2007-01-12

خسرو گلسرخی

به بهانه بهمن ماه و با احترام به شهدای عزیز جنگ تحمیلی ایران و عراق
شعرا و نویسندگان را از طریق آثارشان می شناختم و دوستشان داشتم . خسرو گلسرخی را زمانی شناختم که محاکمه می شد دوستی در مدرسه شعر یک با یک برابر نیست او را در دفتر شعرش نوشته بود که من هم از روی آن دفتر رونویسی کردم . شعری که برادرش از دانشگاه به دست آورده بود و بین ما محصلین نیز دست به دست می گشت . من و همکلاسیم در ذهن خودمان این شعر را چنین تفسیر و معنی می کردیم که آری یک با یک برابر نیست . همکلاسی ام می گفت:« من و برادرم هر کدام یک نفریم اما برابر نیستیم . او می تواند تا پانزده سالگی بدون روزه و نماز جز بندگان معصوم خدا باشد در حالی که من از نه سالگی کبیر محسوب و فرشته شانه چپم چند سالی است که برای تکمیل پرونده جنائیم شروع به کارکرده است . پدر می تواند هر وقت که خودش مادر را خطاکار تشخیص داد تنبیه کند ، در حالی که مادر چنین اجازه ای را ندارد . من و برادرم هر کدام یک هستیم ، اما من نصف به حساب می آیم . هنگام تقسیم ارث نیز به من نصف می رسد . بابام بیرون از خانه کار می کند ومامانم داخل خانه و هر وقت بابا خواست بیرونش کند مامان باید با جهیزیه اندک و دست دوم شده ، در واقع دست خالی خانه اش را ترک کند . خوب این آدمی را که گرفته اند حرف بدی که نزده ؟»
من می گفتم:« من نیز یک نفرم ، روزها به مدرسه می آیم و شبها در خانه تکالیفم را انجام می دهم . فردانه نیز یک نفر است روزها به مدرسه می آید و از مدرسه مستقیم به خانه گیتی خانم می رود تا کهنه های بچه شان را بشوید و با دستمزدش کمک خرجی خانه شود . فردانه دختر بزرگتر خانواده بود پدر نداشت و برای کمک به مادرش عصرها کار می کرد . دستهای پینه بسته اش نشان از نابرابری یک با یک داشت.»
مرحوم خلیل پسر بزرگ عمو میر اسماعیلم می گفت:« من یک نفرم شلوار لی تازه خریده ام و در حمام با کمک کیسه رنگ خوش آبیش را برده ام تا مد روز شود و علی هم یک نفر است که شلوار پارچه ای کهنه اش مدتهاست که رنگ و رو رفته است و عصرها کارگر گرمابه زمزم است.»
آن زمانها هر گرمابه ای بخش زنانه و مردانه داشت و در هر بخشی زن یا مرد کارگری کار می کرد . که بر پشت مشتری کیسه می کشید و دستمزد اندکی دریافت می کرد .
مادربزرگم می گفت:« آللاه هئچ کیمی آجلیقنان امتحانا چکمه سین/ خدا هیچ بنده ای را با گرسنگی به امتحان نکشد »
گفتم:« پدرم می گوید اینها حدود یازده نفر هستند و می خواستند ولیعهد را بدزدند. آنها به خاطر آدم دزدی محاکمه می شوند.»
دوستم گفت:« برادرم می گوید گلسرخی به خاطر این شعرش محاکمه می شود و گرنه ولیعهد تحفه ای نیست که بخواهند بدزدند. اونو ایتیره ن تاپاندان چوخ سئوینه ر/ کسی که او را گم کرده بیشتر از کسی که پیدایش کرده خوشحال می شود.»
ما محصل بودیم و از سیاست بهره ای نداشتیم . شب محاکمه ، میر اسماعیل عمو با خانواده اش خانه مان بودند قرار بود جریان را از تلویزیون تعقیب کنیم . قبل از شروع محاکمه بحث ما در خانه آغاز شده بود. پدر و عمو میراسماعیلم عقیده داشتند می خواهند فرصتی به متهمین بدهند تا اظهار ندامت و طلب بخشش کنند. خلیل پسر بزرگ میر اسماعیل عمو، گلی که نشکفته پرپر شد، جوان بسیار شوخ طبعی بود پرسید:« مگر نمی گوئیم این پادشاه ما کمر بسته امام رضا ( ع ) است؟ مگر نه اینکه دو بار قصد کشتنش را داشتند که تیرشان به خطا رفت و گفتند که امام رضا از بلا نگاهش داشته است؟ مگر نه اینکه شاه خودش مسلمان است و اعتقادات مذهبی محکمی دارد؟ مگر نه اینکه به مکه رفته و حاجی شده است؟ مگر نه اینکه در عفو لذتیست که در انتقام نیست؟ مگر نه اینکه در قرآن قانون قصاص است؟ خوب دادگاه هم حکم به قصاص کند و نقشه دزدیدن گلسرخی را بکشد. خوب نقشه نافرجام که حکم اعدام لازم ندارد؟»
بحث داغ بود. بزرگترها می گفتند:« مملکت قانون دارد و خطاکار باید محاکمه شود. »
یکی می گفت:«  پادشاه پدر ملت است و نباید نسبت به او بی ادبی و بی احترامی شود. »
دیگری می گفت:« این چه پدری است که عطوفت سرش نمی شود؟ مگر وقتی ما مرتکب خطا می شویم اعداممان می کنید ؟»
بحثها را به خوبی به خاطر نمی آورم . فکر من بیشتر از همه متوجه شخص گلسرخی بود نمی خواستم او بمیرد . با خود فکر می کردم شاید اگر زنده بماند با زبان حال ما روشن تر فریاد برآورد. یانیق اوره کین یانان اوره کدن خبری اولار ( سوخته دل از حال دلی که می سوزد خبردار است ) فریاد او بوی آزادیخواهی میدهد. حداقلی که او یک دارد و من یک ندارم. خلاصه محاکمه شروع و نفسها در سینه ها حبس شد صحبت از حزب و گروه و سازمان و غیره نبود. صحبت از جان انسانهائی بود که مجازاتشان مرگ نبود. چشم امید همه به طلب عفو متهمین و نجاتشان از اعدام بود. یکی یکی در آخرین دفاعیاتشان اظهار ندامت می کردند. گلسرخی نیز جلو آمد سراپا گوش بودم. از آنچه که گفت فقط یک جمله اش را به خاطر دارم. حکومت نباید موروثی باشد همین. و بعد رفت که سرجایش بنشیند. بی اختیار از جای بلند شدم و به طرف تلویزیون رفتم. می خواستم دست دراز کنم و دستش را بگیرم و به طرف جایگاه بکشانمش که صدای مادرم بلند شد:« دختر جان بکش کنار جلو تلویزیون رو نگیر. » فوری کنار رفتم. اما با زبان حال از او می خواستم طلب عفو کند. می خواستم بخشوده شود. می خواستم زنده بماند. اگر او زنده می ماند اشعارش پربارتر می شد. او اظهار ندامت نکرد و حکم اعدامش نیز صادر شد.
مادربزرگ مرحومم آهسته گفت:« تون به تون ایرضاقولدورون اوغلودا ( پسر رضا قلدر گوربه گورشده جهنمی ) بهتر از این که نمی شود.»
از پدر پرسیدم:«  یعنی راستی راستی اعدامش می کنند؟»
گفت:«می گویند آخرین مرحله اجرای حکم اعدام به امضای شخص شاه بستگی دارد. شاه هم به این سادگی حکم مخصوصا اعدام را امضا نمی کند.»
دیگری گفت:« بچه نباشید شخص شاه خواسته که چنین محاکمه ای به نمایش گذاشته شود. چه بسا که شخص شاه چندی قبل دستور اعدامش را صادر کرده است. شما که از سیاست چیزی نمی دانید . سیاست آنا باجی تانیماز/ سیاست مادرو خواهر نمی شناسد.» 
آن شب تا صبح خوابم نیرد مگر او شاهنشاه آریامهر نیست  مگر او همه مارا دوست ندارد؟ مگر ما فرزندانش نیستیم . پدر که فرزندش را به سبب جرم به انجام نرسیده که نمی کشد؟ سرانجام خبر اجرای حکم اعدام گلسرخی و دانشیان اعلام شد . باز مادربزرگ مرحومم گفت:«  قان آدامی دوتار ( آه خونهای به زمین ریخته دامنش را می گیرد.) خدا ظالم را مجازات می کند الله هین بارماغی یوخدور کی گؤزوونه سوخا ( خدا انگشت ندارد که چشم ظالم را درآورد ) خدا خیلی صبر دارد.»
اعدام شد. مُرد و برای مدتی از خاطرها فراموش شد. در غوغای انقلاب در زندانهای سیاسی باز شد و زندانیان آزاد شدند برادر همکلاسی ام از زندان آزاد شد با خوشحالی تلفن کرد و خبرش را داد یک باره هر دو به یک صدا گفتیم :« جای خسرو گلسرخی  خالی.»
*
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبائی و زشتی
به روی یکدگر ویرانه می کردم
معینی کرمانشاهی
*
عجب صبری وار الله هین
اگر من الله اولسایدیم
همه ن اول کی چاغدا کی
کی ظولمو ،
بو ویجدانسیز یارانمشلاردا گؤرسه یدیم
بو دونیانی بوتون چیرکین گؤزه للیک نه ن
بیربیر اوستونه ییخاردیم

راستی دارم باور می کنم که یک با یک برابر نیست . خسرو گلسرخی یک نفر بود که جرمش سرودن شعر بود . که زبان شعرش تند و تلخ بود ، که شاید نقشه دزدین ولیعهد را در سر داشت . صدام حسین هم یک نفر بود که از کشته پشته ساخته بود

3 comments:

Anonymous said...

شهربانو جان بد روزگار اینه که خیلی ها فکر می کردند فقط اون سالها بوده که یک با یک برابر نبوده و با کشتن گلسرخی فکر می کردند بعد از اون یک با یک برابر میشه اما حالا ما می دونیم که این نابرابری از سالها پیش بوده وادامه خواهد داشت.

Anonymous said...

چقدر نوشته هات به دل میشینه شهربانو جان. چه زمانی که از دردهای زنان میگی و چه زمانی که با اندیشه های خاص خودت از وقایع سیاسی مینویسی. از دید من تنها کسی که از اون جمع زنده ماند گل سرخی بود. تا ایران باقی است نام او هم آشنای مردمان است. اون باقی که توبه کردند چند ده ای بیش زیستند اما گل سرخی بی انتها شد. روان او و تمامی مبارزین راه آزادی شاد و نامشان زنده باد

Anonymous said...

ای کشته کرا کشتی؟ تا کشته شدی زار! تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت
می‌بینی شهربانوی گرامی! ما هر کداممان یک آریامهر و صدام هستیم، دیکتاتوری در نهاد ما نهادینه شده‌است بدلیل رفتارهای والدین‌مان، آموزگارانمان ووو
نیاز به طرحی نو است
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
باید کاری کرد