2023-08-19

دکتر محمّد مصدّق

مصدّق تمیز بود واقعا، امّا زمان، زمان چرکین جامگان بود.

در اردیبهشت سال سی، چند روز پس از آزادی دکتر آلنی آق اویلر، اَبَرمَردِ زمان  دکتر محمّد مصدّق، بر مصدر صدارت تکیه زد، تکیه زدنی، برخوردار از مِهرِ بی کرانه ی مردم، پشتیبانی عاشقانه ی مَردُم، ایمان ملّی و تاریخی مردم، شور مردم، رهایی طلبی مردم و متّکی به کوهِ رفیع و جلیل اراده ی مردم – انگار.
مصدّق مردی بزرگ بود از خیلِ بزرگان، نه مردی از میان مَردُمِ کوچه و بازار و کنار خیابان. رعیّت پرور بود، رعیّت نبود، اربابِ روستایی نوازِ دادخواه بود، روستایی دل سوخته ی گرسنه ی وامانده درکمرکش راه نبود، مرفّه در پرتو نور پرورش یافته بود. کارگرِ بیمارِ پستوهای تاریک و کور نبود. آزادی برای او چلچراغی بود، و او، چلچراغ رامی شناخت، بر دلِ ستمدیدگان، داغ را نمی شناخت، دستهای پینه بسته را، با فروتنیِ کاملِ روح، بوسیده بود، بر دستهای خویش پینه ای ندیده بود.
مصدّق نیم نگاهی هم به رضاخان زدگانِ صحرا نینداخت. صلای عام، حکمِ عام داد. ملّی بود، امّا مردمی نبود، مُنجیِ شرق، آرمان خواهِ بزرگ، بیدار کننده ی ملّت های آسیا و آفریقا، سردار بود، امّا مردِ آنکه بر سرِ کار، سر بر دار بسپرد نبود.
مصدّق با ترکمن ها میانه ی خوبی نداشت. به ایشان همانگونه می نگریست که مسافرانِ مرفّه الحالِ خراسان – خان ها و خان زادگان و صاحبانِ دلیجان - می نگریستند. بیمِ عبور از منطقه ی ترکمن نشین، به بیم از ترکمن تبدیل شده بود.
مصدّق کبیر بود، عظیم بود، غول آسا بود، پیکره یی تاریخی بود، نیمرخی ابدی بود، امّا ملّت، در لحظه هایی، به خُرده های بیابانی، به کوچک های جنگلی، به خار و خاشاک محتاج است… به گرسنه یی که گرسنگی بداند، تشنه یی که تشنگی، زخم خورده یی که دردمندی…
مصدّق آقا بود واقعا، و ملّت، در آن دقایقِ از دست رفته ی دیگر به دست نیامدنی، برده یی می خواست که زنجیر پاره کرده به خیابان ها دویده نعره برکشیده…
مصدّق تمیز بود واقعا، امّا زمان، زمان چرکین جامگان بود.
مصدّق می توانست از زیر آن رواندازِ شطرنجیِ ساده ی پشمی، پشتِ جمیعِ سیاستمدارانِ بزرگِ جهان را بلرزاند، امّا ملّت، در آن ساعتِ خوبِ تاریخی، مردی را می خواست که با حضورش، دلِ پیرزنانِ ریسنده را بلرزاند، و پیرمردانِ چاه کَن را ، و پابرهنگانِ معنای کفش از یاد بُرده را...
منبع: آتش بدون دود- صفحه ی 167 – 168 – 169 – کتاب ششم
نویسنده: نادر ابراهیمی
*
دکتر محمّد مصدّق  26 خرداد سال 1261 چشم بر جهان گشود. پس از کودتای 28 مرداد 1332 ، به سه سال زندان محکوم شد و پس از گذراندن زندان، به ملک خود در احمدآباد رفت و به جای این که آزاد شود، در خانه ی خود در احمدآباد در حبس خانگی به سر برد. او 14 اسفند 1345 در حبس خانگی زندگی را وداع گفت.
*
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در رثای مصدّق شعری سروده است به نام « مرثیه درخت»
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خوابِ بلند و تیره ی دریا را
آشفته وعبوس تعبیر می کند؟
من شنییدم از لبِ برگ
از زبانِ سبز
در خوابِ نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درختِ تناور
آی آیت خجسته ی در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اوّلین سپیده ی بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اوّلین ترنّم
مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویانِ رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگ های مقدّس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بی کرانه ی تنهایی
با
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگِ یک گلِ نرگس را
یک ما پیش تر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم که بیرون از این حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق
بر نخل های تشنه ی صحرا
یمن عدن
با آب های ساحل نیلی
از بخشش کدام سپیده ست
امّا من از نگاه آینه
هرچند تیره، تار
شرمنده ام که: آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
نالیدن و شکفتن
از خویش
در خاکِ خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند
 *

No comments: