نیم متری قرار داشت. وسایل آشپزخانه هم عبارت بود از یک اجاق گاز و یک اجاق نفتی و یخچال و سماور و زودپز ایرانی و بشقاب و قاشق و خرت و پرت جزئی و( الیوی گؤتور، اوزووی یو) تمام. سقفِ اتاق، چوبی بود. تا برای خواب دراز می کشیدی، زیر نور چراغ خواب چشمانت به تیرهای چوبی که از تنۀ درختان ساخته شده بود، روشن می شد. بین هر تیرهم تکه چوبهای تقریبا یک متری چیده شده بود. این سقف توجه آدمی را به خود جلب می کرد و فرصتی برای فکر و خیال و غیره باقی نمی گذاشت. صبح که از خواب بیدار می شدی، تو بودی و غلغل سماور و نان و پنیر و چای شیرین، که با هم دور سفره محقّرِ صمیمی می نشستی و نوش جان می کردی و تا وقت ناهار گرسنه ات نمی شد. هنگام ناهار هم یک نوع غذا پخته می شد و منتظر اعضای خانه می شدی که همه از بیرون( مدرسه، سر کار، خرید نان ) بر گردند و با هم سر سفره بنشینی و نوش جان کنی. شکم سیر می شد و اهل منزل راضی و شاکر که ( آللاه بیز یئدیک اسگیتدیک، سن آرتیر . یا آللاه بیز یئدیک دویدوخ، دویمویانلاری دا دویور / خدایا ما خوردیم و کم کردیم تو زیادش کن. یا خدایا ما خوردیم و سیر شدیم به گرسنه ها را هم سیر کن.)
هرگاه میهمانی سر زده وارد می شد، ناهاررا آماده و داخل ظروف مهمان می کشیدیم و سر سفره می گذاشتیم. خودمان کم میی خوردیم تا مهمان سیر شود. پس از جمع کردن سفره و پذیرائی از مهمان با چای، شکم بچه ها را با باقی مانده غذا و نان و پنیر سیر می کردیم. فقیر که بودیم، فقط یک نوع غذا همراه با آش یا سوپ سر سفره می آمد. « کسی نمی خورم و نمی خواهم و دوست ندارم و خوشم نمی آید» نمی گفت.
فقیر که بودیم، همه یکرنگ بودیم.

No comments: