روزی از روزها شناسنامه در دست به مسجد رفتم . لای شناسنامه ام تکه کاغذی بود ، روی تکه کاغذ اسم سه زن را نوشته بودم . بجز من شهروندانی نیز به مسجد می رفتند . هر کس حرفی و هدفی داشت . گروهی می گفتند که وظیفه شرعی ماست . گروهی دیگر عقیده داشتند که وظیفه ملی و مذهبی و میهنی ماست . گروه سوم نگران کوپن قند و شکرشان بودند و فکر می کردند اگر شناسنامه شان مهر نخورد ، از کوپن قند و شکر خبری نیست . اما من این اهداف را نداشتم . فکر می کردم از نظر شرعی چنین وظیفه ای ندارم چون مادربزرگ مرحومم خودش می گفت که زن را داخل یاخدان بگذارند و به مکه و زیارت کعبه ببرند ، نه خیر کرده نه شر . تقصیری هم نداشت چون میرزا ذاکری مرحوم که به خانه ها می رفت و روضه می خواند ، چنان گفته بود . وظیفه ملی و مذهبی و میهنی ام هم نبود . چون باز مادربزرگم می گفت : زن جماعت یک بار نامزد می شود و برایش جشن می گیرند و روانه خانه شوهرش می کنند و تمام می شود . زن جماعت را چه به نامزدبازی راه انداختن و عکس به مجله و روزنامه و دیوار چسباندن و در مجلس مردان نامحرم نشستن و رجز خواندن ؟! باز هم گناهی نداشت از میرزا ذاکری مرحوم شنیده بود . غم کوپن قند و شکر نیز نداشتم کامی که تلخ است ، قند و شکرش نیز شوکران است . این زنان را هم خوب نمی شناختم بلکه فقط اسمشان را شنیده بودم و عکسها و نوشته هایشان را کم و بیش خوانده بودم . . اما چرا رفتم و رای دادم ؟ به خود گفتم زن هستند و زن را می فهمند . زن هستند و آشنا با درد زن . زن هستند و به داد زنها می رسند . به خود گفتم ریشه خیلی از بدبختی ها شکم گرسنه است . شکمی که سیر شد ، عقل را به کار می اندازد و راه حل مشکلات را پیدا می کند . به خود گفتم بودجه ای برای تامین معاش زنان بچه دار و شوی مرده تعیین می کنند و چیزی مثل حقوق بیکاری و ایجاد مشاغل و... چه می دانم از همان کارهائی که این آلمان کافرکه نفت هم ندارد برای شهروندانش انجام می دهد . به خود گفتم گذرنامه ام را که دفترچه شخصی ام است از دست جناب شوهر می گیرد و به خودم پس می دهد . به خود گفتم آنقدر تامینم می کند که بدون بودنش قادر به سرپرستی از بچه های قد و نیم قدم بشوم . خیلی حرفها به خود گفتم و حالا می بینم که یاوه گفتم و خودم را چه راحت ، به راحتی آب خوردن فریب دادم . دارند تیشه به ریشه خانه ها ، آن هم با نام حمایت از خانواده می زنند . در این وسط گریه دار این است که زن دارد زنها را می کوبد .
هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک
وای اوگونه دوز اییله نه
هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک
وای اوگونه دوز اییله نه
فکر کردم اگر چنین قانونی تصویب شود مردها خیلی خوش به حالشان می شود . اما این پست پیش کسوت و عموی مهربان وبلاکستان عمو اروند عزیز امیدوارم کرد
No comments:
Post a Comment