2006-12-03

اعدامی

صبح یکی از روزهای پائیزی دست دختر کوچکم را در دست گرفته از خانه بیرون آمدم . پیچ دوم کوچه را نگذشته بودم که باش منیم باش آتامین ( با پدرم روبرو شدم ) . پدرم در حالی که سنگک داغ تبریز از بازویش آویزان بود به ما نزدیک شد . پس از سلام و احوالپرسی مختصر گفت : به خیابان که رسیدی سرت را به طرف راست برنگردان . وسط خیابان جرثقیلی ایستاده و جسدی از آن آویزان است و جمعیتی به تماشا ایستاده اند . سعی کن این بچه جسد را نبیند . پرسیدم : چرا او را آویخته اند ؟ جواب داد : چرایش را من نیز نمی دانم هر کسی حکایتی تعریف می کند . با چرایش کاری ندارم با آویزان شدنش در وسط شهر حالم به هم خورد اول صبحی با چه اشتیاقی از خانه بیرون زدم تا سنگکی داغ بخرم و با مادرت صبحانه بخوریم . بورنوموزدان گلدی ( زهرمارمان شد ) . اصلن درست نیست که بچه مدرسه ای چنین صحنه ای را ببیند . از پدرم خداحافظی کرده و به راه خودم ادامه دادم . توی این فکر بودم که آخر قدیم نیست که جارجیها جار بزنند و جسد مجرمی را از دروازه شهر آویزان کنند یا در کوی و برزن بگردانند تا عبرت دیگران شود . حالا عصر ارتباطات است . می توانستند به وسیله رسانه ها خبر را بدهند و طرف را در پشت درهای بسته مجازات کنند . تازه اعدام مجازات بدی است و نباید کسی را به هر دلیلی هم که باشد کشت . با این حال و هوا کوچه پس کوچه های طویل و عریض را پشت سر گذاشته وارد خیابان شدم مردم به تماشا ایستاده بودن و تعدادی نیز به طرف جرثقیل در حرکت بودند . فوری به سمت چپ پیچیدم و راه خودم را ادامه دادم و در مقابل سوال دخترکم ، گفتم تئاتری زنده و ترسناک پخش می شود که تماشا کردن ما کار درستی نیست . او نیز به عقب برنگشت . در بین راه سخن مردم در مورد این جسد بود یکی می گفت به دختری تجاوز کرده ، دیگری می گفت پدر را کشته و دختر را دزدیده و آن یکی می گفت .... بالاخره به مدرسه رسیدیم . آنجا هم بحث این اعدامی بود . از دهان هر کدام از ما آوازی بلند بود . بالاخره دوستی یکی از بانوان اولیا را به ما معرفی کرد و گفت این خانم همسایه خانه ای است که آن فاجعه شوم آنجا اتفاق افتاده و ایشان بهتر می توانند ماجرا را تعریف کنند و خانم گفت : چهارنفر به قصد دزدی شبانه وارد خانه یک نظامی درخیابان ... شده دست و پای زن و مرد را بسته و هرچه پول و طلا و اشیای قیمتی بوده برداشته متوجه دختر جوان خانه که نامزد بوده شده اند گویا دختر تلاش کرده که پلیس را از ماجرا خبر کند که آنها غافلگیرش کرده بودند . یکی از آنها چشم طمع به دختر دوخته و هر چه پدر التماس کرده که به دخترم کاری نداشته باشید . در فلان بانک پول زیادی دارم که چک امضا می کنم و بروید صبح زود از بانگ برداشت کنید و به شرافتم قسم که پلیس را خبر نمی کنم به گوشش نرفته و آن سه نفر از دوستشان خواستند که پیشنهاد مرد را بپذیرد و دست از سر دختره بردارد . اما او قبول نکرده و به خیال خود خرده حسابی با مرد نظامی داشته که می خواسته تصفیه کند و جلوی چشم پدر و مادر به دختر تجاوز کرده و پا به فرار گذاشته اند که هر چهارنفر دستگیر شده و حکم اعدام این مرد صادر و اجرا شده است . شما که با اعدام مخالفید گناه دختری که قربانی این جنایت کثیف شد چیست ؟ آیا فکر می کنید نامزدش بی گناهی او را درک خواهد کرد ؟ شما اعدام را برایش غیرعادلانه می بینید . در حالی که من این حکم را خیلی کوچک می بینم . شما که نمی دانید این پدر و مادر و دخترش چه می کشند . همه ساکت شدیم . هیچ کس حرفی نمی زد . چه حرفی داشتیم که بزنیم ؟ بالاخره یکی از دوستان گفت : آویختن وسط خیابان کار درستی نیست . او در جواب گفت : هر کسه نی اؤز دیلینه ن دانیشدیر ( با هرکسی باید به زبان خودش سخن گفت .) کم نیستند آدمهای خوک صفتی مثل این آدم . بگذارید درس عبرتی برای امثال این خوکها باشد .
بعد از ظهر که از مدرسه برمی گشتم جرثقیل را برداشته بودند . اما هنوز در مورد این فاجعه و آن اعدامی سخن می گفتند . با خود فکر می کردم که آیا با اعدام این آدم دل پدر و مادر پیر خنک شد ؟ آیا آنها از ته دل خوشحال شدند ؟ بعد از اعدام آبروی دخترشان به خودش بازگشت ؟ مغزم دیگر کار نمی کرد.
مدتی بعد گفتند که دختر نامزدیش را به هم زده و ترک وطن کرده است . باز شایعات تمام شدنی نبود . می گفتند که نامزد حلقه را پس فرستاده ، نامزد پیشنهاد کرده که بیا از این کشور برویم ، ... اما واقعیت این بود که نامزدی به هم خورده و یک قربانی فلک زده خانه و کاشانه اش را رها کرده و ترک یار و دیار کرده است . هر کسی داستانی می گفت و شعری می سرود و من حکایتش را اینجا نوشتم و چنین سرودم .
...
جانیم چیخدی نئینییم ؟ جانم درآمد چه کنم ؟
یاریم گئتدی نئینییم یارم رفت چه کنم ؟
مالیم گئتسه غم یئمه م اگرمالم از دستم می رفت غم نمی خوردم
آبریم گئتدی نئینییم ؟ آبرویم رفت چه کنم ؟
...
عزیزینه م من گونه عزیزم به روز من
چیخمامیشام من گونه به روز خوش نرسیدم
بؤیوک دوشمنم بئله دشمن بزرگم نیز
هئچ قالماسین من گونه دچار نشود به روز من
...
عزیزیم آغلار یانار عزیزم می گرید و می سوزد
گؤزلریم آغلار یانار چشمانم می گرید و می سوزد
دردیمی داغا دئسه م اگر دردم را به کوه بگویم
اود توتوب داغلار یانار آتش می گیرند و می سوزند کوهها هم
...
فلک منه اوخ ووردو فلک به من تیر زد
یارام اوسته دوز ووردو بر زخم من نمک زد
گئتدی بیرده قاییتدی رفت و دوباره برگشت
باشاردیقجا چوخ ووردو تا جائی که می تونست زیاد زد
...
به من چه که حکم اعدام خوبست یا بد ؟ به من چه که مجازات این خلافکار به این شکل درست بود یا بد ؟ دارم به انسانی فکر می کنم که قربانی عملی پلید شده است . فکر می کنید زخم این فاجعه وحشتناک در دلش التیام یافته ؟

11 comments:

Anonymous said...

سلام. کار خوبی کردید به محل اعدام نزدیک نشدید. مطمئنا برای ما و دخترهای کوچولومون دیدن این صحنه ها خوب نیست و در مورد این که برای مفسدان فی الارض تا چه حد میتونه عبرت آمیز باشه اطلاعاتم در حد نظر دادن نیست...ممنون شعر رو ترجمه کردید... حیف که من ترکی یاد ندارم
عکسی که در وبلاگم زدم مربوط به بوته ای با ارتفاع تقریبا یک متر و نیم هست. عکسش رو در این آدرس میتونید ببینید http://botanicgarden.wollongong.nsw.gov.au/garden_highlights.htm

Anonymous said...

این که مجرم را درست مثل و به اندازه جرمش مجازات کنند از خیلی قدیم رسم شده از زمان قانون نامه حمورابی و مذاهبی این رسم را تغییر نداده اند نه اینکه ابداع کرده باشند و اولین چیزی هم که به نظر آدم از کلمه انصاف می رسد همین است ولی .... باشد الآن باید برم سر کار عصر ادامه کامنت را می گذارم.

Anonymous said...

مسئله این است که مغز مردم ما با ، این فلسفه‌ی غلط، پر شده‌است که چشم در برابر چشم و جنایات را امری شخصی توجیه می‌کنند. در حالی که چنین نیست و در یک جامعه‌ی متمدن، مجرم در مقابل جامعه باید جواب‌گو باشد و به همین دلیل است که برای محاکمه‌ی مجرم، به خرج جامعه حقوق‌دان تربیت می‌کنند و دادگاه تشکیل می‌دهند. ارتکاب جرم می‌تواند دلایل بسیاری داشته باشد که جای بحث آن اینجا نیست. اما آمار و ارقام نشان می‌دهد که مجازات‌های سنگین؛ هرگز سبب پاک‌شدن جامعه از جانیان نشده است

Anonymous said...

صبح با عجله نوشتم حالا هم وضع زیاد بهتر نیست این روزا گرفتار ترم. این داستان با انتقام گیری فرق می کنه در مورد جرم هم یکم شبیه بهداشته که مثلا اول پیشگیریه که مهمه و کم خرجه مثلا با یک قطره ضد فلج به همین خاطر خیلی وقت صرف جرم شناسی کردند که چرا در فلان محله بیشتره یا فلان تیپ یا فلان زمان و این تحقیقات ایدئولوژیک نیست مثلا من قبل از تحقیق بدونم که اگر زن پوشیده باشه کمتر قربانی جنایت می شه کلا تحقیقات بی طرفه و فقط برای بهتر شدن وضع جامعه است نه ثابت کردن یک نوعی عقیده. بعد می رسیم به خدمات ثانویه یعنی درمان طبی که خرج بیشتری داره و اگر نکنی عوارض بیماری برای همه عمر باقی می مونه . مثلا اون طرف که بیکار مونده با ده تا بچه این بچه ها در ریسک هستند که انواع خلاف کاری رو بکنند یا کم کمش دیگه به جامعه خوشبین نیستند و امیدوار نیستند و ... حالا اینجا هم کاری نکردی می رسه به خود آدمی که کلا فلج شده و رفته این دیگه بازتوانی می شه ولی سالم سالم نمی شه اینجا جرم اتفاق افتاده دیگه باید ترتیبی داده بشه که اگه ممکنه مثلا این قاتله ده سال بعد بتونه زیر نظر پلیس یه جوری زندگی خودشو اداره کنه و به کسی آسیب نرسونه. این بحث ها همه مال آدم هایی هست که قدرت انتخاب دارند و بعضی از مریضی های شدید روانی ندارند.
کلا اندازه مجازات معلوم نیست که با ریشه کنی جرم نسبت داشته باشه اما مثلا کم شدن بیکاری چرا. یکی گفت در عربستان دست دزد رو قطع می کنند و دزدی کمه گفتم خوب لابد اگر کسی بد دهنی کنه گردنشو بزنند دیگه عرب ها هم مودب می شن و الخ ... می خوام بگم پیشگیری مهمه و اون بچه نباید صحنه کثیف ببینه ما مثلا اگر یه زوجی لب هم رو ببوسن حساسیم نمی زاریم بچه ببینه می گیم بچه هرزه و فاسد و فاحشه می شه ولی به این جور صحنه ها نه و البته در هر دو مورد مثل همیشه بین نر و ماده فرق می ذاریم. ما مثلا یک تز رو در آزمایشگاه جامعه خودمون آزمودیم گفتیم هرکس ماده مخدر داره اعدامش کنیم ، شدید و جدی . ولی دیدیم که آمار می گه ریشه کن نشد. حالا بعد از این همه جسد یک نگاه هم به علم و تجربه دیگران بکنیم یه دوره ای در شیکاگو جامعه شناس ها آمریکایی تحقیق می کردند در مورد لات بازی و بی سوادی مزاحمت و جرم های سنگین و سبک . برای ما فقط جنبه تبلیغیش همه بگیم اینا لات بودند و اینا وحشی بودند و ... کاش یکمی هم نگاه کنیم به تجربه هاشون. مگه گناه کبیرست این آموختن از دیگران. خلاصه شهربانو تو یه چیزایی می نویسی که من نمی تونم همینطوری بخونم و رد شم هر چقدرم وقتم کم باشه. زنده باشی.

Anonymous said...

این گفته که مجازات سنگین در کاهش جرم اثر نداره درست نیست! برعکس در اکثر کشورهای مدرن سیستم را بر اعتماد میذارن ولی اگه کسی خلاف کرد مجازاتش سنگینه. خیلی سنگین . و برای همین خلاف کاریها کمه. مثلا اگه کسی در پرداخت مالیات قصور کنه ممکنه تا 10 سال زندان بگیره. یا مثلا مجازات رانندگی در حین مستی ابطال گواهینامه برای یکسال و احتمال زندان رفتنه.

نوع مجازات هم ربط داره به فرهنگ جامعه.

Anonymous said...

عزیزم شهربانو جان سلام

یادم به بهمن 57 افتاد
تبریز بودیم ..توی یه روز سرد زمستونی ...اونم زمستون تبریز که خودت بهتر از من سوز و سرماشو لمس کردی ؛ یه راننده ساواک رو از تیر چراغ برق حلق آویز کرده بودن..اونم در حالیکه کوچکترین پوششی به تن نداشت..
آخ..اجازه بده من برم شهربانو
حالم خوب نیست...
اون بخت برگشته فقط یه راننده بود
فقط...یه راننده بود

Anonymous said...

قبول دارم که اینجا محل استدلال و گفتگوی علمی نیست و محل رد و بدل کردن تجربه های شخصی و نظریات شخصیه. با این وجود بگم که در مکتب کلاسیک جرم شناسی یعنی اولین تلاش هایی که بعد از دوران روشنگری برای بررسی علمی جرم شد مثل چزاره بککاریا. این رابطه رو مستقیم و حتمی گرفته بودند که مجازات هر چی سنگین تر باشه اون نوع جرم کمتر اتفاق می افته و دلایل عقلی هم می آوردند. البته نه این که مثلا بحث کنند به ازای چند دلار چند اینچ از دست قطع بشه بهتره. اما رفته رفته معلوم شد (یعنی آزموده شد) که ماجرا به این سادگی نیست و کاشکی بود اون موقع کافی بود آخر سال یه نگاه به فهرست طبقه بندی شده جرائم بشه و هر جرمی رو به نسبت لازم با درجه مجازاتش وصل کنند مثلا بگن امسال جیب بری بیشتر شده یکم مجازاتشو بیشتر کنیم یا حتی بگیم امسالم مثل پارساله و پیشرفت نداشتیم یه ذره مجازاتشو بیشتر کنیم تا سال دیگه وصع بهتر شه.و بقیه کوشندگان هم بروند راحت بخوابند. من می تونم به جای معلوم شد و گفته اند و اینا مسئله رو خودم خوب شرح بدم اما ادب مهمانی رفتن به بلاگ دیگری اجازه نمی دهد. به طور کلی راه کم کردن از جرائم از راه های بسیاری می گذرد و راه مجازات هم اگر علاج بعد از واقعه نباشد بیشتر به قسمت امنیتی و زندگی جمعی و نقش قانون مرتبط می شه نه ریشه کنی جرائم این یادتون باشه. در عین حال موافقم که به اون اندازه که قانون با عرف مردم مرتبط هست درست به همون اندازه هم با فرهنگ مرتبطه و هر قدر از عرفیات فاصله داره همونقدر هم با فرهنگ فاصله داره این ها همش تعریفه مثلا یکی می گه رویه قضایی (جوریسپورودنس) هم بخشی از فرهنگه.. فرض کنید از دید من پرداخت مالیات مستقیما به تعلیمات مدنی و حس تعلق به جامعه بستگی داره و نقش دولت ها و نوع درامد دولت که نفتی باشه یا مالیاتی بیشتر تاثیر داره تا درجه مجازات مالیات ندادن. فکر نکنید اینارو از شکمم دراوردم همین بحث مواد مخدر الان در اروپا جاریست می تونید دنبال کنید منظورم دنبال یعنی کنجکاویه نه تقلید حرفهای مختلفی می زنن و کمتر حرف زیاد کردنه مجازات خریدار داره بخصوص اون هایی که برخوردشون کمتر سیاسیه.
من بحث رو دوست دارم منو می بخشید فکر می کنم مطالب اینطوری باز تر می شن. همه اینا امیدوارم توجیه پرچونگی باشه و اگر به درد بخور هست ممنون از بیندیش و اگر بی ربط یا بیجاست تقصیرشو خودم به گردن می گیرم.

Anonymous said...

شهربانوی عزیز ، مثل همیشه به نکته ای اشاره کرده ای که قد ِ عقل آدم بهش نمیرسه ولی میشه حسش کرد. ترکیب ِتلخیه شهوت و فقر و ظلم حتی تلختر از مرگ ِ قاتلی که به قتل رسید

Anonymous said...

آدم نمي تونه بفهمه درست يا غلط چيه..اما من هميشه با اعدام مخالفم.. زخمها رو التيام نمي ده ..

Anonymous said...

خسرو عزیز عزیز نظر شما و همه دوستان برایم پرارزش است . مطلبی می نویسم و مطالب تازه ای یاد می گیرم .
دستتان درد نکند .
شهربانو

Anonymous said...

بیندیش عزیز : از دیدن خون و مرگ هم وحشت دارم و هم بدم می آید . باید جامعه را تربیت کرد اما نه با قتل و خشونت .
اینجا که زندگی می کنم عبور فرد پیاده از چراغ قرمز جریمه دارد هر چند ناچیز اما برای شخص جریمه شده سنگین به نظر می آید .
شهربانو