2013-07-29

یادت می آید؟



یادت می آید ؟ قرار بود  از این دنیا کوچ کنی ؟ به سادگی آب خوردن مثل بقیه ؟ قرار بود همراه گل های سرخ بسوزی ؟ اما تو نه گل سرخ بودی و نه غنچه و نه برگ تر و سبز و نه حتی خار ، که خار خیلی مفید است از تو که نام بنی آدم بر خود نهاده ای . خار ارزش گل را می داند و از حریم او دفاع می کند. تو گول بوغان دور ساقه گل سرخ بودی . یادت می آید به پیرمرد پناه بردی ؟ پیرمرد ساکت و بی دردسر بود . کاری به کار کسی نداشت . کسی متوجه نشد که زیر بغلش پناه گرفته ای. در سایه پیرمرد نسوختی.

یادت می آید ؟ قرار بود بگریزی ؟ نه به خاطر خانواده ات که در به در به دنبالت می گشتند تا حق ات را کف دستت بگذارند و تو دنبال سوراخ موش می گشتی. باز پیرمرد  بود که به دادت رسید؟

یادت ما آید قرار بود وسط خیابان به درختت ببندند و شلاقت بزنند؟ آنقدر بزنند که صدای گوساله بدهی ؟ باز این سایه پیرمرد بود که به تو رحم کرد و نجاتت داد.

اما بعد از این که دمبت از زیر سنگ خلاص شد ، مثل قصه مار مصطفی رحماندوست ، پرسیدی که چه جوری نیشت بزنم ؟ باور کن قصه ها همه مثل هم هستند. روزی روباهی پیدا خواهد شد که دوباره دمبت را لای سنگ گذاشته و گرفتارت کند و به التماس بیفتی . باور کن دمب دنیا دراز است ، درازتر از آنچه که حدس می زنی .

دونیانین قویروغو اوزوندو.

گول بوغان : گیاهی هرز  ، به شگل ساقه ای نازک و زرد رنگ است. دور ساقه گیاهان می پیچد و از آنها تغذیه می کند و به سرعت موجب زرد و پژمرده شدن گیاهان می شود.

No comments: