یادت می آید ؟ قرار بود از این دنیا کوچ کنی ؟ به سادگی آب خوردن مثل
بقیه ؟ قرار بود همراه گل های سرخ بسوزی ؟ اما تو نه گل سرخ بودی و نه غنچه و نه
برگ تر و سبز و نه حتی خار ، که خار خیلی مفید است از تو که نام بنی آدم بر خود
نهاده ای . خار ارزش گل را می داند و از حریم او دفاع می کند. تو گول بوغان دور ساقه گل سرخ بودی . یادت می آید
به پیرمرد پناه بردی ؟ پیرمرد ساکت و بی دردسر بود . کاری به کار کسی نداشت . کسی
متوجه نشد که زیر بغلش پناه گرفته ای. در سایه پیرمرد نسوختی.
یادت می آید ؟ قرار بود بگریزی ؟ نه به خاطر
خانواده ات که در به در به دنبالت می گشتند تا حق ات را کف دستت بگذارند و تو
دنبال سوراخ موش می گشتی. باز پیرمرد بود
که به دادت رسید؟
یادت ما آید قرار بود وسط خیابان به درختت
ببندند و شلاقت بزنند؟ آنقدر بزنند که صدای گوساله بدهی ؟ باز این سایه پیرمرد بود
که به تو رحم کرد و نجاتت داد.
اما بعد از این که دمبت از زیر سنگ خلاص شد ،
مثل قصه مار مصطفی رحماندوست ، پرسیدی که چه جوری نیشت بزنم ؟ باور کن قصه ها همه
مثل هم هستند. روزی روباهی پیدا خواهد شد که دوباره دمبت را لای سنگ گذاشته و
گرفتارت کند و به التماس بیفتی . باور کن دمب دنیا دراز است ، درازتر از آنچه که
حدس می زنی .
دونیانین
قویروغو اوزوندو.
گول بوغان : گیاهی هرز ، به شگل
ساقه ای نازک و زرد رنگ است. دور ساقه گیاهان می پیچد و از آنها تغذیه می کند و به
سرعت موجب زرد و پژمرده شدن گیاهان می شود.
No comments:
Post a Comment