2007-10-29

من و غربت

با خودم قرار گذاشته بودم که من نیز مثل دیگر وبلاک نویسان در وصف وطن بنویسم . اما مدتهاست تا سخنی و تصویری از وطن می بینم ، کلمه سنگین غربت در ذهنم نقش می بندد و تلخیهای سالهای اول غربت نشینی ، اوقات شیرینم را تلخ می کند . در وصف وطن عاجزم . در وصف آنجا که برایم سرشار از خاطرات خوش و ناخوش زندگیست، آنجا که دل کندنم بسیار سخت بود ، ناتوانم . زیتون جان من نیزهمراه شاعرمی گویم « ما به اینجا نه پی حشمت و جاه آمده ایم / از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم » .
روزگاری می گفتم این غربتستان مثل خانه خاله جان است چند روزی میمانی و از تو پذیرائی می شود . می خوری و می گردی و استراحت می کنی ، اما وقتی به خانه می رسی همان یخچال خالی و خانه غبارگرفته ات برایت چقدر شیرین و لذت بخش است . پاهایت را دراز می کنی و چائی داغ و نان و پنیرت را می خوری و ته دلت می گوئی خانه خودم . مدتی خودم را رنج دادم اما به قول مادربزرگم بشرین دریسی قالین دیر باشینا گلنی چکر ( پوست بنی آدم کلفت است و آنچه بر سرش می آید تحمل می کند . ) اکنون آنچه که از وطن برایم مانده ، خاطرات تلخ و شیرین دوره های مختلف زندگیم ، قهر و آشتی هایم با دختر همسایه ، شلوغیها و بازیگوشیهای دوران نوجوانی و جوانی و دوران بسیار تلخی که هر از گاهی همچون پرده سینما جلوی چشمانم رژه می روند و دو شهر مورد علاقه ام ماکو و تبریز هستند . زمانی که صدای مادر پیرم را از پشت تلفن می شنوم که با شنیدن صدایم با قاه قاه خنده هایش دلخوشم می کند و صدای پدرکهنسالم که با این سن و سالم برایم نازلاما می خواند ، خود را داخل اتاق و کنار آنها می بینم .
گرمی دستهای پدرم را روی موهایم احساس می کنم . بوی غذاهای مطبوع مادرم را می شنوم و صدایش را که می گوید : از این هم بخور برای تو پخته ام ، این چند روزی که پیش ما هستی لازم نیست رژیم بگیری ، چند روزه که اضافه وزن پیدا نمی کنی . من اینجا گوئی از غربت هزار ساله رهائی یافته ام . دیگر هنگام حرف زدن با پدر و مادر مضطرب نیستم . دیگر چشمهائی در تعقیبم نیستند . دیگر برای حرف زدن با آنها و خندیدن و همصدا با پدر آواز خواندن از کسی نمی ترسم . من آزاد و سبکبالم ، به آزادی پروانه ای که از همنشینی با گلها لذت می برد و ارزش عمر کوتاهش را می داند . اگرچه آخشام گؤنو تئز باتار ( خورشید عصر زود غروب می کند ) اما همین گرمای مختصرش نیز لذت بخش است .
با همه اینها باز گاهی دل من تنگ می شود و به یاد وطن می خوانم
...
عزیزیم کفن یاخجی عزیزم کفن زیباست
کؤینه یی کتان یاخجی پیراهن کتان زیباست
هر یئری دولان قاییت همه جا را بگرد و بازگرد
گؤر گئنه وطن یاخجی ببین باز وطن زیباست
...
عزیزیم گؤزل آغلار عزیزم خوب می گرید
گؤزلریم گؤزل آغلار چشمانم خوب می گرید
غربتده جان وئره نه برای آنکه در غربت جان بدهد
آناسی گؤزل آغلار مادرش خوب می گرید
...
جئیران چمنی نئینه ر آهو چمن را برای چه می خواهد
بلبل وطنی نئینه ر بلبل وطن را برای چه می خواهد
غربت ائلده جان وئرن کسی که در غربت جان می سپارد
دوم آغ کفنی نئینه ر کفن سفید سفید را برای چه می خواهد
...
عزیزیم یامان آغلار عزیزم سخت می گرید
گؤزلریم یامان آغلار چشمانم سخت می گرید
غربتده جان وئره نه برای کسی که در غربت جان می دهد
ائل اوبا یانار آغلار ایل و طایفه می سوزد و می گرید
...
بیلمیرم هارالیام نمی دانم اهل کجایم
بیر قوشام یارالییام پرنده ای زخمی هستم
دیندیرمه قان آغلارام به صحبتم نگیر خون می گریم
وطن دن آرالییام از وطنم دورم

No comments: