2024-08-18

باز هم بیست و هشت مرداد بود

سینما و آتشی همچون جهنم
سال 1357 بود. سال بلوا، تظاهرات، اعتراضات، اعتصابات. ماه، ماه رمضان بود با تابستانی گرم و روزهائی طولانی و روزه دارانی با لبان تشنه و شکم گرسنه و تسبیح خوان که به هنگام نماز ظهر وارد مسجد شده و نماز جماعت می خواندند و سپس سرگرم تدارک سفره افطار می شدند. فاصله بین افطار و سحری چند ساعت کوتاهی بیش نبود. پس از افطار و نماز و دعا، مردم به قصد دیدن فامیل در خانه همدیگر جمع شده و تا سحرکنار هم چائی و هندوانه و خربزه می خوردند و سپس هرکسی به خانه خویش برای صرف سحری و نماز صبح و خواب، می رفتند. یادش به خیر پس از نماز صبح، رختخوابمان را به حیاط می بردیم و از نسیم صبحگاهی لذت برده و خوش می خوابیدیم.

سال 1357، وسایل تفریحی زیادی نداشتیم. تفریح ما دیدار با اقوام و عزیزان، رفتن به ال گلی ( شاهگلی سابق )، سفر به شمال یا جنوب کشور( که در ماه رمضان به سبب روزه داری تعطیل می کردیم.) بود. آن شب نیز خانوداه هائی بودند که می خواستند به سینما بروند. نامزدهائی که تفریح دوست داشتنی شان، سینما بود.
صبح روز بعد، با سر و صدای دوست جان از خواب پریدم. زنگ خانه را می زد و می زد و می زد. خواب آلود در را باز کرده و با دیدن قیافه اش، پرسیدم:« چی شده؟ مثل جن دیده ها هستی؟ این چه قیافه ایست؟»
گفت:« قیافه، میافه را ول کن. می دانی چی شده؟ آبادان را آتش زدند. می گویند هفتصد نفر زنده زنده سوختند.»
مادرم که گوشش به ما بود، سریع جلو آمد و گفت:« چه می گوئی دخترم؟ چه کسی آتش زده؟ مگر می شود؟»
دوست جان با چشمانی اشک آلود گفت:« شد، گفته بودم شلوغ می شود و کشت و کشتار به راه می افتد و...اصلا ما را چه به سیاست.»
آن روز همه گیج و منگ بودیم. مسبب این قتل عام وحشیانه وعمدی چه کسی می تواند باشد؟ یکی می گفت :« کار، کارِ انقلابیونِ مخالف شاه است.» دیگری می گفت:« مقصر ساواک است که می خواهد انقلابیون را بدنام کند.» هیچ کسی مسئولیّت این اقدام وحشیانه را به گردن نمی گرفت.
اخبار رادیو و تلویزیون و مطبوعات، صرف اطلاع دادن ازتشخیص هویت اجساد خاکستر شده و تعداد کشته شدگان و شیون و زاری بازماندگان شد. خرابکاری عمدی بود و هیچ گروه و سازمانی این قتل عام بی رحمانه را بر گردن نگرفت. طفلک مسعود کیمیائی و مهدی میثاقیه و بهروز وثوقی و بقیه دست اندرکاران این فیلم دیدنی، چه حالی داشتند وقتی خبر را شنیدند؟ پدران و مادرانی که چند تن از فرزندان دلبندشان را از دست داده اند، در چه حالی هستند. خدا رحم کند و صبر دهد.
شعاری که در تظاهرات سر دادند:« کتاب قرآن را، مسجد کرمان را، رکس آبادان را، شاه به آتش کشید.»
بعد از انقلاب، این موضوع سبب بحث بین همکاران شد. یکی از همکاران گفت:« ولشان کنید لابد سوختن حقشان بود. تاوان گناهشان بود. کسی که به سینما می رود جایش جهنم است. خوب اینها هم به پیشواز جهنم رفتند.»
همکاری دیگر جواب داد:« استغفرالله بگو، گناه دارد. از کجا می دانی جایشان جهنم است؟ تشخیص جهنم و بهشت کار خداست جانم، نه وظیفه یک عده از خود راضی.»
و همکاری دیگر سخنی دیگر می گفت و تصاویر سوختگان در آتش جلو چشمم رژه می رفتند. داشتم کلافه می شدم   که زنگ تفریح تمام شد و چائی ام را ناتمام گذاشته و کیفم را برداشته و راهی کلاس شدم و مدیر مدرسه، خوش به حالش شد که معلم وقت شناس و پرکاری چون من دارد و من در کلاس با بچه ها تکرار کردم « آب، آب، بابا آب، بابا آب » آبی که برای خاموش کردن آتش سیما رکس قطع شده بود.

No comments: