همراه فرزند بیرون رفتیم. می خواست دسته گلی یا گلدان گلی زیبا بخرد. می داند که من گل و گیاه را خیلی دوست دارم و بعد از خرید سعی می کنم روش نگهداری اش را نیز یاد بگیرم. داشتیم به طرف باجه پرداخت پول می رفتیم که چشمم به میز کوچک با گلدانهای کوچک خورد . نوشته تکه کاغذ کوچک روی میز نشان می داد که این چند دانه گلدان گل کوچک حراجی است. جلو رفتم و نگاهشان کردم. خدای من! گلدانها پژمرده شده بودند. فکر می کنم تا یکی دو روز دیگر پلاسیده و از بین می رفتند. در بین گلدانها چشمم به ونوس چشره خوار خورد. خاکش خشک خشک بود. چند دانه ساقه اش هم سر به زیر داشتند. بی اختیار دست به طرف یکی دراز کردم و برداشتم. می دانستم عمری برایش باقی نمانده است. اما برش داشتم. چه می دانم توی دلم به خودم گفتم می برم نگاهش می دارم . اگر حالش بهتر شد چه بهتر . اگر هم مرد ، خوب چه می شود کرد. به خانه که رسیدم ، تکه کارتی را که داخل خاک گلدان فرو برده بودند برداشتم. یک طرف کارت عکس ونوس و طرف دیگر توضیح بسیار کوتاهی به این شرح بود. « من گل مرداب هستم. در زیر گلدانی ام به اندازه یک سانتی متر آب بریز. من آب سبک را دوست دارم بخصوص اگر آب باران باشد. یادت باشد نگذار خاکم خشک شود. هرگز به من کود نده. مرا پشت پنجره و جلو آفتاب بگذار . آنجا می توانم گلهای زیادی بدهم.» فوری گلدان را عوض کردم و داخل یک زیرگلدانی به اندازه یک سانتی متر آب ریختم و روی خاکش نیز آب ریختم و پشت پنجره آفتابگیر گذاشتم. سرگرم کارم شدم. نگاهش نمی کردم. دلم نمی خواست بمیرد. بعد از یکی دو ساعت ، جلو پنجره آمدم و نگاهش کردم. شبیه جاندار ی عطشان بعد از نوشیدن آب کم کم جان گرفت و حالش جا آمد. برگهایش داشت از هم باز می شد . گوئی گرسنه اش نیز بود و می خواست مگسی ، مورچه ای ، پشه ای را شکار کرده و نوش جان کند. خوشحال شدم و بهش لبخندی زدم. چند روزی است که حالش روز به روز بهتر می شود. حشره کوچکی که روی برگش می نشیند گرفتار می شود و برگها آهسته بسته شده و نوکهای سوزنی اش به هم گره می خورد و بعد از حل وهضم شدن غذا دوباره برگها باز می شوند و منتظر شکار بعدی می مانند. امروز صبح باران بارید و آب گلدان را با آب باران عوض کردم.
2009-08-25
ونوس حشره خوار
همراه فرزند بیرون رفتیم. می خواست دسته گلی یا گلدان گلی زیبا بخرد. می داند که من گل و گیاه را خیلی دوست دارم و بعد از خرید سعی می کنم روش نگهداری اش را نیز یاد بگیرم. داشتیم به طرف باجه پرداخت پول می رفتیم که چشمم به میز کوچک با گلدانهای کوچک خورد . نوشته تکه کاغذ کوچک روی میز نشان می داد که این چند دانه گلدان گل کوچک حراجی است. جلو رفتم و نگاهشان کردم. خدای من! گلدانها پژمرده شده بودند. فکر می کنم تا یکی دو روز دیگر پلاسیده و از بین می رفتند. در بین گلدانها چشمم به ونوس چشره خوار خورد. خاکش خشک خشک بود. چند دانه ساقه اش هم سر به زیر داشتند. بی اختیار دست به طرف یکی دراز کردم و برداشتم. می دانستم عمری برایش باقی نمانده است. اما برش داشتم. چه می دانم توی دلم به خودم گفتم می برم نگاهش می دارم . اگر حالش بهتر شد چه بهتر . اگر هم مرد ، خوب چه می شود کرد. به خانه که رسیدم ، تکه کارتی را که داخل خاک گلدان فرو برده بودند برداشتم. یک طرف کارت عکس ونوس و طرف دیگر توضیح بسیار کوتاهی به این شرح بود. « من گل مرداب هستم. در زیر گلدانی ام به اندازه یک سانتی متر آب بریز. من آب سبک را دوست دارم بخصوص اگر آب باران باشد. یادت باشد نگذار خاکم خشک شود. هرگز به من کود نده. مرا پشت پنجره و جلو آفتاب بگذار . آنجا می توانم گلهای زیادی بدهم.» فوری گلدان را عوض کردم و داخل یک زیرگلدانی به اندازه یک سانتی متر آب ریختم و روی خاکش نیز آب ریختم و پشت پنجره آفتابگیر گذاشتم. سرگرم کارم شدم. نگاهش نمی کردم. دلم نمی خواست بمیرد. بعد از یکی دو ساعت ، جلو پنجره آمدم و نگاهش کردم. شبیه جاندار ی عطشان بعد از نوشیدن آب کم کم جان گرفت و حالش جا آمد. برگهایش داشت از هم باز می شد . گوئی گرسنه اش نیز بود و می خواست مگسی ، مورچه ای ، پشه ای را شکار کرده و نوش جان کند. خوشحال شدم و بهش لبخندی زدم. چند روزی است که حالش روز به روز بهتر می شود. حشره کوچکی که روی برگش می نشیند گرفتار می شود و برگها آهسته بسته شده و نوکهای سوزنی اش به هم گره می خورد و بعد از حل وهضم شدن غذا دوباره برگها باز می شوند و منتظر شکار بعدی می مانند. امروز صبح باران بارید و آب گلدان را با آب باران عوض کردم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment