بیست و نه اسفند بود. من و دوست جان، نشسته بودیم و تند تند مشقهای عید را
که خانم معلم گفته بود مینوشتیم. با هم قرار گذاشته بودیم تا فردا صبح که
سال تحویل میشود، همه مشقهایمان را تمام کنیم و سیزده روز تمام لذت
ببریم. مادربزرگم پشت چرخ خیاطی سیاهش نشسته بود و چادر گلی مرا میدوخت.
*
متن کامل
*
*
متن کامل
*
No comments:
Post a Comment