2024-09-02

شبی تاریک

 شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل

شب بود، شبی از شبهای بلند و تابستانی ماه رمضان، شبی تاریک که ماه پشت ابرهای تیره مخفی شده بود. اتومبیل بود و زبانی تلخ و قیافه ای عبوس و شیطانی مخوف و دود غلیظ سیگار و دیگر هیچ. نه حیاطی برای گریز و نه آشپزخانه ای به بهانه ظرف شستن و صندوقخانه ای برای مخفی شدن. زبان بود و زبان بود و زبان و دیگر هیچ.
سپس خانۀ خاله بود و پیر و جوان دور هم. همه سرگرم تعریف از روز بلند و تشنگی و گرسنگی و سرانجام افطار.
یکی گفت:« چرا همین طور ساده؟ فقط موهایت را شانه کرده ای!»
آن دیگری گفت:«چرا اینقدر عبوس؟ گویی که با زمین و زمان سر جنگ داری؟ اخمهایت را باز کن.»
عروس خاله گفت:« زیبا هستی و یک کمی رژ بر لبانت، زیباترت می کند.»
عروس دایی گفت:« فقط سُرمه، یک قلم سُرمه زیباتر از ملکه ها می شوی. باور کن.»
آه! این ها چرا اینقدر حرف می زنند؟ راستی که خیلی حوصله دارند.   
خانم بزرگ، خشمگین زبان گشود:« رهایش کنید. حوصله ندارد. روحیّه ندارد. دنیا روی سرش خراب شده است.»
سپس زیر لب زمزمه کرد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
« حافظ»

No comments: