2013-08-27

خواب دیدم

بیست و نه اسفند بود. من و دوست جان، نشسته بودیم و تند تند مشق‌های عید را که خانم معلم گفته بود می‌نوشتیم. با هم قرار گذاشته بودیم تا فردا صبح که سال تحویل می‌شود، همه مشق‌های‌مان را تمام کنیم و سیزده روز تمام لذت ببریم. مادربزرگم پشت چرخ خیاطی سیاهش نشسته بود و چادر گلی مرا می‌دوخت. 
*
متن کامل
*

No comments: